ورود کاربران

پيام و نامه معاويه به امير المؤمنين عليه السّلام‏

پيام و نامه معاويه به امير المؤمنين عليه السّلام‏

سليم مى‏گويد: در حالى كه ما همراه امير المؤمنين عليه السّلام در صفين بوديم، معاويه، ابو درداء «1» و ابو هريره را فراخواند و به ايشان گفت:

نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوئيد:

 بخدا قسم من مى‏دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان‏ «2» هستم.و من مثل سوابق تو در اسلام وخويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.

من پسر عموى عثمان و طالب خون او هستم. به من خبر رسيده است كه تو در باره قتل عثمان عذر مى‏آورى و از خون او اظهار برائت مى‏نمائى و معتقدى كه وقتى او كشته شد تو در خانه‏ات عزلت گزيده بودى، و وقتى او كشته شد تو «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» گفته‏اى.

و نيز گفته‏اى: «خدايا من راضى نبودم و كمك هم نكردم». در روز جنگ جمل وقتى اطرافيان شتر عايشه به هيجان در آمده و فرياد زده‏اند: «يا لثارات عثمان» تو گفته‏اى: «امروز قاتلين عثمان به صورت در آتش در آيند.

آيا ما او را كشتيم؟ او را آن دو (طلحه و زبير) و آن زن كه همراهشان است كشتند و فرمان قتل او را دادند در حالى كه من در خانه‏ام نشسته بودم»!من پسر عموى عثمان و ولىّ او و طالب خون او هستم.

اگر مسأله چنين است كه تو مى‏گويى، قاتلين عثمان را در اختيار ما بگذار و آنان را به ما تحويل ده تا در مقابل پسر عمويمان آنان را به قتل برسانيم، و با تو بيعت كنيم و خلافت را به تو تسليم نمائيم!

اين مطلب اوّل.

مطلب دوم اينكه جاسوسانم به من خبر داده‏اند و نامه‏هايى به دستم رسيده از طرف دوستان عثمان كه همراه تو مى‏جنگند و تو گمان مى‏كنى با تو هم عقيده‏اند و به خلافت تو راضى‏اند در حالى كه خواسته‏شان با ما و قلبشان نزد ما است و فقط بدنشان همراه توست.

و خبر اين است كه تو ولايت ابو بكر و عمر را اظهار مى‏نمائى و بر آن دو رحمت‏مى‏فرستى، ولى در باره عثمان خوددارى مى‏كنى و او را ياد نمى‏نمايى و بر او رحمت نمى‏فرستى و او را لعنت هم نمى‏كنى.

در باره تو به من خبر رسيده است كه وقتى با اهل سرّ خبيثت و شيعيانت و خواصّ گمراه و تغيير دهنده و كاذب خود در خلوت جمع مى‏شويد نزد آنان از ابو بكر و عمر و عثمان برائت مى‏جويى و آنان را لعنت مى‏كنى!

ادّعا كرده‏اى كه تو خليفه پيامبر در امّتش و وصىّ او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتابش و سنّت پيامبرش به ولايت تو امر كرده است،

و به محمّد دستور داده كه اين مطلب را در امتش بپا دارد و بر او آيه نازل كرده است كه:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ‏، بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ‏ «2»،

«اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده برسان، و اگر چنين نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده‏اى، و خداوند ترا از شرّ مردم حفظ مى‏كند».

او هم امّتش را در غدير خم جمع كرد و آنچه در باره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غائب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى، و تو نسبت به پيامبر همچون هارون نسبت به موسى هستى.

در باره تو به من خبر رسيده است كه براى مردم خطبه‏اى نمى‏خوانى مگر آنكه قبل از پائين آمدن از منبر مى‏گوئى: «بخدا قسم من سزاوارترين مردم براى آنان هستم،و از روزى كه پيامبر از دنيا رفته همچنان مظلوم بوده‏ام».

اگر اين خبرى كه در باره تو به من رسيده درست باشد ظلم ابو بكر و عمر نسبت به‏  تو بالاتر از ظلم عثمان است.

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و ما حاضر بوديم.

عمر با ابو بكر بيعت كرد و از تو دستورى نخواست و نه با تو مشورت كرد.

آن دو در مقابل انصار با حق و حجّت تو و خويشاوندى با پيامبر انصار را محكوم كردند. اگر در مقابل تو تسليم مى‏شدند و با تو بيعت مى‏كردند عثمان زودتر از همه مردم با تو بيعت مى‏كرد بخاطر خويشاوندى او با تو و حق تو بر او چرا كه او پسر عمو و پسر عمّه توست.

سپس ابو بكر عمدا اقدامى كرد و هنگام مرگش خلافت را به عمر برگرداند و هنگام جانشين قرار دادن او با تو مشورت نكرد و از تو دستورى نخواست و براى او بيعت گرفت.

سپس عمر تو را در شورى بين شش نفر قرارداد و همه مهاجرين و انصار و ديگران را از مسأله خلافت خارج ساخت.

شما هم وقتى در روز سوم ديديد مردم جمع شده‏اند و شمشيرها را كشيده‏اند و بخدا قسم ياد كرده‏اند كه اگر آفتاب غروب كند و يكى را از بين خود انتخاب نكرده باشيد گردنتان را بزنند و دستور وصيّت عمر را در باره شما اجرا كنند، وقتى اين برنامه را ديديد اختيار كار خود را به ابن عوف سپرديد. او با عثمان بيعت كرد و شما هم با او بيعت نموديد.

سپس عثمان مورد محاصره قرار گرفت و از شما كمك خواست، ولى او را يارى نكرديد، و شما را فرا خواند ولى او را اجابت نكرديد، و اين در حالى بود كه بيعت او بر گردن شما بود،

و شما اى مهاجرين و انصار حاضر و شاهد بوديد، ولى اهل مصر را آزاد گذارديد تا او را كشتند و گروههايى از شما هم آنان را در قتل وى كمك كردند و اكثريت شما او را خوار كرديد. بنا بر اين در باره او يا قاتل و يا دستور دهنده و يا خواركننده بوديد.

سپس مردم با تو بيعت كردند، و تو از من به امر خلافت سزاوارترى. پس قاتلان عثمان را در اختيار من بگذار تا آنان را بكشم و خلافت را به تو تسليم كنم، و من و همه افراد اهل شام كه نزد من هستند با تو بيعت كنيم.

______________________________

 (1) ابو درداء عويمر بن عامر بن زيد خزرجى است. در نسخه «دیگر» در همه موارد اين حديث بجاى ابو درداء نام«ابو مسلم خولانى» آمده است.

 (2) اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر وپسرش از آزادشدگان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شدند.مهاجرين و انصار هم با تو بيعت كردند پس از آنكه سه روز در باره تو مشورت نمودند. سپس نزد تو آمدند و به خواست خود و بدون اجبار با تو بيعت كردند. و اوّل كسانى كه با تو بيعت كردند طلحه و زبير بودند، ولى بعد بيعت خود را شكستند و به تو ظلم كردند و آنچه حقّشان نبود طلب كردند.

(3) سوره مائده: آيه 67.د و آنچه حقّشان نبود طلب كردند.

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم با اندکی تصرف  ص : 417تا ص: 421

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید