ورود کاربران

پانزدهم جمادی الثانی

قتل عبدالله بن زبیر

بنابر قول شيخين وكفعمى در اين روز، (سنه 73) عبدالله بن زبير بقتل رسيد(1) و كفعمى گفته كه در اين روز نيز عبدالله بن زبير كعبه را منهدم كرد و از براى آن ، دو در قرار داد كه يكى از داخل شوند و از در ديگر بيرون شوند و اين بود تا عبدالملك خانه را بحال اول برگردانيد.
فقير گويد كه مناسب در اينجا، بمختصرى از حال ابن زبير اشاره شود. بدانكه عبدالله پدرش  زبير ابن العلوم بن خويلد اسدى  است كه مادرش صفيه عمه پيغمبر و پدرش برادر حضرت خديجه است و حضرت امير عليه السلام در حق او فرموده :
((مازال الزبير رجلا منا اهل البيت حتى نشا ابنه المشوم عبدالله ))(2).
اهل سنت او را از حواريين (3) حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم و از عشره مبشره شمرده و مقتلش در جمل گذشت .

مادر عبدالله اسماء ذات النطاقين دختر ابوبكر است و او در سال اول هجرت ، اولى طفلى است از مهاجرين كه بدنيا آمده و مسلمانان از ولادت او بسيار شاد شدند، چه آنكه يهود گفته بودند كه ما سحر كرده ايم كه از مسلمانان فرزندى نيايد و در واقعه جمل در ركاب خاله اش حاضر بود و مردى دلير و پر قوت بود و مبارزت او با اشتر و قول او :  ((اقتلونى و مالكا و اقتلوا مالكا معى))(4) معروف است .
او يكى از آن چهار نفر است كه موبر صورتشان نروئيد، ايشان :  قيس بن سيعد انصارى و شريح قاضى و احنف بن قيس  معروف بكثرة الحلم  و عبدالله زبير ميباشند و به همين جهت ، اين جماعت را سادات الطلس گويند و اطلس كسى را گويند كه موبر صورت در نياورد و طايفه انصار از جهت ريش در نيارودن قيس  بسى افسوس ميخوردند و ميگفتند كه اگر ممكن بود براى قيس ريشى بخريم ، دوست ميداشتيم كه تمامى اموال خود را صرف ريش او كنيم و اين از جهت آن بود كه قيس و پدرش در جاهليت و اسلام سيد و بزرگ و صاحب طعام بودند و بر انصار رياست داشتند و در روز سقيفه كه عمر گفت :  ((اقتلوا سعدا قتله الله))(5) بكشيد سعيد بن عباده  را خدا بكشد او را. قيس بر جست و ريش عمر را بگرفت و گفت اى پسر صهاك جشبه ! اى ترسنده و گريزنده در ميدان و شير غران در وقت امن و امان اگر يكموى از سعد از جاى خود جنبش ‍ كند از اين بيهود گوئى يكدندان در دهان تو بجاى نماند از بس دهانت را با مشت بكوبند(6).

بالجمله عبدالله بن زبير مردى بخيل و لئيم و بد خلق و حسود بوده و با اميرالمومنين علیه السلام  نهايت عدوات داشت و چهل روز خطبه خواند و صلوات بر سولخدا را كه در خطبه بايد ذكر شود، ترك كرد و گاه گاهى در خطبه هاى خود سب اميرالمومنين عليه السلام مينمود دو عائشه  او را بسيار دوست ميداشت بحديكه گفته اند بعد از ابوبكر هيچكس را مثل او دوست نميداشت و باسم او خود را مكباة ام عبدالله كرده بود.
در سنه 60 كه معاويه از دنيا، رخت بر بست و يزيد بجاى وى نشست چند نفر از بيعت او امتناع كردند از جمله عبدالله بين زبير بود كه سر از بيعت او بر تافت و بجانب مكه  شتافت .

يزيد بعد از فراغ از واقعه طف و حره مسلم بن عقبه  را بجهت دفع او به مكه  فرستاد و در اياميكه لشكر يزيد با ابن زبير مقاتلت ميكردند و خانه كعبه  از آسيب ايشان خراب شده بود كه خبر مرگ يزيد رسيد و در اين وقت ابن زبير در مكه  بلامزاحم شد، پس دعوى خلافت كرد، جمله اى از مردم با وى بعيت كردند و چون فى الجمله خلافت بر او مستقر شد، شروع كرد در بناء بيت الله الحرام  در اين هنگام هفتاد نفر از شيوخ شهادت دادند كه اين خانه را وقتى كه قريش بنا كردند چون اموالشان كفايت نميكرد: هفت ذرع از سعه اساس اصلى آن كه ابراهيم  و اسماعيل  بنا نهاده بودند، كم كردند، ابن زبير آن مقدار كاسته را بر خانه افزود و از براى خانه دو در قرار داد؛ يكى براى دخول ، ديگرى براى خروج و مكه را براى اقامت خود قرار داد و پيوسته اظهار زهد و عبادت ميكرد و خود را عائذبيت الله ميگفت و حرص بسيار بر خلافت داشت و بنى هاشم را بسيار اذيت ميكرد.

مسعودى در مروج الذهب نقل كرده كه جماعت بنى هشام را كه در مكه بودند كه از جمله ايشان محمد حنفيه بود در شعب محصور كرد و هيزم بسيارى جمع كرد و خواست ايشان را بسوازند كه ناگاه از جانب كوفه جماعتى كه مختارايشان را فرستاد بود، بيامندند و هاشميين را خلاص كردند و خواستند عبدالله را بكشند كه او خود را بمسجدالحرام رسانيد و استار كعبه را گرفت و گفت : اناعائذالله  .

مسعودى روايت كرده از عروة ابن زبيركه او عذر ميخواست از اين كار برادرش و ميگفت كه برادرم عبدالله اراده كرده بود كه ايشان را بترساند تا در اطاعت او داخل شوند، همچنانكه ترسانيدند بنى هاشم را و جمع كردند از براى ايشان هيزم براى سوازنيدن ايشان در وقتى كه ايشان از بيعت امتناع كردند در زمان سلف يعنى از بيعت ابى بكر تخلف كردند در زمانى كه خليفه گشت .
پس مسعودى گفته كه اين خبرى است كه ذكرش در اينجا شايسته نيست و ما در كتاب حدائق الاذهان كه در مناقب اهل بيت و اخيار ايشان است ، اين مطلب را شرح داده ايم .

و بالجمله عبدالله در سنه 67، برادرش مصعب را بدفع مختاربه كوفه فرستاد.  مصعب  مختار را بكشت و كوفه را تسخير نمود و در سنه 72، بدفع عبدالملك مروان بجانب شام حركت كرد و در اراضى مسكن با جنود عبدالملك ملاقات نمود و جنگ كرد تا كشته گشت ، پس عبدالملك به كوفه آمد و مردم را به بيعت خود در آورد، چنانچه هر يك در مقام خود ذكر شده است .

عبدالملك حجاج ثقفى را براى قتل عبدالله زبير به مكه فرستاد و خود با بقيه لشكر به جانب شام مراجعت كرد و حجاج با جنود و عساكر خويش به جانب حجاز شد و چند ماهى در طائف بماند، آنگاه وارد مكه شد و او نيز مثل حصين نمير ابن زبير را محاصره كرد و منجنيق بر كوه ابوقبيس نصب كرد و پنجاه روز مدت محاصره او و بقولى مدت چهار ماه طول كشيد، تا بر عبدالله زبيرظفر يافتند و بضرب سنگ او را از پا در آوردند و سرش را ببريدند.  حجاج سرش را براى عبدالملك فرستاد و بدنش را باژگونه بدار كشيد و گفت او را از دار فرود نميآوردم ، تا وقتيكه مارش اسماءدختر ابى بكرشفاعت او كند.

گويند: مدت يكسال بردار آويخته بود و مرغ در سينه او آشيانه كرده بود، وقتى مادرش بر او عبور كرد و گفت وقت آن نشده كه اين راكب را از مركوبش پياده كنند، پس او را از دار بزير آوردند و دفن نمودند و سن او هفتاد و سه و مدت امارت او نه سال و ده شب بوده .
اميرالمؤ منين (ع ) در اخبار غيبيه خود اشاره بمآل كار او فرموده در آنجا كه فرمود:
(( خب صب يروم امرا و لايدر كه ينصب حبالة الدين لاصطياد الدنيا و هو بعد مصلوب قريش))(7) .

پس عبدالملك  حجاج را مكتوب كرد كه عروة بن الزبيربرادر عبدالله را متعرض نشود و بناى خانه كعبه را كه عبدالله بنا كرده بود، منهدم سازد و بهمان طريقكه قريش بنا كرده بودند و در عصر رسولخدا(ص ) بوده ، بنا كند و از براى خانه يك در قرار دهد.  حجاج چنان كرد كه عبدالملك گفته بود.

پاورقی :

1-تهذیب التهذیب :ج5ص223 . وقایع الایام :ص339

2-نهج البلاغة :ص555 . وقایع الایام :ص339

3- اهل سنّت گویند : رسول خدا را دوازده حواری بود : ابوبکر، عمر ، عثمان ، علی علیه السلام ، حمزه ، جعفربن ابیطالب . ابوعبیده جراح ، عثمان بن مظعون ، عبدالرحمن بن عوف ، سعد بن ابی وقاص ، طلحه و زبیر و نیز گویند که رسول خدا ده نفر را بشارت به بهشت داده و آن جماعت همین حواریین می باشند می باشند و به غیر از حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و دهم ایشان سعید است و اسامی ایشان را چنین به نظم آورده اند :

ده یار بهشتی اند می دان ، ابوبکر(ابی قحافه!) و عمر(ابن صحّاک!) علی علیه السلام و عثمان!      

        طلحه ! و زبیر! و ابوعبیده ، سعد و سعید و عبدالرحمن        (البته به قول اهل تسنن)

4-بحارالانوار :ج32ص179 . وقایع الایام :ص340

5-الایضاح :ص516 . وقایع الایام :ص340

6-الاحتجاج :ج1ص93 . وقایع الایام :ص340

7-بحارالانوار :ج41ص351 . وقایع الایام :ص342

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید