ورود کاربران

اي دل ار خواهي سعادت راز خلاق جهان

اي دل ار خواهي سعادت راز خلاق جهان
شو بسوي حضرت باقر امام انس و جان
حجت دين خدا پنجم وصي مصطفي
يادگار مرتضي آن راهنماي شيعيان
باقر علم نبي بحر علوم ايزدي
از جلال و از مقام و دانش و علم و بيان
زاده زين العباد زينت فزاي دين حق
وارث فضل و علوم خاتم پيغمبران
من چه گويم در مديح آنكه وصفش را چنين
خاتم پيغمبران فرموده با علم لدن
گفت جابر زنده مي ماني تو بعد من
نور عينم را زيارت كن سلام از من رسان
آنكه در دانش سرايش هم چو طفل ابجدي
از كلامش عالمان را بهره باشد در جهان
آن سليماني كه از امرش درختي بارور
شد به هنگام خزان در پيش چشم مردمان
تا ز گمراهي رهاند گمراهان را از كرم
سنگ مي گويد سخن اشجار مي گردد روان
چشمه‏ي آب حياط از لعل جان بخشش بود
آن مسيحا دم به يك دم مي دهد بر مرده جان
تا شود قدرش مسلم نزد زيد بن حسن
كودك شش ماهه در گهواره بگشود زبان
اي دو صد افسوس كز ظلم عدو آن شاه دين
عاقبت مسموم شد از ظلم و جور مشركان
با همه قدر و حلالش كي ز خاطر مي برد
روز عقبا كربلايي را به گاه امتحان

زندگاني امام باقر عليه السلام / صفحه 15 و  16

اي دومين محمد و اي پنچمين امام

اي دومين محمد و اي پنچمين امام
از خلق و از خداي تعالي تو را سلام
چشم و چراغ فاطمه، خورشيد هفت نور
روح و روان احمد و فرزند چار امام
آن هفت نور روشني چشم هفت آفتاب
آن چار امام خود پدر اين چهار امام
وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار
نام تو را نبرده نبي جز به احترام
هم ساكنان عرش به پايت نهاده رخ
هم طايران سدره به دستت هميشه رام
حكم خدا به همت تو گشته پايدار
دين نبي به دانش تو مانده مستدام
با آنهمه جلال و مقامي كه داشتي
ديدي ستم ز خصم ستمگر علي الدوام
گه ديد چشم پاك تو بيداد از يزيد
گاهي شنيد گوش تو دشنام از هشام
گريند در عزاي تو پيوسته مرد و زن
سوزند از براي تو هر روز خاص و عام
گاهي به دشت كرب و بلا بوده اي اسير
گاهي به كوفه بر تو شد ظلم، گه به شام
خوانند سوي بزم يزيدت، بدان جلال
بردند در خرابه شامت بدان مقام
گر كف زدندن اهل ستم پيش رويتان
گر سنگ ريختند بر سرهايتان زبام
راحت شدي ز جور و جفاي هشام دون
آندم كه گشت عمر تو را از زهر كين تمام
داريم حاجتي كه ز لطف و عنايتي
بر قبر بي چراغ تو گييم يك سلام
«ميثم» هماره وصف شما خاندان كند
اي مدحتان بر اهل سخن خوشترين كلام
غلامرضا سازگار

بهار آمد هوا چون زلف يارم باز مشكين شد

بهار آمد هوا چون زلف يارم باز مشكين شد
زمين چون رويش از گل هاي رنگارنگ رنگين شد
نگارستان چيني شد زمين از نقش گوناگون
چمن رشك ختن از ياسمين وز بوي نسرين شد
دل آشفته شد محو گلي از گلشن طاها
اسير سنبلي از بوستان آل ياسين شد
چه گويم از گل رويش؟ مپرس از سنبل مويش
ز فيض لعل دلجويش مذاق دهر شيرين شد
به ميزان تعادل با گل رويش چه باشد گل
كه با آن خرمن سنبل كم از يك خوشه پروين شد
جمال جانفزاي او ظهور غيب مكنون بود
دو زلف مشك ساي او حجاب عز و تمكين شد
به باغ استقامت اولين سرو آن قد و قامت
به ميدان كرامت شهسوار ملك تكوين شد
سليل پاك احمد، زيب و زين مسند سرمد
ابوجعفر محمد، باقر علم نبيين شد
محيط علم رباني، مدار فيض سبحاني
كه در ذات و معاني ثاني عقل نخستين شد
حقايق گو، دقايق جو، رقايق جو، شقايق بو
سراج راه حق، كز او رواج دين و آيين شد
مرارت ها چشيد آن شاه خوبان از بني مروان
مگر آن تلخ كامي بهر زهر كين به تمرين شد
عجب نبود گر از آن اخگر سوزان سراپا سوخت
چه او را شاهد بزم حقيقت شمع بالين شد
براي يكه تاز عرصه ميدان جانبازان
ز جور كينه مروانيان اسب اجل زين شد
(غروي اصفهاني)

دلم پر مي‌زند امشب براي حضرت باقر

دلم پر مي‌زند امشب براي حضرت باقر
كه گويم شرحي از وصف و ثناي حضرت باقر
نديده ديده گيتي به علم و دانش و تقوا
كسي را برتر و اعلم به جاي حضرت باقر
ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده
سلاطين جهان يكسر گداي حضرت باقر
زبان از وصف او الكن قلم از مدح او عاجز
كه جز حق كس نمي‌داند بهاي حضرت باقر
نزايد مادر گيتي ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاي حضرت باقر
بود عقل بشر مات و به حيرت عارف و دانا
ز صدق و پاكي و مهر و وفاي حضرت باقر
به ذرات جهان يكسر بود او هادي رهبر
كه جان عالمي گردد فداي حضرت باقر
به زير ابر پنهان شد مه و خورشيد از حجلت
ز شرم نورروي دلرباي حضرت باقر
برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اي دل
ز بحر دانش بي منتهاي حضرت باقر
اگر گردد شفيع ما به نزد خالق يكتا
به هر دردي شفا بخشد دعاي حضرت باقر
خدا ايمن كند او را ز بيم آتش دوزخ
هر آن كس پا گذارد جاي پاي حضرت باقر
ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت
به زير سايه و تحت لواي حضرت باقر
بود «ژوليده» را اين بس كه از لطف خداوندي
زند صبح و مسا دم از ولاي حضرت باقر
(ژوليده نيشابوري)

بسر مي‌پرورانم من هواي حضرت باقر

بسر مي‌پرورانم من هواي حضرت باقر
بدل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر
ز عشقش جان من بر لب رسيده كس نمي‌داند
كه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر
بگوشم هاتف غيبي سرود اين نكته را ديشب
كه باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر
چنان بگرفته علمش آفاق را يكسر
كه پيچيده در اين عالم صداي حضرت باقر
پيمبر گفت با جابر كه خواهي ديد باقر را
سلام از من رسان آنكه براي حضرت باقر
سوالاتي كه از وي كرده دانشمند نصراني
جوابش را شنيد از گفته هاي حضرت باقر
مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولاي حضرت باقر
شد آسان وضع حمل گرگ وحشي بياباني
به روي قله ي كوه از دعاي حضرت باقر
بر ستاخيز اگر خواهي نجات از كرمي محشر
برو در سايه ظل هماي حضرت باقر
فرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور
كميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر
جلال و شان و قدر آن امام پاك بازان را
نمي داند كسي غير از خداي حضرت باقر
(رضايي) ايستاده بر در دولتسراي او
چو سايل منتظر بهر عطاي حضرت باقر