ورود کاربران

سيّد جواد كربلائى و پيرمرد مستضعف سنّى‏

داستانى را حضرت سيّدنا الاعظم علّامه طباطبائى نقل ميفرمودند كه بسيار شايان توجّه است.

فرمودند: در كربلا واعظى بود به نام سيّد جواد از اهل كربلا و لذا او را سيّد جواد كربلائى مى‏گفتند. او ساكن كربلا بود ولى در ايّام محرّم و عزا ميرفت در اطراف، در نواحى و قصبات دور دست تبليغ ميكرد، نماز جماعت ميخواند، روضه ميخواند و مسأله ميگفت و سپس به كربلا مراجعت مينمود.

پيرمرد حريص‌ و هارون‌ الرّشيد در آرزوي‌ دراز

گويند روزى هارون الرّشيد به خاصّان و نديمان خود گفت: من دوست دارم شخصى كه خدمت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم مشرّف شده و از آنحضرت حديثى شنيده است زيارت كنم تا بلاواسطه از آنحضرت آن حديث را براى من نقل كند. چون خلافت هارون در سنه يكصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است كه با اين مدّت طولانى يا كسى از زمان پيغمبر باقى نمانده، يا اگر باقى مانده باشد در نهايت ندرت خواهد شد.

دعوای گاو و الاغ

در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزی دو نفر خدمت آن حضرت رسیدند. یکی از آن دو گفت :« یا رسول الله ، گاو این آقا الاغ مرا کشت .»

حضرت فرمودند:« به نزد ابوبکر بروید و حکم مساله را از او بپرسید.»

آن دو نزد ابوبکر آمدند و ماجرا را برای او گفتند.

آزمایش طبی ارزان

به آقا امیر المومنین علیه السلام عرض کردند: «مردی بر فرق سر مرد دیگری زده و شخص مضروب ادعا میکند چشمانش بینایی خود را از دست داده و شامه اش بوی چیزی را نمیفهمد و زبانش لال گشته است ؛ حال باید چه کنیم »

حضرت فرمودند:« اگر راست بگوید باید به دیه ی کامل به او داده شود .»

گفتند :« از کجا میتوان فهمید راست میگوید یا دروغ؟»

مولا و غلام مشتبه شدند

در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام مردى كوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بين راه غلام مرتكب تقصيرى شده مولايش او را كتك زد. غلام بر آشفته ، به مولاى خود گفت : تو مولاى من نيستى بلكه من مولا و تو غلام من مى باشى . و پيوسته يكديگر را تهديد نموده به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به كوفه رفته تو را به نزد اميرالمومنين عليه السلام ببرم . چون به كوفه آمدند هر دو با هم نزد على رفتند و مولا (ضارب ) گفت : اين شخص ، غلام من است و مرتكب خلافى شده او را زده ام و بدين سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود مى خواند.