ورود کاربران

رسم عاشق ...


رسم عاشق

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن

یا زجانان یا زجان بایست دل برداشتن

ناجوانمردیست چون جانوسپار و ماهیار

یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن

بندگی کن خواجه را تا آسمان بر خاک تو

از پی تعظیم خواهد پشت ، چنبر داشتن

 

ای که جوئی کیمیای عشق ، پر خون کن دو چشم

هست شرط کیمیا ، گوگرد احمر داشتن

تا کی از نقل کرامتهای مردان بایدت

عشوه ها همچون زنان در زیر چادر داشتن

خود کرامت شو کرامت چند جوئی زان و این

تا توانی برگ بی برگی میسّر داشتن

از نَبی باید نُبی را خواست کز بوجهلی است

چشم اعجاز و کرامت از پیمبر داشتن

گنج شو نه گنج جو ، خوشتر کدام ؟ انصاف ده

طعم شکّر داشتن یا طمع شکّر داشتن

در سر هر نیش خاری صد هزاران جنّت است

چند باید دیده نابینا چو عَبهَر داشتن

مردم چشم جهان شو تا توان در چشم خلق

خویش را در عین تاریکی منوّر داشتن

دیدن خلق است فرض و دیدن حق فرض تر

دیده باید گاه احوَل گاه اعوَر داشتن

ظِلِّ یزدان بایدت ؟ بر فرق نِه ظِلّ همای

تا توانی عرش را در زیر شهپر داشتن

پرتو حق است در هر چیز ، ماهی شو به طبع

تا ز آب شور یابی طعم کوثر داشتن

تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار

ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن

میخ مرکب را به گل زن ، نه به دل ، کاسان بود

در لباس خسروی خود را قلندر داشتن

دل سرای حق بود با سرو بالایان مبند

سرو را پیوند نتوان با صنوبر داشتن

غوطه گه در آتش دل زن، گهی در آب چشم

خویش باید گاه ماهی ، گه سمندر داشتن

گوهر جان را بدست آور که زنگی بچه را

می نیفزاید بها از نام جوهر داشتن

هم دو جعفر بود کاین صادق بُد آن کذّاب بود

نیست تنها صادقی در نام جعفر داشتن

رستگاری جوی تا در حشر گردی رستگار

رستگاری چیست ؟ در دل مهر حیدر داشتن

همچو احمد پای تا سر گوش باید شد ترا

تا توانی امتثال حکم داور داشتن

امر حق فوری است باید مصطفی را در غدیر

از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن

بایدش دست خدا را فاش بگرفتن بدست

روبهان را آگه از سهم غضنفر داشتن

نفس حیدر افسر لولاک را زیبد گهر

تاج را نتوان شبَه بر جای گوهر داشتن

از تعصب چند خواهی بر سپهر افتخار

نحس اکبر را بجای سعد اکبر داشتن

نیستی معذور بالله گرت باید زابلهی

عیسی جانبخش را همسنگ عاذر داشتن

ای کم از سگ تا کی این آهو که خواهی از خری

شیر را همسایه با روباه لاغر داشتن

شیر مردی چون علی را تاج سلطانی سزاست

وان زنانرا یک دو گز شلوار و معجر داشتن

طفل هم داند یقین کاندر مصاف پور زال

پیر زالی را نشاید دِرع و مِغفر داشتن

خجلتت ناید ربودن خاتم از انگشت جم

وانگه آنرا زیب دست دیو ابتر داشتن

زشت باشد نُزلهای آسمانی پیش روی

همچو بیماران نظر سوی مزوّر داشتن

چون صراط المستقیمت هست تا کی زابلهی

دیده در فحشاء و دل در بغی و منکر داشتن

نعشت ار در گل رود خوشتر گرت بایست چشم

با فروغ مهر خاور در سه خواهر داشتن

گر چو کودک وارهی از ننگ ظلمات ثلاث

آفرینها بایدت بر جان مادر داشتن

یک جهان مرگ است تیغ حیدری بر جان تو

بر نتابی مرگ را از گرز و خنجر داشتن

بر زمین نام علی از نوک ناخن بر نگار

تا توانی نقش دل بر گل مصور داشتن

ذرّه ای از مهر او روشن کند آفاق را

چند باید منّت از خورشید خاور داشتن

رقصد از وجد و طرب خورشید در وقت کسوف

زانکه خواهد خویش را همرنگ قنبر داشتن

علم از او آموز کاسان است با تعلیم او

نُه صحیفه آسمان را جمله از بر داشتن

مهر او سرمایه آمال کن گر بایدت

خویش را در عین درویشی توانگر داشتن

طینت خویش ار حسن خواهی بباید چون حسین

در ولای او ز خون در دست ، ساغر داشتن

پشت بر وی کرد روزی مهر در وقت غروب

تا ابد باید ز بیمش چهره اصفَر داشتن

زورق دین را به بحر روزگار از بیم غرق

زآهنین شمشیر او فرض است لنگر داشتن

روی خود را روزی او از شرق سوی غرب تافت

رجعت خورشید را بایست باور داشتن

ای خلیفه مصطفی ای دست حق ای پشت دین

کآفرینش را ز توست این زینت و فر داشتن

خشم با خصمت کند مرّیخ یا سر مست توست

کز غضب یا سُکر خیزد دیده احمر داشتن

غالیان گویند هم خود موسیی هم سامری

بهر گاو زر چه باید جنگ زرگر داشتن

چرخ هشتم خواست مدّاحت چو قاآنی شود

تا تواند ملک معنی را مسخّر داشتن

عقل گفت این خرده کوکبهای زشت خود بپوش

نیست قاآنی شدن صورت مجدّر داشتن

گیتی ار کوهی شود از جرم بالله می توان

کاهی از مهر تو با آن کُه برابر داشتن

کی تواند جز تو کس در نهروان هفتاد نهر

جاری از خون بد اندیشان کافر داشتن

کی تواند جز تو کس یک ضربت شمشیر او

از عبادتهای جنّ و انس برتر داشتن

کی تواند جز تو کس در روز کین افلاک را

پر خروش از نعره الله اکبر داشتن

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید