ورود کاربران

سیزدهم جمادی الاول - 2-قتل مصعب بن زبیر و ابراهیم اشتر

2-قتل مصعب بن زبیر و ابراهیم اشتر

در این روز (سنه 72 ه) مصعب بن زبیر و ابراهیم اشتر به قتل رسیدند (1)

بدان که چون مصعب از جانب برادرش عبدالله بن زبیر به دفع مختار مامور شد و به کوفه آمد و مختار را بکشت ، چنانچه در 14 ماه رمضان به آن اشاره شد ، پس کوفه را تحت تصرف در آورد و پیوسته در صدد جمع جنود و جیوش بود تا در سنه 72 ه ، عساکر خود را جمع نموده ، به دفع عبدالملک ابن مروان به جانب شام حرکت کرد .

عبدالملک نیز با لشکری عظیم جنگ او را آماده شد و به جنگ او بیرون شد و در اراضی مسکن به کسر میم که موضعی است  بر نهر دجیل قریب به بلد که یک منزلی سامره است ، تلاقی دو لشکر شد و حرب عظیمی فی ما بین واقع شد و ابراهیم بن اشتر که در لشکر مصعب بود در آن جنگ کشته گشت و سر او را ثابت بن یزید ، غلام حصیربن نمیر جدا کرد و جسدش را به نزد عبدالملک حمل کرد . پس ثابت هیزم جمع کرد و بدن ابراهیم را بسوزانید و مسلم بن عمرو باهلی نیز در جمله جیش مصعب بود و از کثرت زخم و جراهت هلاک شد و مصعب نیز جراحات بسیار بر بدنش رسید تا آن که توانایی از او برفت و عبدالله بن ظبیان ضربتی بر او زد و او را بکشت و سرش را برای عبدالملک برد .

عبدالملک سجده شکر بجای آورد و هم عیسی پسر پسر مصعب در آن حرب کشته شد .

پس عبدالملک امر کرد که بدن مصعب و پسرش را در دیر جاثلیق دفن کردند و مصعب مردی صاحب جمال و هیبت و کمال بود .

خطیب در تاریخ بغداد گفته که قبر او با قبر ابراهیم در مسکن واقع است .

فقیر گوید : اینک قبر ابراهیم که مدفن بقیه اعضاء یا موضع قتل او است ، در اراضی مسکن ، در طریق سامرا معروف است .

و بالجمله عبدالملک بعد از کشتن مصعب ، اهل عراق را به بیعت خویش خواند . مردم با او بیعت کردند ، آنگاه به کوفه رفت و کوفه را تسخیر کرده و داخل دارالاماره گشت و بر سریر سلطنت قرار گرفت و سر مصعب را در مقابل او نهاده بودند و در کمال فرح و انبساط بود که ناگهان یک تن از حاضرین را که عبدالملک بن عمیر می گفتند ، لرزه فرو گرفت و گفت : امیر به سلامت باشد ، من قصه عجیبی از این قصر الاماره به خاطر دارم . پس قضیه معروف را نقل کرد و بعضی از شعرا آن را به نظم در آورده اند :

یک سره مردی زعرب هوشمند          گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند این تکیه گاه         زیر همین قبه و این بارگاه

بودم و دیدم بر ابن زیاد            آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان            طلعت خورشید زرویش نهان

بعد ز چندی سر آن خیره سر          بد بر مختار به روی سپر   

بعد که مصعب سر و سردار شد           دست کش او سر مختار شد

این سر مصعب به تقاضای کار            تا چه کند با تو دگر روزگار(2)

عبدالملک از شنیدن این قضیه به لرزه در آمد و امر به هدم دارالاماره نمود .

 

منابع : 1-تهذیب التهذیب : ج5ص852 . وقایع الایام : ص313

2-اللهوف :ص304 . وقایع الایام :ص314 .

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید