ورود کاربران

قدرت عجيب و غريب خدا

قدرت عجيب و غريب خدا

در  مـديـنـه المـعـاجـز  از  عـيـون المـعـجـزات  نقل كرده كه عمر بن فرج رخجى گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقى عليه السلام كه شـيـعيان تو ادعا مى كنند كه تو مى دانى هر آبى كه هست در دجله و وزن آن را و بوديم ما در كنار دجله ،

حضرت فرمود كه حق تعالى قدرت داد كه تفويض كند علم اين را بر پشه اى از مخلوقات خود يا قدرت ندارد؟

گفتم : قدرت دارد،

فرمود، من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بيشتر خلق خدا.

 


منتهي الآمال ج2 باب 11

مجلس تيراندازي امام باقر عليه السلام و تاثير اين جريان


مجلس تيراندازي امام باقر عليه السلام و تاثير اين جريان

روزي هشام بن عبد الملک ملعون به منظور تضعيف و خرد كردن شخصيت امام باقر عليه السلام پيش از ورود امام عليه السلام به قصر خلافت در روزمعين، عده اي از درباريان را به نصب نشانه و تيراندازي مشغول مي كند. زماني كه امام به دمشق وارد مي شود، هشام براي تحقير و تضعيف روحيه‏ي او ابتدا تا سه روز اجازه‏ي ملاقات به وي نمي دهد، چهارمين روز، اجازه‏ي ورود به امام داده مي شود، محمد باقر عليه السلام و فرزندش جعفر صادق عليه السلام وارد محفل هشام مي شوند، در حالي كه او بر تخت سلطنت نشسته و گروهي از امرا و فرماندهان عالي رتبه در كنارش به حالت آماده باش ايستاده اند. گروهي ديگر در كنار قصر، پرده اي آويخته اند تا با پرتاب تير به وسط هدف، مهارت و قدرت نشانه گيري خود را به هشام نشان دهند. خليفه كه از بي اعتنايي امام نسبت به خود سخت خشمگين شده بود، شروع به سرزنش كرد و پس از او اطرافيان نيز هر كدام به نوبه‏ي خود با سخناني به امام اهانت كردند. امام باقر عليه السلام به پا خاست و با جملاتي محكم و متين آنها را نصيحت كرد، در حالي كه تير اندازان در حضور هشام با نشانه گيري هدف، هنر نمايي مي كردند. او امام باقر عليه السلام را مخاطب ساخته، مي گويد: اي محمد تو هم با مردم قوم خود در تير اندازي شركت كن، امام باقرعليه السلام ابتدا خودداري كرد و فرمود: من پير شده ام، مرا معاف بدار، هشام سوگند ياد كرد كه هرگز از تو نمي گذرم و مگر آنكه تيري بيفكني.
آنگاه به اشاره‏ي هشام يكي از بني اميه تير و كماني را به امام تسليم كرد. حضرت تيري بر زه زد و بيفكند و در ميان نشان جاي داد. سپس تيري بيفكند و بر آن تير بنشاند و همين طور سومين و چهارمين تير و همچنان تير از پي تير نشاند تا 9 تير كه بر يك هدف فرود آمدند اين عمل شگفت انگيز، حاضران را به شدت تحت تاثير قرار داده اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. در اين هنگام هشام كه چنين مهارتي را از امام ديد و حسابهايش غلط از آب در آمد و نقشه اش بر آب شد، سخت مضطرب و خشمگين شده بي اختيار و با لحني توام با كينه بانگ زد: اي ابا جعفر سخت نيكو تير افكندي، تو از همه‏ي تيراندازان عرب و عجم برتر و داناتر هستي.

بيانات امام صادق درباره عواقب اين جريان

روزي امام صادق عليه السلام فرمود: هشام تا آن زمان به خون پدرم نينديشيده بود، اما در اين وقت بود كه تصميم به قتل او گرفت. سر به زير افكند، پس از مدتي كه من و پدرم را همچنان ايستاده نگه داشت، ما را به نزد خود نشاند و رو به پدرم كرد و گفت: اين تير اندازي را از كه آموختي؟! يقين دارم كه در تمام روي زمين هيچ كس نتواند چنين تير افكند، آيا جعفر نيز مانند تو در تيراندازي مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان رسالت همه‏ي كمالات ظاهري و باطني، علم، كمال و توانايي در كار را كه خداوند در سوره‏ي مايده به آن اشاره فرموده 12 از يكديگر به ارث مي بريم و هيچ گاه زمين از چنين افرادي خالي نخواهد ماند. چهره‏ي هشام با شنيدن اين سخن از شدت خشم بر افروخته شد. سر به زير افكند تا در انديشه كه با طرح سوالاتي بتواند امام را مغلوب كند. پس از آن سوالاتي را مطرح كرد كه حضرت با بياني صريح و روشن به پاسخگويي پرداخت.
همسفر: آري با بررسي موقعيت امام و برخوردهاي ديگر او با هشام معلوم مي شود كه خليفه از پايگاه اجتماعي امام محمد باقر عليه السلام و فرزند بزرگوارش سخت بيمناك بود، از اين جهت به حاكم مدينه دستور مي دهد كه هر دو را به شام روانه سازد.
جوان: قطعا مي داني كه مسافرت حضرت به شام هر چند اجباري بوده و هشام بسيار مي كوشيد كه پدر و پسر را در برابر چشم مردم شام كوچك كند، اما پيروزي او در مسابقه‏ي تيراندازي و مناظره‏ي حضرت با اسقف بزرگ مسيحيان به امام عظمت بخشيد كه همه‏ي مردم شام از مقام شامخ حضرت آگاه شدند و خليفه مجبور شد هر دو را مرخص كند و آنان را به مدينه باز گرداند.
مشعل فروزان دانش و تقوی «امام محمد باقر» علیه السلام  / ص 29 تا 31

سفر امام باقر به شام و پاسخ به سوالات


سفر امام باقر به شام و پاسخ به سوالات

امام با دانشمندان و اهل آراء و مذاهب مختلف مناظرات زيادي داشته اند كه علماي شيعه و سني آنها را بارها منتقل كرده اند. كه از جمله‏ي آنها سفر حضرت به شام و پاسخ به سوالات دانشمند مسيحي است در سفر اجباري به شام، با اسقف بزرگ مسيحي كه گروهي از كشيشان و راهبان به دورش جمع شده تا مشكلات علمي خود را از وي بپرسند، برخورد كرد به طور ناشناس وارد جمع آنان شد. سيماي نوراني و ابهت حضرت، راهب را به شگفتي وا داشت و او را تحت تاثير قرار داد، دانشمند مسيحي مسايلي را با امام مطرح كرد و از حضرت جواب خواست. گرچه سوالات راهب با مقام علمي امام مناسبتي ندارد، لكن آن پرسشها در اين دوره‏ي جهل، مسايلي است كه مي تواند عالم مسيحي و اطرافيانش را مسلمان كند.
دانشمند مسيحي پس از ديدن امام باقر عليه السلام مي پرسد:
دانشمند: از ما هستي يا از امت پيامبر اسلام؟
امام: از امت پيامبر اسلام و مسلمان هستم.
دانشمند: از دانشمندان آنها هستي يا از نادانان؟
امام: از نادانان نيستم.
جاذبه‏ي امام به گونه اي است كه آثار اضطراب را در چهره‏ي دانشمند مسيحي نمايان كرده است.
دانشمند: من از تو سوال كنم يا تو مي پرسي؟
امام باقر عليه السلام: هر چه مي خواهي بپرس.
دانشمند: آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز كدام است؟
امام: زماني كه ميان طلوع صبح تا طلوع آفتاب است.
دانشمند: اين ساعت از كدام ساعتها است؟
امام: از ساعات بهشت است و در آن ساعت مي توان آخرت را آباد كرد و سعادت دو جهان را به دست آورد. در آن ساعات است كه بيمار سبك مي شود و درد ها التيام مي يابد و بيهوش به هوش مي آيد و كسي كه در شب بيدار بوده در اين ساعت به خواب رود.
دانشمند: شما مسلمانان اعتقاد داريد كه اهل بهشت مي خورند و مي آشامند و از ايشان چيزي دفن نمي شود. نشانه‏ي آن در اين دنيا چيست؟
امام: نمونه و نظير روشن آن در اين جهان جنين است كه در شكم مادر تغذيه مي كند ولي مدفوعي ندارد.
دانشمند: شما عقيده داريد نعمتهاي بهشت پايان ناپذيرند و هر چه از آنها استفاده شود كم نمي شوند نظير آن در دنيا چيست؟
امام: نشانه‏ي آن در دنيا علم است كه هر چه از آن بهره گيرند كاستي نپذيرد، همچنين چراغي كه اگر هزاران چراغ را از آن بيفروزند روشني اش كم نشود.
دانشمند مسيحي با خود مي گويد: سوالي ديگر مطرح مي كنم كه محمد باقر عليه السلام از جواب آن ناتوان ماند.
دانشمند: آن دو برادري كه در يك زمان از مادر متولد شدند و در يك زمان از دنيا رفتند، اما هنگام مردن، عمر يكي پنجاه سال و ديگري صد و پنجاه سال بود، چه كساني بودند؟
امام: آن دو برادر «عزيز» و «عزير» بودند كه قرآن از آنها خبر مي دهد. آنها مدت سي سال با يكديگر زندگي كردند خداوند جان عزير را به زنده شدن مردگان در قيامت ترديد داشت گرفت و پس از صد سال او را زنده كرد. وي بيست سال ديگر با برادر خويش زندگي كرد و سرانجام هر دو در يك ساعت از دنيا رفتند.
دانشمند كه جواب سوالات خود را صحيح و حكيمانه دريافت كرد، به پيروان خويش گفت: آيا كسي را داناتر از من مي شناسيد كه مرا رسوا كند. به خدا سوگند تا اين مرد در شام است با شما سخن نخواهم گفت، اي دانشمندان مسيح هر چه مي خواهيد از او بپرسيد.

مشعل فروزان دانش و تقوی «امام محمد باقر» علیه السلام / صفحه20 و 21

سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام محمد باقر عليه السّلام‏


سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام محمد باقر عليه السّلام‏

آية الله حاج شيخ محمّد حسين مظفّر- أعلى الله درجته السَّامية- در كتاب «تاريخ الشِّيعة» گويد: شيعه در زمان حضرت امام محمد باقر عليه السّلام [1] از ناحيه بنى اميّه در تنگى و ضيق شديد نبود به مثابه ضيق و تنگنائى كه پيش از عصر آن حضرت درآن بوده‏اند. در زمان حضرت كاروانها به سوى وى براى سيراب شدن، و به نهايت مكيدن از آبشخورهاى دانش و معارف او از نقاط بعيده به راه مى‏افتاد. در عصر وى روايت و راويان از او بسيار گرديدند، و روايت و حديث از او به مقدار معتنابهى از آباء گرامى سابقش فزونى گرفت.

حديث باقرى در هر قطرى از اقطار منتشر گشت، تا به جائى كه جابر جُعْفى كه از موثّقين راويان و أعاظم ناقلين أحاديث مى‏باشد، تنها از او هفتاد هزار حديث نقل نموده است. جابر از حاملين علوم اهل البيت بوده است. وَ عِلْمُهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إلَّا نَبِىٌّ أوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أوْ مُؤمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإيمَان [2] همان طور كه در نصّ حديث وارد شده است.

در حديثى كه از جابر روايت است وى گويد: عِنْدِى خَمْسُونَ ألْفَ حَدِيثٍ، مَا حَدَّثْتُ مِنْهَا شَيْئاً. كُلُّهَا عَنِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله مِنْ طَرِيقِ أهْلِ الْبَيْتِ.

 «نزد من پنجاه هزار حديث موجود مى‏باشد كه من يكى از آنها را هم بيان ننموده‏ام. همه آن احاديث از پيغمبر اكرم  است از طريق اهل بيت.»

تنها محمد بن مسلِم از حضرت امام باقر بخصوص سى هزار حديث روايت‏كرده است.

بَه بَه! شما چه بزرگمردانى هستيد! چقدر ظروف علم شما صلاحيّت دارد تا آن مقادير عظيمه از علوم اهل البَيْت را در برگيرد! آن هم آن علوم صَعْب و مُستصعب را! آرى اين امرِ بديعى نيست، چرا كه: النَّاسُ مَعَادِن

در عصر حضرتش علمائى از رجال حديث به ظهور رسيدند كه يگانه تكيه گاه شيعه بر احاديث آنان نه تنها در آن زمان، بلكه در اعصار آتيه بوده‏اند. آنان در محضر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مقام والاترى را حائز بوده‏اند. حضرت بر ايشان نظر عطوفت و مرحمت مى‏فرمود، و با احترام و ملايمت و مرافقت سلوك مى‏فرمود. و درباره آنها از حضرت مدائح جليله‏اى صادر گرديده است، أمثال جابر، و محمد بن مسلم، و زُرارَه، و حُمْران دو پسران أعْيَن، و ابن أبى يَعْفُور، و بُرَيْدِ عِجْلى، و سُدَيْر صَيْرَفى، و أعْمَش، و أبو بَصير، و مَعْروف بن خَرَّبوذ و بسيارى دگر از غير ايشان، همان طور كه شعراى پهلوان و عالى مرتبتى ظهور نمودند أمثال كُمَيت كه آثار خالده ايشان تا امروز زينت بخش صفحات تاريخ مى‏باشد.

================================

پاورقي

[1]آن حضرت سلام الله عليه در مدينه منوّره سنه 57 از هجرت تولد يافت، و در واقعه كربلا چهار ساله بود، و به دست هشام بن عبد الملك با تصدّى عامل خود در مدينه در هفتم از شهر ذى الحجة الحرام سنه 114 و يا 117 با القاء سمّ شهيد گرديد و در قبرستان بقيع با عمويش و پدرش مدفون شد.

آن بوده‏اند. در زمان حضرت كاروانها به سوى وى براى سيراب شدن، و به نهايت مكيدن از آبشخورهاى دانش و معارف او از نقاط بعيده به راه مى‏افتاد. در عصر وى روايت و راويان از او بسيار گرديدند، و روايت و حديث از او به مقدار معتنابهى از آباء گرامى سابقش فزونى گرفت.

                   

 [2] اين احاديث بسيار است و با تعبيرات مختلفى وارد است و به حدّ استفاضه مى‏رسد آنها را مجلسى- رضوان الله عليه- در ج 1، از «بحار» طبع كمپانى از ص 117 تا ص 126 تحت عنوان «باب إنَّ حديثهم: صعبٌ مستصعبٌ و انّ كلامهم ذو وجوه كثيره و فضل التّدبّر فى أخبارهم و التّسليم لهم و النّهى عن ردّ أخبارهم» آورده است. صَعْب به حيوان سركش و شموس گويند كه كسى نمى‏تواند بر آن سوار گردد در مقابل ذلول كه مراد از آن حيوان رام است. و مُسْتَصْعب حيوانى را گويند كه چون آن را ببينند از آن فرار كنند از شدّت حدّت و بيم گزند آن. و معنى حديث اين طور مى‏شود: به درستى كه حديث ما سخت و مشكل و غير قابل دسترس و نيز سخت و مشكل شمرده شده و غير قابل دسترسى انگاشته شده مى‏باشد به طورى كه هيچ كس نمى‏تواند آن را متحمّل گردد و بردارد مگر آنكه فرشته مقرّبى باشد و يا پيامبر مرسلى و يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را به تحمّل ايمان آزمايش نموده باشد

    امام شناسى، ج‏16، ص: 195 و 196

 

سلام پيامبر صلي الله عليه و آله به امام باقر عليه السلام

حديث جابر درباره أئمّه اثنا عشر

مرحوم مولى فتح الله كاشانى در تفسير خود ، در ذيل آيه وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ،

از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است كه چون آيه اطيعُوا اللهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولىِ الْامْرِ مِنْكُمْ نازل شد، به محضر رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم عرض كردم: يا رسول الله خداى تعالى و رسول خدا را مى‏شناسم ولى اولى الامر كه خداوند در اين آيه اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر و مقرون با يكديگر داشته چه كسانند؟

فرمود: يا جابِرُ هُمْ خُلَفائى وَ ائِمَّة الْمُسْلِمينَ مِنْ‏ بَعْدى، اوَّلُهُمْ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ الْمَعْرُوفُ فِى التَّوْراة بِالْباقِرِ، وَ سَتُدْرِكُهُ يا جابِرُ فَاذا لَقيتَهُ فَاقْرِأْهُ مِنِّى السَّلام، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُوسى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلّىٍ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىّ، ثُمَّ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلّىٍ سَمِيِّى وَ كَنِيِّى حُجَّة اللهِ فِى ارْضِهِ وَ بَقِيَّة اللهِ فى بِلادِهِ، ذلِكَ الَّذى يَفْتَحُ اللهُ عَلى يَدِهِ مَشارقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها، ذلِكَ الَّذِى يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ غَيْبَة لا يَثْبُتُ فيها عَلَى الْقَوْلِ بِامامَتِهِ الّا مَنِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ بِالْايمانِ.

يعنى: «اى جابر! أُولوا الامر خليفه‏هاى من و جانشينان من بعد از من هستند كه امامان و پيشوايان مسلمانانند. اوّل آنها علىّ بن أبى طالب و پس از او حسن و سپس حسن و سپس حسين و بعد از او علىّ بن الحسين و آنگه محمّد بن علىّ كه در تورات به باقر معروف است، و اى جابر تو او را درخواهى يافت و چون او را ملاقات نمودى سلام مرا به او برسان، و پس از او جعفر بن محمّد الصادق و سپس موسى بن جعفر و بعد از او علىّ بن موسى و بعد از او محمّد بن علىّ و پس از او علىّ بن محمّد و سپس حسن بن على و بعداً فرزندش، كه هم اسم و هم كنيه من است. اوست حجّت خدا در روى زمين و بقيه‏خدا  در ميان شهرهاى خدا. و او همان كسى است كه از شيعيان خود غيبتى طولانى خواهد نمود كه هيچيك از افرادى كه قائل به امامت او هستند پايدار نخواهند ماند مگر آن كس كه خداوند قلب او را به مراتب ايمان و يقين آزموده باشد».

جابر مى‏گويد: «گفتم: يا رسول الله آيا شيعيان او در زمان غيبت او از او بهره‏مند خواهند شد؟

فرمود: بلى سوگند به آن كسى كه مرا به نبوّت برگزيده است، اى وَالَّذِى بَعَثَنِى بِالنُّبُوَّة، كه شيعيان از نور او استضائه كنند و به ولايت او بهره‏مند گردند اگرچه در غيبت باشد، همچنانكه از آفتاب در وقتى كه ابر روى آنرا پوشانيده باشد بهره‏مند گردند.

سپس فرمود: يا جابِرُ هَذا مِنْ مَكْنُوِن سِرِّ اللهِ وَ مَخْزُونِ عِلْمِ اللهِ فَاكْتُمْهُ الّا عَنْ اهْلِهِ. «اى جابر اين كلام از اسرار مخفيّه خدا و از خزائن علم‏ خداست، تو نيز او را از غير اهلش مخفى دار».

جابر گويد مدّتى مديد گذشت و من منتظر اين وعده بودم تا يك روز نزد امام همام زين العابدين علىّ بن الحسين عليهما السّلام رفته بودم و در حاليكه او با من سخن مى‏گفت ناگاه محمّد بن على از اطاق زنها بيرون آمد و بر سرش دو رشته از گيسو بود، چون در او خوب نگريستم پهلوهايم بلرزيد و مو بر اندامم راست شد زيرا تمام خصوصيّاتى كه رسول خدا فرموده بود در او مشاهده كردم. گفتم: يا غُلامُ اقْبِلْ اى كودك روى به من آر، روى به من آورد. گفتم: ادْبِرْ، برگرد، برگشت، گفتم: شَمائِلُ رَسُولِ اللهِ وَ رَبِّ الْكَعْبَة، اين شمائل سوگند به پروردگار كعبه كه شمائل رسول خداست. گفتم: نام تو چيست؟ فرمود: محمّد، گفتم پدرت كيست؟ فرمود: زين العابدين علىّ بن الحسين، گفتم: همانا كه تو باقرى؟ فرمود: آرى اى جابر پيغام رسول خدا را به من برسان. گفتم: رسول خدا مرا بشارت داد كه تو چندان در دنيا زيست كنى كه باقر را دريابى و چون او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان. اينك اى محمّد بن على بدان كه رسول خدا به تو سلام مى‏رساند، فرمود: عَلى رَسُولِ اللهِ السَّلامُ ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الْارْضُ، وَ عَلَيْكَ يا جابِرُ كما بَلَّغْتَ السَّلامَ. بر رسول خدا سلام خدا باد تا وقتى كه آسمانها و زمين بر پا هستند و بر تو سلام باد اى جابر كه سلام رسول خدا را به من رسانيدى.

جابر گويد: از آن به بعد من به محضر آن حضرت رفت و آمد مى‏كردم و از مسائلى چند پرسش مى‏نمودم. يك روز آن حضرت از من مسئله‏اى پرسيد، گفتم‏

: لا وَ اللهِ لا دَخَلْتُ فى نَهْىِ رَسُولِ اللهِ حَيْثُ قالَ: انَّهُمُ الْائِمَّة الْهُداة مِنْ اهْلِ بَيْتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، احْلَمُهُمْ صِغاراً وَ اعْلَمُهُمْ كِباراً، لا تُعَلَّمُوهُمْ فَانَّهُم اعْلَمُ مِنْكُمْ.

عرض كردم سوگند به خدا كه جواب نخواهم گفت و خود را در نهى رسول خدا وارد نخواهم ساخت، چون آن حضرت فرمود:

ايشانند ائمّه و راهنمايان از اهل بيت من بعد از مرگ من، حلم و بردبارى آنها در كودكى از همه افراد بشر بيشتر و دانش آنها در بزرگى از همه افراد بشر افزون است، شما آنها را تعليم نكنيد كه آنها از شما داناترند.

فرمود: صَدَقَ رَسُولُ اللهِ انِّى اعْلَمُ مِنْكَ بِهَذِهِ الْمَسْأَلَة وَ لَقَدْ اوتيتُ الْحُكْمَ صَبِيّاً، كُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِ اللهِ عَلَيْنا وَ رحْمَتِهِ لَنا اهْلَ الْبَيْتِ.

راست گفت رسول خدا، من در اين مسأله از تو داناترم و حقّاً كه حكم از طرف خدا در زمان كودكى به من عنايت شده است و تمام‏ اين مزايا و كمالات در اثر فضل خدا و رحمتش بر ما اهل بيت رسول خدا است» 

 


امام شناسي علامه طهراني ج3 ص 19