بانوي پهلو شكسته - ويژه نامه فاطميه اول - حديث لوح فاطمه عليها السلام
حديث لوح فاطمه عليها السلام
بايد دانست كه: مصحف فاطمه عليها سلام غير از لَوْح فاطمه عليها السّلام مىباشد. لوح فاطمه به املاء رسول الله و خطّ أمير المؤمنين عليهما الصّلوة و السّلام نبود بلكه لوحى بود زمرّدين كه از آسمان فرود آمده بود و در آن اسامى و مشخّصات أئمّه طاهرين عليهم السلام مكتوب بوده است.
شرح و تفصيل آن را در «فرائد السِّمْطَين» بدين گونه ذكر كرده است:
[در حديث لَوْحى كه خداوند در آن نوشت يا بعضى از كِرام كاتبين خود را امر نمود تا در آن بنويسند- أسْماء أوْصِياى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم را سپس آن را به پيغمبر هديه نمود، و پيغمبر آن را به امّ الاوْصِيَاء- صلوات الله عليها- هديه كرد.]
خبر دادند به من مشايخ گرامى: سيّد امام جمال الدّين رَضِىّ الإسلام احمد بن طاووس حسنى، و سيّد امام نسّابه جلال الدِّين عبد الحميد بن فخّار بن مَعْد بن فَخَّار موسوى؛ و علّامه زمان نجم الدّين ابو القاسم جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد كه همه از اهل حِلّه مىباشند رحمهم الله به واسطه كتابت، از سيّد امام شمس الدّين شيخ الشَّرَف فَخّار بن مَعْد بن فخّار موسوى، از شاذان بن جبرئيل قمّى، از جعفر بن محمد دوريستى، از پدرش، از ابو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه قمّى [1] رضى الله عنهم كه گفت: حديث كرد پدرم و محمّد بن الحسن رضى الله عنهما كه گفتند: حديث كرد براى ما سعد بن عبد الله، و عبد الله بن جعفر حِمْيَرى جميعاً از أبو الخير [2] صالح بن أبى حَمَّاد، و حسن بن طَريف جميعاً از بَكْر بن صَالِح؛
و حديث كرد براى ما پدرم و محمّد بن موسى بن متوكّل، و محمد بن علىماجِيلَوَيْه، و احمد بن على [ابن ماجيلويه و احمد بن على] بن ابراهيم، و حسن بن ابراهيم بن ناتانة [3]، و احمد بن زياد هَمْدَانى رضى الله عنهم؛گفتند: حديث كرد براى ما علىّ بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از بكر بن صالح از عبد الرّحمن بن سالم، از أبو بصير از حضرت ابو عبد الله عليه السّلام كه گفت:
پدرم به جابر بن عبد الله انصارى گفت: من به تو حاجتى دارم، هر وقت برايت سهل و آسان است من تنها با تو باشم و از آن حاجت بپرسم؟!
جابر گفت: هر وقت شما ميل داريد! پدرم با وى خلوت نمود و به او گفت:
يَا جَابِرُ أخْبِرْنِى عَنِ اللَّوْحِ الَّذِى رَأيْتَهُ فِى يَدَىْ امِّى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلّم وَ مَا أخْبَرَتْكَ بِهِ أنَّ فِى ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوباً «
! اى جابر خبر بده به من از لوحى كه آن را در دستهاى مادرم فاطمه بنت رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدى، و از آنچه وى به تو خبر داده است كه در آن لوح مكتوب بوده است!»
جابر گفت: خدا را گواه مىگيرم كه من وارد شدم بر مادرت فاطمه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله تا او را بر ولادت حسين تهنيت گويم؛ ديدم در دستش لوحى سبز فام بود و پنداشتم كه زمرّد مىباشد، و ديدم در آن نوشتهاى بود سپيد شبيه نور خورشيد.
عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت گردد اى دختر رسول الله! اين لوح چيست؟!
فرمود: اين لوحى است كه خداوند- جلّ جلاله آن را به رسولش صلى الله عليه و آله هديه كرده است؛ در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرانم و اسامى اوصياء از پسرانم مىباشد. آن را پدرم به من عطا نموده است تا مرا بدان بشارت دهد. [4]
جابر عرض كرد: مادرت فاطمه آن را به من داد، من آن را خواندم، و از روى آن براى خودم نسخه برداشتم.
پدرم فرمود: فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أنْ تَعْرِضَهُ عَلَىَّ «!؟ آيا براى تو مقدور است اى جابر كه آن را به من عرضه بدارى؟!»
جابر عرض كرد: آرى. پس پدرم با جابر رفتند تا به منزل جابر رسيدند، و جابر براى پدرم بيرون آورد صحيفهاى را از رَقّ (پوست نازكى كه براى نوشتن آماده مىساختند).
پس [پدرم به جابر] فرمود: يَا جَابِرُ! انْظُرْ إلَى كِتَابِكَ لاقْرَأَ عَلَيْكَ! فَنَظَرَ جَابِرٌ فِى نُسْخَتِهِ فَقَرَأهُ أبِى فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً. [5] فَقَالَ: قَالَ جَابِرٌ: فَأشْهَدُ بِاللهِ أنِّى رَأيْتُهُ هَكَذَا فِى اللَّوْحِ مَكْتُوباً «
: اى جابر! به نوشته ات نگاه كن تا من براى تو بخوانم! جابر در نسخهاش نگاه كرد و پدرم از نزد خود مىخواند؛ يك حرف پدرم با يك حرف لوح مخالف نبود. حضرت صادق فرمود: جابر گفت: من به خدا سوگند ياد مىكنم كه اين طور ديدم كه در لوح نوشته شده بود»:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَهِ الْعَزِيزِ [الْحَكِيمِ]
لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَلِيلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أسْمَائى، وَ اشْكُرْ نَعْمَائى، وَ لَا تَحْجَدْ آلَائِى، فَإنِّى أنَا اللهُ لَا إلَهَ إلَّا أنَا، قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ، وَ مُذِلُّ الظَّالِمِينَ [وَ مُبِيرُ الْمُتَكَبِّرِينَ] وَ دَيَّانُ الدِّينِ.
إنَّى أنَا اللهُ لَا إلَهَ إلَّا أنَا، فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِى [أ] وْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِى عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا اعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ.
فَإيَّاىَ فَاعْبُدْ، وَ عَلَىَّ فَتَوَكَّلْ، إنِّى لَمْ أبْعَثْ نَبِيّاً فَأكْمَلْتُ أيَّامَهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيًّا!
وَ إنِّى فَضَّلْتُكَ عَلَى الانْبِيَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الاوْصِياءِ، وَ أكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَينٍ!
فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِى بَعْدَ انْقِضَاء مُدَّةِ أبِيهِ.
وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِى وَ أكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، فَهُوَ أفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أرْفعُ الشُّهَدَآءِ دَرَجَةً.
جَعَلتُ كَلِمَتِىَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ.
بِعِتْرَتِهِ اثِيبُ وَ اعَاقِبُ.
أوَّلُهُمْ [عَلِىٌ] سَيَّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أوْلِياءِ الْمَاضِينَ (كذا).
وَ ابْنُهُ شَبِيه [6] جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لِعِلْمِى وَ الْمَعْدِنُ لِحُكْمِى. [7]
سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِى جَعْفَرٍ؛ الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَىَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لُاسِرَّنَّهُ فِى أشْيَاعِهِ وَ أنْصَارِهِ وَ أوْلِيَائِهِ.
وَ انْتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى، وَ لُاتِيحَنَّ [ظ] بَعْدَهُ فِتْنَةً عَمْياءَ حِنْدِس [8]، لانَّ خَيْطَ فَرْضِى لَا يَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتِى لَا تَخْفَى، وَ أنَّ أوْلِيَائى لَا يَشْقَّونَ.
ألَا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ [فَقَدْ] جَحَدَ نِعْمَتِى، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِى فَقَدِ افْتَرَى عَلَىَّ.
وَ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِى مُوسَى وَ حَبِيبِى وَ خِيَرَتِى.
إنَّ الْمُكَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُكَذِّبٌ بِجَمِيعِ أوْلِيائى. [9]وَ عَلِىٌّ وَلِيِّى وَ نَاصِرى، وَ مَنْ أضَعُ عَلَى [عَاتِقِهِ] أعْبَاءَ النُّبُوَّةِ، وَ أمْنَحُهُ بِالاضْطِلَاعِ] بِهَا [10]، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ، يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِى بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ [ذُو الْقَرْنَيْنِ] إلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِى.
حَقَّ الْقَوْلُ مِنَّى لُاقِرَّنَّ عَيْنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَهُوَ وَارِثُ عِلْمِى وَ مَعْدِنُ حُكْمِى [11] وَ مَوْضِعُ سِرِّى وَ حُجَّتِى عَلَى خَلْقِى.
فَجَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَأوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِى سَبْعِينَ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ. [12]
وَ أخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِىٍّ وَلِيِّى وَ نَاصِرِى وَ الشَّاهِدِ فِى خَلْقِى وَ أمِينِى عَلَى وَحْيِى.
وَ اخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِىَ إلَى سَبِيلى، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِى الحَسَنَ.
ثُمَّ اكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أيُّوبَ.
وَ سَيَذِلُّ أوْلِيائى فِى زَمَانِهِ، وَ يَتَهَادَوْنَ رُووسَهُمْ كَمَا يَتَهَادَوْنَ رُووسَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَم [13]، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ، تُصْبَغُ الارْضُ بِدِمَائِهِمْ [وَ يَنْشَأ] الْوَيْلُ وَ الرَّنِينُ فِى نِسَائِهِمْ. [14]
اولَئِكَ أوْلِيَائِى حَقَّاً، بِهِمْ ادْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسَ (كذا)، وَ بِهِمْ اكْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أرْفَعُ الآصارَ وَ الاغْلَالَ. [15]اولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اولَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُون.
«به اسم الله كه داراى صفت رحمانيّت و رحيميّت است. اين كتابى است از نزد خداوند عزيز و حكيم،
براى محمّد نور او، و سفير او، و حجاب او، و دليل او. اين كتاب را روح الامين از نزد پروردگار عالميان فرود آورده است.
عظيم بشمار اى محمّد أسماء مرا، و سپاس بگزار نعمتهاى مرا، و انكار مكن آلاء مرا! به علّت آنكه حقّاً و حقيقةً منم الله. هيچ معبودى نيست مگر من. شكننده و خرد كننده جبّارانم و به ذلّت و سرافكنده درآورنده ظالمان [و نابود سازنده متكبّران] و شديداً به حساب رسنده و حكم نماينده و جزا و پاداش دهنده روز بازپسين.
حقّاً و حقيقةً منم الله. هيچ معبودى نيست مگر من. كسى كه اميد و چشم داشت به غير فضل من داشته باشد [يا] و از غير عدل من بهراسد چنان او را عذاب كنم كه احدى از عالميان را آن گونه عذاب نكرده باشم.
پس فقط مرا عبادت كن! و فقط بر من توكّل نما! من حقّاً و حقيقةً پيامبرى را برنينگيختم كه ايَّام وى را به كمال و تمام رسانيده باشم و وى مدّتش سپرى گردد، مگر آنكه براى او وَصِيّى قرار دادم.
و حقّاً و حقيقةً من تو را بر تمامى پيغمبران برترى بخشيدم، و وصىّ تو را بر تمامى أوصياء فضيلت دادم.
و بعد از او تو را به دو بچّه شيرت و دو نواده دخترى ات: حسن و حسين گرامى داشتم.
پس حسن را پس از انقضاى دوران پدرش معدن علم خودم قرار دادم.
و حسين را خزانه دار وحى خودم نمودم، و با شهادت مُعزّز و مُكرّم كردم، وسعادت را پايان امر او ساختم. پس او برترين مردى است كه به درجه شهادت نائل گرديده است، و در مرتبه و مقام داراى رفيعترين درجه شهيدان مىباشد.
من كلمه تامّه خودم را با وى قرار دادم، و حجّت بالغهام را نزد او نهادم. با عترت اوست كه من پاداش مىدهم، و ثواب و عذاب را مشخّص مىگردانم.
اوّل آنها [على] سيِّد و آقاى عبادت كنندگان، و زينت أولياى گذشته است.
و پسرش شبيه جدّ محمودش مىباشد محمّد، شكافنده علم من و معدن حكم من مىباشد.
البتّه بزودى آنان كه در جعفر شك نمايند به هلاكت مىرسند. ردّ كننده او ردّ كننده من است. اين گفتارى است كه از من محقّق است. هر آينه البتّه من جايگاه وى را گرامى مىدارم و او را در ميان پيروانش و يارانش و أوليائش خشنود و خرسند مىكنم.
و پس از او موسى را برگزيدم، و البته مهيّا و ساخته و آماده مىكنم (ظ) پس از او فتنه كور و كور كننده و امتحان ظلمانى و تاريك را همچون شب تار؛ چرا كه ريسمان امر و فرض من پاره نمىگردد، و حجّت من پنهان نمىشود، و أولياى من ناكام و بدبخت نمىگردند.
آگاه باشيد! هر كس كه يكى از ايشان را انكار نمايد [تحقيقاً] نعمت مرا انكار كرده است، و هر كس كه آيهاى از كتاب مرا تغيير دهد تحقيقاً بر من افترا بسته است.
و واى بر افترابندان و منكران پس از سپرى شدن دوران بندهام موسى كه حبيب من است و انتخاب شده و اختيار شده من.
آن كس كه هشتمين آنها را تكذيب كند تمامى اولياى مرا تكذيب كرده است.
و على ولىّ من است، و يار و ياور من است، و آن كس است كه من بر [گرده و شانه] او بارها و مشكلات نبوّت را مىگذارم، و قدرت و قوّت كشش آن را به او عنايت مىنمايم. وى را عِفْرِيت [16] شيطان خبيث حيلهگر و سياستمدار زرنگ) مستكبر مىكُشد، و مدفون مىگردد در شهرى كه آن را بنده صالح من [ذو القرنين] بنا كرده است، و دفن او در كنار بدترين خلق من است.
كلام استوار از من بروز كرد كه: من تر و تازه و شاداب مىكنم چشم وى را به محمّد پسرش و خليفه او پس از دوران حياتش. بنابراين آن پسر وارث علم من و معدن حكم من است، و محلّ سِرّ من و حجّت من بر بندگان من مىباشد.
پس من بهشت را مأواى او كردم، و شفاعت وى را درباره هفتاد تن از اهل بيتش پذيرفتم آنان كه همگى مستحقّ آتش بوده اند.
و پايان دادم به خير و سعادت براى پسرش على: ولىّ من، و يار و معين من، و گواه و شاهد و حاضر بر خلق من، و امين من بر وحى من.
و بيرون آوردم از او دعوت كننده به سوى راهم را، و گنجينه دار براى علمم: حسن را.
و سپس كامل كردم امر او را به واسطه پسرش كه رحمت است براى جهانيان. بر اوست كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر أيّوب.
و حتماً اولياى من در زمان او به ذلّت و پستى كشيده خواهند شد، و سرهايشان را به عنوان هديه و تحفه مىبرند همچنانكه سرهاى ترك و ديلم را هديه مىبرند.
پس كشته مىگردند، و آتش زده مىشوند، و پيوسته به حالت ترس و رعب و دهشت زيست مىكنند. زمين از خونشان رنگين مىگردد [و بر پا مىشود] وَيل و فرياد و ناله دلخراش در ميان زنهايشان.
به حقيقت ايشانند اولياى من، به بركت ايشان است كه من بر مىگردانم هر فتنه و بلاى كور و تاريك و ظلمانى چون شب ديجور را، و به بركت ايشان است كهزلزلهها را از بين مىبرم، و مشكلات و زنجيرهاى غم انگيز را مرتفع مىكنم.
بر ايشان باد پيوسته صلواتى و رحمتى از جانب پروردگارشان، و ايشانند البتّه راه يافتگان.»
عبد الرّحمن بن سالم مىگويد: ابو بصير گفت: اگر در تمام مدّت روزگارت نشنيدى مگر اين حديث را، هر آينه براى تو كافى مىباشد. بنابراين آن را محفوظ بدار مگر از اهلش. [17]
مجلسى- رضوان الله عليه- اين حديث را از «إكمال الدين و إتمام النّعمة» و «عيون أخبار الرّضا» كه هر دو كتاب از شيخ صدوق مىباشند روايت نموده است.
و سپس از «احتجاج» طبرسى مثل اين روايت را، و از «اختصاص» شيخ مفيد با سند ديگر و از «غَيْبت» شيخ طوسى نيز با سند ديگر و از «غيبت» نُعْمانى أيضاً با سند ديگر روايت نموده است و پس از آن در حلّ بعضى از مشكلات آن بيان مفصّلى دارد. [18]
و همچنين اين حديث شريف را كلينى [19] و شيخ طبرسى [20] روايت نموده اند.
مجلسى أيضاً در «بحار الانوار» از «إكمال الدّين» و «عيون» از طالقانى، از حسن ابن إسمعيل، از سعيد بن محمّد قَطَّان، از رويانى، از عبد العظيم حسنى، از علىّ بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن أبى طالب روايت مىكند كه او گفت: براى من روايت كرد عبد الله بن محمّد بن جعفر بن محمّد، از پدرش از جدّش عليه السّلام كه: محمّد ابن على باقر العلوم جمع كرد جميع پسرانش را و در ايشان بود عمويشان زيد بن على عليه السّلام پس بيرون آورد براى آنان مكتوبى را به خطّ على عليه السّلام و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن نوشته بود: هَذَا كتابٌ مِنَ اللهِ الْعزيزِ الْعليم.- و حديث لوح را ذكر مىكند تا مىرسد به آنجا كه وَ اولئِكَ هُمُ الْمُهتَدون. و پس از آن در آخرش عبد العظيم مىگويد: الْعَجَبُ كُلُّ الْعجبِ لِمحمّدِ بنِ جعفرٍ و خروجِهِ و قد سَمِعَ أباه يقولُ هذا و يَحكيهِ؛ ثُمّ قال: هذا سِرُّ اللهِ و دينُه و دينُ ملئكتِهِ، فَصُنْه إلّا عَن أهلهٍ و أوليائِه. [21]
«عجب تمام عجب براى محمّد بن جعفر است كه در حاليكه از پدرش شنيده بود اين را و براى غير نقل ميكرد، خودش خروج كرد. و سپس عبد العظيم ميگويد: اين سرّ خداست و دين او و دين ملائكه اوست، آن را پنهان بدار مگر از اهلش و أوليائش.»
ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حَمُّوئى روايتى را به دنبال روايت اوّل كه از وى آورديم ذكر مىكند و مىگويد: [و با سندى كه گذشت ابن بابويه مىگويد:] و حديث كردند براى ما علىّ بن الحسين [شاذَوَيْه] مودِّب، و احمد بن هارون فامِى رضى الله عنهما، گفتند: حديث كرد براى ما محمّد بن عبد الله بن جعفر حِمْيَرى، از پدرش، از جعفر بن محمّد بن مالك فزارى كوفى، از مالك سلولى، از دُرُسْت، از عبد الحميد، از عبد الله بن قاسم، از عبد الله بن جبله، از أبو السَّفَاتج، از جابر جُعْفى، از ابو جعفر محمّد بن علىٍّ الباقر عليه السّلام، از جابر بن عبد الله انصارى كه گفت:
من وارد شدم بر] مولايم [فاطمه بنت رَسُولِ اللهِ صلّى اللهُ عَلَيْهِ (و آله) وَ سَلَّم وَ قُدَّامَهَا لَوْحٌ يَكَادُ ضَوْؤُهُ يَغْشَى الابْصَارَ،
فِيهِ اثْنَا عَشَرَ اسْماً: ثَلَاثَةٌ فِى ظَاهِرِهِ، وَ ثَلَاثَةٌ فِى بَاطِنِهِ، وَ ثَلَاثَةُ أسْمَاءٍ فِى آخِرِهِ، وَ ثَلَاثَةُ أسْمَاءٍ فِى طَرَفِهِ. فَعَدَّدْتُهَا فَإذا هِى اثْنَا عَشَرَ.
فَقُلْتُ: أسْمَاءُ مَنْ هَذَا!؟ قَالَتْ: هَذِهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: أوَّلُهُمُ ابْنُ عَمِّى وَ أحَدَ عَشَرَ وُلْدِى، آخِرُهُمُ الْقَائمُ!
قَالَ جَابِرٌ: فَرَأيْتُ فِيهَا مُحَمَّداً مُحَمَّداً مُحَمَّداً فِى ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ، وَ عَلِيّاً [وَ] عَلِيًّا [وَ] عَلِيًّا [وَ] عَلِيًّا فِى أرْبَعَةِ مَوَاضِعَ. [22]
«و در مقابل او لوحى بود كه از شدّت درخشش نزديك بود شعاعش چشمها را بپوشاند.
در آن دوازده اسم بود: سه تا در روبرويش، و سه تا در داخلش، و سه تا در آخرش، و سه تا در جانبش. چون آنها را شمردم ديدم دوازده تا مىشود.
پس گفتم: اسامى چه كسانى مىباشند اينها؟!
فاطمه گفت: اينها اسامى أوصياى پيغمبرند: اوَّل آنها پسر عمويم، و يازده نفر فرزندانم كه آخرين آنها قائم مىباشد.
جابر گفت: در اين حال من ديدم محمّد محمّد محمّد را در سه موضع، و على [و] على [و] على [و] على را در چهار موضع.»
مجلسى اين روايت را با همين سند از كتاب «إكمال الدّين» و «عيون أخبار الرّضا» روايت مىكند. [23]
حَمُّوئى أيضاً از شيخ صدوق بدين گونه روايت مىكند كه [و همچنين گفت]: و حديث كرد براى ما احمد بن محمّد بن يحيى عطّار؛ كه گفت: حديث كرد براى ما پدرم، از محمّد بن الحسين بن ابى الخَطَّاب، از حسن بن محبوب، از أبُو الْجَارُود، از حضرت امام ابو جعفر عليه السّلام از جابر بن عبد الله انصارى كه گفت:من وارد شدم بر فاطمه عليها سلام، وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فِيهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: فَعَدَّدْتُ اثْنَىْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائمُ. ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ، وَ أرْبَعَةٌ مِنْهُمْ عَلِىٌّ صلَواتُ اللهِ علَيهم. [24]
مجلسى نيز اين روايت را از «إكمال الدِّين» و «عيون» با همين سند روايت كرده است. [25] و أيضاً از «خصال» صدوق با سند ديگر [26] و از «إكمال الدّين» با دو سند [24] و از «عيون» با سند ديگر، [28] و از «غيبت» شيخ طوسى [29] با سند ديگر عين مَتْنِ اين روايت را آورده است.
بايد دانست كه: حَمُّوئى به دنبال اين سه روايت، روايت چهارمى را كه به شماره 435 واقع مىشود از همين شيخ صدوق روايت مىكند كه مضمون آن مفصّل و جالب است، و اسامى و كُنيههاى امامان را با نام مادرشان از جابر، در لوح فاطمه عليها سلام روايت نموده است، [30] ولى چون ما آن را در ج 13 «امام شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام در درس 191 تا 195، ص 435 تا ص 437 آورده بوديم، در اينجا به جهت عدم تكرار خوددارى شد.
و مجلسى در «بحارالانوار» با عين سند حَمُّوئى كه از صدوق مىباشد روايت نموده است. [31]
حديث نامههاى سربمهر آسمانى در ولايت دوازده امام
و همچنين بايد دانست: اخبار وارده راجع به نامههاى آسمانى سر به مهر درباره ولايت أمير المؤمنين و امامت أئمّه اثنا عشر كه به نام و نشانى هر يك جدا توسّط
__________________________________________________
پاورقي ها
[1] معلِّق كتاب در تعليقه گويد: اين روايت را در باب 28 از كتاب «إكمال الدّين» ص 179 ط 1 و ص 301 ط 3، و أيضاً در حديث دوّم از باب ششم از كتاب «عيون اخبار الرّضا عليه السّلام» ص 34، و أيضاً شيخ طوسى با سند ديگر در جزء 11 از «أمالى» خود، ج 1، ص 297 روايت كردهاند.
[2] حاشيه طبع اوّل از كتاب «إكمال الدّين» نيز همين طور است، وليكن به دنبال آن به «خ ل» آورده است و در متن آن: «از ابو الحسن صالح بن ابى حمّاد ...» ذكر كرده است. [تعليقه]
[3] در نسخه سيد على نقى و متن «إكمال الدّين» اين طور آمده است. امّا در حاشيه آن از «خ ل» و مانند آن در نسخه طهران از «فرائد السِّمطين»: «و الحسين بن ابراهيم ناتانة» وارد شده است. [تعليقه]
[4] عبارت متن «ليبشّرنى بذلك» است كه بدين عبارت ترجمه شد، و امّا در نسخه «إكمال الدّين» «لِيسرّنى بذلك» آمده است. يعنى مرا بدان مسرور سازد. [تعليقه]
[5] غير از آنچه ما بين معقوفات آمده است، عبارت اصل مىباشد و در «إكمال الدّين» بدين عبارت است: «فقال له: يا جابر! انظر أنت فى كتابك لاقرأه أنا عليك. فنظر جابرٌ فى نسخته فقرأه عليه أبى عليه السّلام فو الله ما خالف حرفٌ حَرفاً. قال جابر: فإنّى أشهد بالله أنّى هكذا رأيته فى اللّوح مكتوباً». [تعليقه]
[6] اين طور در عبارت اصل وارد است امّا در «اكمال الدّين»: «و ابنه سمّى جدّه المحمود» مىباشد و در حاشيه آن: «و ابنه شبه خ ل» است.
[7] اين طور در اصل وارد است و امّا در «اكمال الدّين»: «لحكمتى» مىباشد.
[8] در تعليقه گويد: اين طور در اصل آمده است. و در «إكمال الدين» اين طور وارد است: «و انْتَجَبتُ بَعدَهُ فتاه لِانّ حفظه فرضٌ لا يَنقَطعُ و حجّةٌ لا تَخفى و أنّ أوليائى لا يَنقَطع أبداً». و أقول: الحِنْدِس: الليل الشّديد الظّلمة. ج حَنَادِس.
[9] ظاهراً همين است كه موافق است با عبارت «اكمال الدّين» مگر آنكه در آن است: «بِكُلِّ أوليائى» و در هر دو اصل من اين طور است: «إنّ المكذّب بالثّلاثة ...» [تعليقه]
[10] و مثل آن در متن «اكمال الدين» است و در حاشيه آن: «و أمْتَحِنُه خ ل» مىباشد. [تعليقه]
[11] در هر دو اصل چنين است و در «اكمال الدين»: «حكمتى» مىباشد. [تعليقه]
[12] اين است ظاهر موافق با «اكمال الدّين». اما در دو اصل: «فجعلتُ الجنَّةَ ... أهل بيتى» مىباشد. رجوع نمائيد به حديث 2 از باب 6 از «عيون اخبار الرّضا» ص 34 و جزء 11 از «أمالى» طوسى ج 1، ص 297. [تعليقه]
[13] اين طور در دو اصل من است، و در «اكمال الدين»: «و ستذلّ أوليائى فى زمانه و يتهادون [و يتهادى خ ل] رووسهم كما تتهادى رووس التّرك و الدّيلم» مىباشد. [تعليقه]
[14] آنچه در ميان معقوفين آمده است در اينجا و در آنچه گذشت مأخوذ مىباشد از كتاب «اكمال الدين». و در آن همچنين وارد است كه: «تصبغ الارض من دمائهم ...» [تعليقه]
[15] در «إكمال الدين» نيز همين طور است، ولى در نسخهاى از همان كتاب چنانكه در هامش آن آورده چنين است: «و أرفع القيود و الاغلال». [تعليقه]
[16] عِفْريت: خبيث منكر. النّافذ فى الامر مع دُهاء، خواه از جنّ باشد يا انس و يا از شياطين، جمع آن عَفاريت، مؤنّثش: عِفْريتَة مىباشد.
[17] «فرائد السِّمطين» ج 2، الباب الثّانى و الثّلاثون، ص 136 الى ص 139.
[18] «بحارالانوار» تاريخ أمير المؤمنين عليه السّلام باب 40 در نصوص خداوند بر ائمّه: از خبر لوح و خواتيم، از طبع كمپانى: ج 9، ص 120 و ص 121 و از طبع حيدرى: ج 36 ص 195 تا ص 197، از «إكمال الدين» ص 179 و ص 180، و «عيون أخبار الرّضا» ص 25 تا ص 27.
[19] «اصول كافى» كتاب الحجّة، باب 126: ما جاء فى الإثنى عشر و النصّ عليهم:، حديث 3، و از طبع آخوندى: ج 1، ص 527 و ص 528.
[20] «إعلام الورى بأعلام الهدى» ص 371 تا ص 373.
[21] «بحار» طبع كمپانى ج 9، ص 121 و ص 122 و طبع حيدرى ج 36، ص 201، از «إكمال الدين» ص 181 و «عيون أخبار الرّضا» ص 27 و ص 28. و همچنين اين حديث شريف را شيخ طبرسى در «إعلام الورى» ص 374 روايت نموده است. و در «سفينة البحار» ج 2، ص 516 مادّه ل و ح اجمال اين حديث را از عبد العظيم حسنى آورده است.
[22] «فرائد السّمطين» ج 2، ص 139، حديث 433.
[23] «بحارالانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 122، و طبع حيدرى ج 36، ص 201، حديث 4 از «إكمال الدّين» ص 181، و «عيون» ص 28؛ و شيخ طبرسى نيز در «إعلام الورى» ص 373 و ص 374 آن را ذكر كرده است.
[24] «فرائد السّمطين» ج 2، ص 139، حديث 434.
[25] همان جلد و همان صحفه از «بحارالانوار» از «إكمال الدّين» ص 181، و «عيون الاخبار» ص 28.
[26] «خصال» ج 2، ص 78.
[27] «إكمال الدّين» ص 157 و ص 181.
[28] «عيون الاخبار» ص 28.
[29] «غيبت» شيخ، ص 100.
[30] «فرائد السّمطين» ج 2، ص 140 و ص 141.
[31] همان جلد از «بحارالانوار» از طبع كمپانى: ص 120، و از طبع حيدرى: ص 193 و ص 194 از «إكمال الدّين» ص 178، و «عيون الاخبار» ص 24 و ص 25.
- توضیحات
- شهادت
- 13 فروردين 1391
- حجة الاسلام شیخ جعفر كمالي
- 45077
دیدگاهها
خیلی عالی است
اما روایت را اگه ترجمه اش را هم بیان می فرمودید بهتر بود چراکه برای بعضی از افراد قابل فهم نیست واگربتوانی ترجمه ها راروان تر بیاورید درقرائت آن تسهیل به وجود آورده اید
واین مطلب "و قسم دوم معرفت بگنه"رااصلاح کنید
دربعضی ازجاها فاطمهی به کاررفته اصلاح کنید
منظور از"ساعت مستجابهي"درقسم ت 7 چیست
درقسمت 8 "در معني طاهره و بتون اشاره باين معني شد"این را اصلاح کنید
ادامه آ« برای بعد انشا الله
مقالات زيبايي بود و اي كاش متنوع تر بود و فقط منحصر به مقاله نبود .
التماس دعا
ان شاء الله كه همه ما در احياي معارف حقه بتوانيم قدمي برداريم و مورد رضايت اعلي حضرت ، بقية الله الاعظم ارواحنا فداه قرار بگيرد
از عنايت شما به حقير كمترين متشكرم
يا علي .
یعنی مرا دوباره تو نشناختی رفيق؟
من پادشاه ارتش بازنده بودم و
مانند من شدی و تو هم باختی رفيق
از دوستی من به تو غم می رسد فقط
خود را به رنج و دردسر انداختی رفيق
من در دیار شعر پریشان شدم تو هم
مثل خودم به شهر غزل تاختی رفيق
تاوان دوستی دل بی کس من است
تاوان و قیمتی که تو پرداختی رفيق ...
حقیر حقا لیاقت رفاقت با شما بزرگان را نداشتم ، فقط علی علیه السلام لطفی شامل حال من کرد و شما را قسمت ما کرد .
روزي که تمام خلق حيران هستند ما منتظر شفاعت زهرائيم
دستتون درد نکند/ موفق باشید / مقالات زیبایی بود
خدا را شکر میکنم که با این سایت آشنا شدم و از مطالب مفید شما دوستان استفاده ببرم
التماس دعا
یا علی مدد
فقط خواهش میکنم معنی شعر «مالی وقفت علی القبور» رو اون قسمت جواب حضرت فاطمه رو معنیش رو هم بگید... نتونستم خوب معنی کنم...
معنای این بیت این میشه :
چه شده است که من برسر قبور ایستاده ام و به قبر حبیب خود سلام می کنم ولی او جواب سلام من را نمی دهد