ورود کاربران

معجزات پیامبر بعد از بعثت

معجزات حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بعد از بعثت

معجزات حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كه پس از بعثت و اظهار نبوت او به ظهور رسيده بر دو نوع است: اول قرآن كريم است كه خاتم النبيين بوسيله او تحدّى كرده، دوم معجزات ديگرى است كه از او به معرض بروز و ظهور رسيده است، اينك معجزه باقيه او كه قرآن است چند سطرى در باره او نگاشته مى‏گردد.


معجزه قران كريم‏
وجه استدلال بقرآن اينست هر عاقلى كه با اخبار و اهل آن آميزش داشته باشد از ظهور پيغمبر اسلام و ادعاى او كه عبارت از رسالت پروردگار است اطلاعى دارد حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بوسيله اين قرآن با عرب تحدّى كرد، و در تمام دوران زندگانى خود مردم را به آوردن مانند آن دعوت نمود.

اعراب نتوانستند با قرآن معارضه كنند، زيرا از معارضه و آوردن مثل آيات شريفه قرآن عاجز بودند، اين عدم معارضه و عجز آنان بزرگترين دليل بر اعجاز قرآن مى‏باشد، مقصود از تحدّى بقرآن اينست كه آن حضرت ميفرمود: جبرئيل بر من نازل مى‏شود و كلماتى را از طرف خداوند بر من قرائت ميكند، اينك اگر شما قادريد مانند آن بياوريد.
و همچنين آيات قرآن صراحت دارند كه آن حضرت به قرآن تحدّى كرده، در قرآن كريم آمده: فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ و در جاى ديگر فرموده: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ دليل عدم معارضه از اين جا معلوم است كه در اين مورد چيزى نقل نشده، اگر اعراب با قرآن معارضه كرده بودند، گفته‏هاى آنان براى ما نقل ميشد و چون نقل نگرديده پيداست كه معارضه‏اى در بين نبوده است.

بيان مطلب از اين قرار است تمام مقتضياتى كه در نقل قرآن بوده و اهتمامى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در انتشار آن داشته در باره معارضين و مخالفين آن حضرت نيز موجود است، زيرا هنگامى كه پيغمبر به تنهائى قادر بود كلام خداوند را به مردم برساند و آنها هم براى يك ديگر نقل كنند، دشمنان او كه از نظر عدّه و عدّه و داشتن وسائل تبليغاتى قدرت فوق العاده‏اى داشتند مى‏توانستند گفته‏هاى خود را كه در مقابل قرآن آورده بودند بمردم برسانند.
مطلب قابل توجه اين است كه قرآن در آن روز در ميان مخالفين عنوان «شبهه» پيدا كرده بود، آنان در مقابل كلام پروردگار كه بوسيله حضرت رسول براى آنها قرائت ميشد، دچار حيرت و ترديد شده بودند، براى همين جهت يكى ميگفت: اين كلام جن است، ديگرى اظهار ميداشت: اين گفتارها به سحر و كهانت نزديك است، بعضى ميگفتند: اين مرد ديوانه است، جماعتى ميگفتند: اين كلمات را ديگران ميگويند محمّد آنها را مى‏خواند، قرآن كريم هم تمام گفته‏هاى مخالفين را در اين مورد نقل كرده است.

پس قرآن طبق نظر عده‏اى از مشركين عنوان شبهه داشت، و اگر كسى در مقابل قرآن معارضه كرده بود سخنان او عنوان «حجت» بخود ميگرفت، البته معلوم است كه نقل حجت و برهان، احتياجش زيادتر است تا نقل شبهات، اگر گويند: معارضه‏ بوده و نقل نشده، جواب اين سؤال اين است كه: كلمات مسيلمه را با آن سستى و ركاكتى كه دارد و به هيچ وجه عنوان شبهه را بخود نخواهد گرفت نقل كرده‏اند. اگر كسى گويد: عدم نقل كلام معارضين با قرآن براى ترس از مسلمانان بود، و چون عدد آنان زياد بوده از اين جهت مخالفين نتوانستند گفتارهاى خود را براى مردم بيان كنند.
پاسخ اين پرسش اين است كه: وجود مخالفين و ترس از دشمنان موجب عدم نقل نمى‏شود، آرى ترس از دشمن سبب مى‏شود كه انسان نتواند تظاهر به مخالفت كند بلكه بطور خصوصى در ميان دوستان و آشنايان خود مى‏تواند مطالب خويش را بيان كند.

شاهد اين مطلب وجود امير المؤمنين على عليه السّلام است با اينكه دشمنان او سعى فراوانى كردند تا مناقب و فضائل وى را مخفى بدارند و دوستان و شيعيان آن حضرت هم از ترس بنى اميه از گفتن فضائل او دست كشيدند ليكن با تمام اين اوضاع و احوال اكنون مناقب امير المؤمنين نقل شده و همگان از فضائل و خصوصيات او مطلع شده‏اند.
موضوع ديگر اين است كه: اگر مخالفين حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از تظاهر به نقل معارضه خود از مسلمين مى‏ترسيدند، مى‏بايست دشمنان اسلام كه آن روز از هر جهت قوى بودند كلمات آنها را براى مردم بازگو ميكردند، يا لا اقل كلمات معارضين در بين خودشان مكتوم مى‏ماند، تا پس از آنها بوسيله ديگران نقل ميگرديد.
مطلب ديگر از اين قرار است كه: مسلمين پس از هجرت قدرت و شوكت پيدا كردند، و كثرت عدد آنان بعد از ساليان درازى پيش آمد، هنگامى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در مكه اقامت داشت، جز معدودى از مردم مكه مسلمان ديگرى در بين نبود و حال اينكه مخالفين پيغمبر در اين شهر زياد بودند و هر گونه وسائل را هم در دست داشتند، در اين هنگام كه اسلام بسيار ضعيف بود آنان مى‏توانستند، با آن حضرت معارضه كنند، و گفته‏هاى خود را به ساير بلدان و امكنه برسانند، و پس از اين قدرت اسلام قادر نبود آن مطالب را مخفى بدارد، مگر اين كه گفته شود: در آغاز امر معارضه‏اى نبوده و معارضه پس از هجرت واقع شده اين خود دليل است كه: قرآن معجزه بوده و بوسيله آن خرق عادت گرديده است. اگر اسلام در مدينه قدرت و شوكت پيدا كرد، مخالفين قرآن و مسلمين در ساير بلدان و امكنه بودند، مملكت ايران و روم با آن عظمت و اقتدار ثابت و پابرجا بودند، در اين صورت لازم بود كسانى كه با قرآن معارضه كردند گفتار آنان در اين ممالك منتشر شود. 

يكى از دلائلى كه عدم معارضه را ثابت مى‏كند اين است كه: هنگامى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله عرب را براى معارضه با قرآن دعوت فرمود، آنان با اينكه با دعوت حضرت مخالفت كردند، و هر روز براى وى ناراحتى فراهم مى‏كردند، و موجبات معارضه نيز فراهم شده بود، با همه اين‏ها از معارضه با قرآن خوددارى كردند.
از اين جا معلوم است كه عدم معارضه آنها براى عجز آنان بوده، و فصحاى عرب قادر نبودند در برابر قرآن عرض و اندام كنند، اگر عرب قادر به آوردن مانند كلام خدا بود، آن همه مشكلات را براى خود ايجاد نميكرد، جنگهائى كه مشركين با حضرت رسول كردند، و مصائب و مشقاتى كه در اين باره متحمل شدند، براى اين بود كه با قرآن نتوانستند معارضه كنند.
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله گردنكشان و متكبران عرب را به اسلام دعوت كرد، و به آنان امر نمود كه دست از دين پدران خود بردارند، و از رياست و قدرت و عزت دنيائى خويش چشم بپوشند، و از پدران و گذشتگان نيز برائت جويند، و نيز از آنان خواست با دشمنان اسلام اگر چه با آنها خويشاوند باشند، جنگ كنند.
مشركين هم ميدانستند كه پيغمبر ابتداء آنها را دعوت بمعارضه با قرآن نموده و فرمود: اگر مانند اين كلامى را كه من براى شما قرائت ميكنم بياوريد، من دست از دعوت خود برميدارم، ليكن آنها به جاى اينكه با قرآن معارضه كنند در برابر آن جناب به جنگ و قتال پرداختند، و در اين راه مال‏هاى فراوانى خرج كردند و رنج‏هاى زيادى كشيدند.

حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كه آنان را به جنگ و خونريزى دعوت نكرده بود، بلكه فرموده بود: اگر مانند سخن‏هاى مرا بياوريد من با شما كارى ندارم، اگر مشركين قادر بودند مانند گفتارهاى او را بياورند، احتياج به جنگ و لشكر كشى نبود، و آن همه مشقات و ناراحتى‏ها را نميديدند. ممكن است در اين جا گفته شود: حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از معاصرين خود فصيح‏تر بوده، و ديگران چون فصاحت و بلاغتشان به اندازه او نبوده، از اين جهت نتوانستند مانند كلام او را بياورند، و يا اينكه چون پيغمبر مدت كمى در دنيا زندگى كرد، لذا فرصت پيدا نشد تا با او معارضه نمايند. دو نظريه فوق مردود است و توسل به عدم فصاحت مخالفين و تنگى وقت موردى ندارد.
بيان مطلب از اين قرار است كه: نبى اكرم با تمام فصحاى عرب كه در حجاز و نجد و ساير نواحى شبه جزيره عربستان زندگى ميكردند تحدّى كرده و آنان را به معارضه با قرآن دعوت فرموده است ممكن است فصحاى زمان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در تمام موارد نميتوانستند با قرآن معارضه كنند و مانند آن را بياورند، و ليكن در يك مورد خاص كه ميتوانستند با آن معارضه كنند پيغمبر با زبان و لغت قومش با آنان سخن ميگفت، و مخالفين خود را به آوردن يك آيه مانند قرآن دعوت ميكرد و ميفرمود: اگر يك آيه مانند قرآن بياوريد من از دعوت خود دست برميدارم، قاعده طبيعى اين است كه با شخص فصيح در همه موارد فصاحت نميتوان معارضه كرد و ليكن در يك مورد بخصوص اين قاعده مستثنى است ما ميگوئيم فلان شاعر در قرن چهارم از همه شاعران فصيح‏تر است، و كسى مانند آن سخن نگفته است، و ليكن در قرن پنجم شاعر ديگرى بظهور رسيده كه در يك مورد خاصى از آن شاعر بهتر شعر سروده است، و مخالفين پيغمبر اگر قدرت داشتند لا اقل در يك مورد ميتوانستند با آن جناب معارضه كنند پس بنا بر اين معلوم است كه قرآن در تمام موارد معجزه است و كسيرا ياراى آوردن مانند آن نيست.

اما در مورد دوم كه ميگويند: پيغمبر مدت كمى در دنيا زندگى كرد و مخالفين‏ فرصت نكردند با قرآن معارضه كنند، جواب اينست كه مخالفين ميتوانستند در زمان‏هاى بعد با قرآن معارضه كنند، قرآن هنوز هم فرياد ميزند كه يك سوره مانند من بياوريد، پس هر گاه ثابت شد كه قرآن خرق عادت كرده اين از دو جهت بيرون نيست يا قرآن با فصاحت خود فصحاى عرب را از آوردن مانند آن ناتوان ساخته، و يا اينكه خداوند آنان را از معارضه آن باز داشته است.
در هر دو صورت صحت نبوت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و معجزه قرآن ثابت است زيرا خداوند هيچ دروغگوئى را تصديق نميكند و براى مدعيان به باطل خرق عادت نميفرمايد موضوع معجزه بودن قرآن و تحدّى حضرت رسول به آن در علم كلام مشروحا بحث شده است.

زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، ص: 23الی28


بقيه معجزات حضرت رسول كه در موارد مختلفه بمعرض ظهور رسيده‏

1- آمدن درخت به حضور حضرت‏ رسول صلی الله علیه و آله
2- بيرون آمدن آب از ميان انگشتان پیامبر صلى اللَّه عليه و آله‏
3-ناله و فرياد ستون در فراق حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
4- حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و گوسفند ام معبد
5- خبر سراقة بن جعشم.
هنگامى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از غار ثور بطرف مدينه حركت فرمودند، سراقة بن جعشم بدنبال آن حضرت رفت، او در نظر داشت پيغمبر را دستگير كند و به مشركين تحويل دهد، تا جاه و مقام او در نزد آنها بيشتر گردد، وى حضرت رسول را
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 32
تعقيب مينمود، موقعى كه به آن جناب رسيد يقين نمود كه به مقصود خود رسيده و هنگامى كه در پى فرصت بود و ميخواست نيت و قصد خود را انجام دهد ناگهان دست و پاى اسبش بزمين فرو رفت.
سراقة بن جعشم در اين هنگام كه به اين بلاى ناگهانى گرفتار شد، در بيابان خشك و لم يزرعى بود، وى يقين كرد كه اين يك نوع بلائى است كه از آسمان براى او نازل شده است، و لذا فرياد زد: يا محمد از خداى بخواه تا اسبم را رها كند، و با خداوند عهد خواهم كرد كه احدى را بر عليه شما راهنمائى نكنم حضرت نيز تقاضاى او را قبول فرمودند و از پروردگار خواستند تا اسب وى را نجات دهد.
در اين هنگام اسب وى از جاى خود حركت كرد، و مثل اين بود كه از بندى رهائى يافته است، سراقة بن جعشم مردى باهوش و زرنگ بود از اين موضوع دريافت اين مطلب با جاى بزرگى ارتباط دارد و در آينده نزديكى حوادثى پيش خواهد آمد و براى همين جهت به حضرت رسول عرض كرد: براى من امان‏نامه‏اى بنويس پيغمبر هم خواسته او را مورد عمل قرار داد وى امان‏نامه را از آن جناب گرفت و برگشت.
محمد بن اسحاق گويد: ابو جهل در مورد سراقة بن جعشم اشعارى گفته بود و سراقة نيز اين ابيات را در جواب او گفت:
أبا حكم و اللَّه لو كنت شاهدا لأمر جوادى إذ تسيخ قوائمه‏
علمت و لم تشكك بأنّ محمّدا نبىّ ببرهان فمن ذايكاتمه‏
عليك بكفّ الناس عنه فإنني أرى أمره يوما ستبدو معالمه‏
روايت شده حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به ابو بكر فرمود: مردم را از من منصرف كن، زيرا براى انبياء شايسته نيست دروغ بگويند، و لذا هر وقت از ابو بكر سؤال مى‏كردند شما چه كاره‏ايد؟ مى‏گفت: دنبال گم‏شده خود ميروم! و هر گاه ميپرسيدند پس اين همراه شما كيست؟ جواب ميداد: اين راهنماى من است!
6- حديث غار ثور
حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه در غار «ثور» در نزديكى مكه منزل‏
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 33
كرده بود تصميم گرفت بطرف مدينه حركت كند، اين غار در مكانى قرار گرفته بود كه همواره محل عبور مرور كاروان و آمد و رفت چوپانان بود، مشركين مكه موقعى كه متوجه شدند كه حضرت از مكه رفته است او را تعقيب كردند، با اينكه پيغمبر در غار ثور نشسته بود و كفار قريش را كه دنبال او را داشتند ميديد، ليكن خداوند جلو چشم آنها پرده كشيد، و آنان قادر نبودند آن جناب را مشاهده بنمايند پروردگار عنكبوت را برانگيخت و دهان غار را پرده كشيد، و حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در پشت پرده عنكبوت از كيد و مكر و حيله و نيرنگ مشركين محفوظ ماند، كفار مكه از دسترسى به پيغمبر مأيوس شدند و نوميد برگشتند. سيد اسماعيل حميرى شاعر معروف در اين باره گفته:
حتى اذا قصدوا لباب مغارة القوا عليه نسيج غزل العنكب‏
صنع الاله له فقال فريقهم: ما في المغار لطالب من مطلب‏
ميلوا و صدّهم المليك و من يرد عنه الدفاع مليكه لم يعطب‏
در اين هنگام خداوند متعال دو كبوتر وحشى را به در غار رهنمائى فرمود، و اين دو كبوتر در اين مكان جا گرفتند، موقعى كه جوانان قريش از قبائل مختلف در حالى كه هر كدام شمشير و چوبى در دست داشتند نزديك غار رسيدند، و مقدار چهل ذرع بين آنان و حضرت رسول فاصله بود، مردى از ميان مشركين با عجله بطرف غار رفت تا آنجا را تحت نظر بگيرد اين مرد بلافاصله از طرف غار برگشت رفقايش پرسيدند چرا برگشتى؟ مى‏خواستى درون غار را هم نگاه كنى گفت: در غار كبوترها را ديدم و فهميدم كه در درون آن كسى نيست، حضرت رسول در اين وقت گفتگوهاى آنان را مى‏شنيد، و براى اين دو كبوتر دعاى خير فرمود، و براى آنها حقوقى معين كرد و اين كبوتران در حرم آزاد مى‏باشند و كسى حق تعرض به آنها را ندارد.
7- مكالمات گرگ با چوپان در باره حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله‏
چوپانى گوسفندهاى خود را ميچرانيده روزى مختصر غفلتى برايش پيش آمد و از گوسفندان غافل شد، در اين هنگام گرگى از راه رسيد و گوسفندى را ربود،
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 34
چوپان متوجه شد گرگ گوسفند را گرفته و مى‏برد، وى گرگ را دنبال كرد، هنگامى كه گرگ متوجه شد كه چوپان وى را تعقيب ميكند گوسفند را بزمين افكند پس از اين با كلام روشنى با چوپان سخن گفت، و از جمله سخنان گرگ اين بود كه:
شما روزى خداوند را از من منع مى‏كنيد، چوپان گفت: عجب است كه گرگ سخن مى‏گويد! گرگ گفت: تعجب از شما زيادتر است، و بايد مردم از شما عبرت بگيرند اينك محمّد در مكه مردم را به طرف حق دعوت ميكند شما به او توجهى نداريد.
چوپان در اين هنگام بخود آمد، و از كلمات گرگ برايش روشنائى حاصل شد و عقل و رشدش را بكار بست، پس از اين جريان بطرف حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله آمد و مسلمان شد، و در اعقاب خود شرفى به جاى گذاشت، فرزندان اين چوپان همواره به اين فضيلت افتخار ميكردند، و ميگفتند: ما فرزندان آن شخصى هستيم كه با گرگ سخن گفته است.
8- تكلم ذراع مسموم با حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله.
زنى از يهوديان خيبر گوسفندى را كه قبلا مسموم كرده بود براى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله هديه فرستاد، وى قبلا پرسيده بود كدام يك از اعضاى گوسفند مورد علاقه پيغمبر است، به او گفتند، حضرت رسول به ذراع بيشتر علاقه دارد، او هم ذراع گوسفند را مسموم كرد، حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله اصحاب خود را براى خوردن گوشت هديه شده دعوت كرد، هنگامى كه غذا را حاضر كردند آن جناب فرمود: اين طعام را برداريد، زيرا كه وى به من ميگويد: من مسموم هستم.
ممكن است گفته شود: كه علت برداشتن طعام براى سوء ظنى است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نسبت به آن زن يهوديه داشت، اين احتمال درست نيست، زيرا كه اگر مطلب چنين بود و پيغمبر در باره وى گمان بد داشت، هديه او را قبول نميكرد، و اصحاب خود را هم براى خوردن آن گوشت دعوت نميفرمود بلكه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله قبل از اينكه ذراع با وى تكلم كند مقدارى از آن گوشت را ميل فرموده بود، و گوشت مسموم هم اثر خود را در بدن مبارك او گذاشت، لذا سالى يك بار براى حضرت‏
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 35
از اين جهت ناراحتى پيش مى‏آمد، و حتى علت و سبب شهادتش هم از همين گوشت مسموم بوده و مسموميت حضرت از اين جهت بود تا معلوم گردد كه وى نيز مانند ساير مردمان است و پيغمبر در اين گونه امور با ساير مردم فرقى ندارد.
9- اطعام حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله اصحاب خود را.
در روز جنگ احزاب زاد و توشه اصحاب پيغمبر تمام شد، و آنان از نبودن طعام و غذا سخت ناراحت شدند، و نزديك بود كه همه آنها از بين بروند، در اين هنگام يكى از ياران آن حضرت كه مختصر غذائى داشت از آن جناب دعوت كرد تا مهمان وى باشد.
موقعى كه پيغمبر در مجلس آن مرد حاضر شد، ديگران هم در آنجا شركت كردند، ميزبان حضرت هم غذاى مختصرى كه براى يك و يا دو نفر بيشتر نبود حاضر داشت، حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله متوجه قضيه شد، و به ميزبان گفت: پارچه‏اى روى ظرف غذا بيندازيد، در اين هنگام حضرت ظرف طعام را پيش كشيد، و همه آنان را كه هزاران نفر بودند اطعام فرمود، آنان هم كاملا اشباع شدند، و غذا هم مانند اول ماند و از وى چيزى كسر نشد.
10- اطعام حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله جماعت زيادى را با خرماى مختصرى‏
هنگامى كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در جنگ تبوك بودند، عده‏اى از اصحاب و فقراى مسلمين پيرامون وى جمع شدند، و از گرسنگى شكايت كردند، حضرت رسول باقى مانده توشه آنها را كه مقدار كمى خرما بود طلب كرد و آنها را بزمين ريخت و مردم هم اطراف او را گرفتند، حضرت دست مبارك خود را روى آن چند دانه خرما گذاشت و فرمود اينك بخوريد، مردم هم از آن خرماها ميخوردند تا سير شدند، و خرما نيز همچنان بحال خود بود و مردم هم اين جريان را به چشم خود ميديدند.
11- سيراب كردن حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ياران خود را.
حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله در جنگ تبوك به آبى رسيدند كه فوق العاده كم بود
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 36
و حتى يكنفر را هم سيراب نميكرد، اصحاب آن جناب در اين هنگام بسيار تشنه بودند و از بى‏آبى به او شكايت كردند، پيغمبر در اين وقت تيرى از تيركش بيرون كرد و به يكى از اصحاب مرحمت فرمود، و پس از اين به وى فرمود: اين تير را در چاه فرو بر وى نيز طبق فرمان پيغمبر آن تير را در چاه آب فرو برد، در اين هنگام آب از چاه بيرون شد و تا بالاى آن رسيد، همه اصحاب و مسافران از آب خوردند و سيراب شدند در حالى كه سى هزار نفر بشمار ميرفتند، و در ميان اين جماعت عده‏اى از منافقين هم حضور داشتند، اگر چه باطنا با آن حضرت موافق نبودند.
12- تكلم آهو با حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
روزى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از محلى عبور ميفرمود، در اين هنگام آهوئى كه در دامى گير كرده بود به آن جناب شكايت برد، آهو گفت: يا رسول اللَّه من كودكى دارم كه احتياج به شير من دارد، من اكنون در اين دام گرفتارم و كودكم گرسنه مانده است، اينك مرا از اين دام برهان تا كودك خود را شير دهم.
حضرت فرمود: من چگونه شما را آزاد كنم و حال اينكه صاحب دام اكنون در اينجا نيست، آهو گفت: شما مرا رها كنيد من پس از اينكه كودكم را شير دادم مراجعت خواهم كرد، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله به اين شرط او را از دام صياد رهانيد، و در آن جا توقف فرمود تا آهو مراجعت كرد، در اين هنگام صاحب دام نيز از راه رسيد، حضرت از آهو شفاعت نمود، صياد نيز او را رها كرد، پس از اين مردم اين محل را مسجدى ساختند.
13- شكايت مردم به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در باره آب تلخ.
جماعتى خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله رسيدند، و از شورى و تلخى آب محل خود شكايت كردند و عرض كردند: يا رسول اللَّه آب محل ما بسيار شور است و مردم از تشنگى ناراحت هستند و آب شيرين هم از ما دور افتاده و ما قادر به استفاده از آن نيستيم.
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در معيت گروهى از ياران خود به محله آنان تشريف بردند هنگامى كه بر سر چاه آب آن قوم رسيدند مقدارى از آب دهان خود را بر آن چاه افكندند
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 37
و پس از اين عمل مراجعت فرمودند، اين آب علاوه بر اينكه تلخ و شور بود از جريان نيز بازمانده بود.
پس از اين جريان آب گوارائى از اين محل جريان يافت، و ساليان درازى مردم اين آب را از يك ديگر ارث ميبردند، و اين امر را يكى از مفاخر و شرافت قوم خود ميدانستند، و البته اين مردم حق هم داشتند كه در اين باره فخر و مباهات كنند هنگامى كه اين عمل حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در همه جا منتشر شد، و خداوند متعال صداقت و راستگوئى وى را تأكيد فرمود، جماعتى از مسيلمه كذاب درخواست كردند كه وى نيز مانند اين عمل پيغمبر را انجام دهد، او هم بالاى چاه آبى رفت و آب دهان خود را در وى انداخت، آب شور و بى‏مزه شد، و اكنون اين آب در آن منطقه موجود است.
14- شفاء كودكى از بركت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
روزى زنى كودك خود را در حالى كه مريض و ناتوان بود خدمت حضرت آورد و اميدوار بود كه آن حضرت با دست مبارك وى را مس نمايد و براى او دعا كند تا خداوند ناخوشى وى را بهبودى بخشد، پيغمبر دست خود را بر سر كودك كشيد در اين هنگام موى سر او برآمد و مرضش نيز بهبودى يافت اين مطلب به يمامه رسيد و زنى كودك خود را نزد مسيلمه برد، او دست خود را بر سر آن كودك كشيد، در اين وقت موى سر او ريخت، و اعقاب او نيز هم‏چون پدر خود موى سر ندارند.
15- حديث گوسفندان طائفه عبد القيس.
جماعتى از قبيله عبد القيس خدمت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله رسيدند و گوسفندان خود را نيز همراه داشتند، از پيغمبر درخواست كردند كه براى گوسفندان آنها علامتى بگذارد، تا از ساير گوسفندان تميز داده شوند، حضرت خاتم النبيين سلام اللَّه عليه و آله انگشت مبارك را در گوش آن گوسفندان فرو برد، و بلافاصله گوش آنها سفيد شد نسل و نژاد اين گوسفندان هم اكنون نيز گوش آنان سفيد مى‏باشد.
16- حديث استسقا.
مدتى در مدينه باران زيادى مى‏آمد، مردم از زياد آمدن باران نگران شدند
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 38
و بيم داشتند كه خانه‏ها و ساختمانهاى آنان خراب گردد، در اين هنگام حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «اللهم حوالينا لا علينا» يعنى خداوندا امر كن باران در اطراف مدينه ببارد و در شهر و خانه‏هاى ما نيايد.
پس از دعاى حضرت رسول ابرها از هم باز شد و فضاى بالاى شهر روشن گرديد و ابرها دور مدينه حلقه زدند در اين موقع در ميان شهر آفتاب مى‏تابيد و ليكن در اطراف آن باران بشدّت مى‏آمد اين جريان را مؤمن و كافر هر دو مينگريستند هنگامى كه پيغمبر اين منظره را مشاهده فرمود خنده‏اش گرفت به اندازه كه نواجدش نمايان گرديد و گفت: خوشا به حال ابو طالب اگر اكنون زنده بود چشمش از اين منظره روشن ميشد و بعد فرمود: كسى هست ابيات او را براى ما بخواند.
در اين هنگام امير المؤمنين عليه السّلام از ميان جمعيت برپا خواست و عرض كرد:
يا رسول اللَّه گويا مقصود شما از قول ابو طالب اين اشعار باشد كه وى گفته:
و أبيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للأرامل‏
يطوف به الهلاك من آل هاشم فهم عنده من نعمة و فواضل‏

17- انداختن حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله سنگريزه‏ها را بطرف مشركين.
حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله در روز جنگ بدر دست‏هاى خود را از سنگريزه پر كرد و بطرف مشركين انداخت و فرمود: «شاهت الوجوه» سياه باد اين چهره‏ها خداوند متعال به اين سنگهاى ريز اهميت زيادى داد هر كدام از مشركين كه از اين سنگها مورد اصابت قرار گرفته بودند ديدگان آنها گرفته شده بود و جلوى خود را نميديدند.
در اين موقع مسلمين به آنان حمله كردند عده‏اى را كشتند و جماعتى را نيز به اسيرى گرفتند مشركين حيران و سرگردان مانده و قادر نبودند راه تميز دهند همواره خاكهاى چشم خود را پاك ميكردند.
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 39
18- گم شدن ناقه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
هنگامى كه ناقه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله گم شده بود منافقين در مدينه به فتنه‏انگيزى برخاستند و گفتند: وى از آسمان بما خبر ميدهد و ليكن از محل ناقه‏اش بى‏اطلاع است، هنگامى كه حضرت از فتنه‏انگيزى منافقين و وساوس شياطين مطلع شد حالات ناقه را كه وى اكنون در كجا واقع شده براى مردم بيان فرمود و گفت: ناقه اينك در كنار درختى ميباشد و جريان كار او از اين قرار است، عده‏اى رفتند او را همان طور كه پيغمبر وصف كرده بود مشاهده كردند.
19- حديث انشقاق قمر.
موقعى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در مكه اقامت داشت مشركين از وى خواستند تا ماه را بدو نيم كند اين جريان در اوائل مبعث واقع شد و قرآن نيز به اين موضوع ناطق است عبد اللَّه مسعود گويد: ماه از هم شكافته شد و دو پاره گرديد كفار مكه پس از ديدن اين جريان گفتند: اين يك نوع جادوگرى است كه ابن ابى كبشه انجام ميدهد اينك بنگريد مسافرينى كه از اطراف مى‏آيند اگر آنان اين جريان را مشاهده كرده‏اند كه اين مرد راستگو است، و اگر چنانچه آنها از اين قضيه اظهار بى‏اطلاعى كردند معلوم است كه وى شما را مسحور كرده است.
راوى گويد: مسافرينى كه از راه رسيدند گفتند: ما جريان انشقاق ماه را مشاهده كرديم، مرحوم طبرسى رحمة اللَّه عليه گويد: بخارى صاحب صحيح به اين حديث در كتاب خود استشهاد كرده است.
20- بهبودى يافتن چشم يكى از اصحاب بدست حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله‏
يكى از اصحاب حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در يكى از جنگها تيرى به چشمش اصابت كرد و خون زيادى از ديدگانش جارى گرديد و چشمش نيز بر گونه‏هاى او آويزان شد اين مرد صحابى حضور حضرت رسيد و از وى استغاثه كرد پيغمبر هم با دست خود چشم او را به جاى خود گذاشت باندازه‏اى كه از چشم ديگرش هم بهتر و تيزتر شد.
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 40
21- بهبودى يافتن ابو براء از بركت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
ابو براء ملاعب الاسنة به مرض استسقاء گرفتار بود وى لبيد بن ربيعه را خدمت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرستاد، و مقدارى اشياء نفيسه و دو عدد اسب هم بعنوان هديه براى آن روانه كرد، هنگامى كه لبيد با اين هدايا خدمت پيغمبر رسيد، و آنها را عرضه داشت، حضرت فرمود من هداياى مشركين را قبول نمى‏كنم.
لبيد عرض كرد: من تا كنون نديده‏ام مردى از طايفه مضر هديه ابو براء را نپذيرد، حضرت فرمود: من اگر از مشركين هديه قبول مى‏كردم، اينك هديه ابو براء را نيز مى‏پذيرفتم، لبيد عرض كرد: ابو براء اكنون مريض است وى در نظر گرفته به همين زودى از شما استشفاء كند.
در اين هنگام حضرت رسول مقدارى خاك از زمين برداشت، پس از اين آب دهان خود را بر وى افكند و به لبيد داد، فرمود: اين خاك را با آب ممزوج كنيد و بدهيد ابو براء بخورد، لبيد خاك را از آن جناب گرفت ليكن خيال كرد حضرت او را مسخره مى‏كند، لبيد اين خاك را براى ابو براء برد و او بدستور پيغمبر عمل كرد و از مرضش نجات پيدا نمود.
22- شكايت شتر به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
هنگامى كه حضرت خاتم النبيين از غزوه بنى ثعلبة مراجعت ميكردند، اشترى به آن جناب شكايت برد، حضرت فرمود ميدانيد اين شتر چه ميگويد؟ جابر گويد:
ما گفتيم: خدا و رسول به اظهارات او داناترند، حضرت به اصحاب خود فرمودند:
اين شتر مى‏گويد: صاحب من مدتى از من بار كشيده اينك كه پير شده و پشتم زخم گرديده است، مى‏خواهد مرا بكشد و گوشتم را بفروشد.
پيغمبر فرمود: يا جابر اكنون باتفاق اين شتر نزد صاحب او برويد، و او را با خود در اين جا حاضر كنيد، جابر گويد: عرض كردم: به خداوند سوگند من صاحب اين شتر را نمى‏شناسم، فرمود: اين شتر صاحبش را بشما معرفى خواهد كرد، جابر گويد: به اتفاق شتر رفتيم تا به محله «بنى حنظله» يا «بنى واقف» رسيديم گفتم:
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 41
كدام يك از شما صاحب اين شتر هستيد؟ يكنفر از ميان جمعيت گفت: صاحب شتر من هستم.
گفتم: هر چه زودتر نزد رسول خدا حاضر گرديد، من و اين مرد و شتر هر سه خدمت پيغمبر رسيديم، حضرت فرمود: شتر شما از شما شكايت دارد و ادعاهاى او از اين قرار است، عرض كرد شترم راست ميگويد، فرمود: پس اينك او را بمن بفروش، عرض كرد: او را به شما بخشيدم، حضرت فرمود: او را بمن بفروشيد.
در اين هنگام وى شتر خود را به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فروخت، پيغمبر پس از اينكه شتر را از او خريدند با دست خود به صورت او زدند، و او را واگذاشتند تا در اطراف مدينه به آزادى بچرد، جابر گويد: اين مرد پس از اين جريان از ما جدا نشد، و هر گاه در صبح و شام خدمت پيغمبر ميرسيد، آن جناب عطايائى به وى مرحمت ميفرمود. جابر گفت: من اين شتر را بعد از اين ديدم در حالى كه زخمش خوب شده و به حالت اوليه برگشته بود.
23- دفع ضرر ابو جهل از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
ابو جهل پيمان بسته بود كه با سنگى فرق مبارك پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله را بشكافد، و تصميم گرفته بود هنگامى كه آن جناب بسجده ميرود نيت شوم و پليد خود را بمرحله عمل برساند، حضرت رسول موقعى كه نماز مى‏خواند در بين ركن اسود و يمانى مى‏ايستاد و كعبه را بين خود و شام قرار ميداد، موقعى كه بنماز مشغول ميشد ابو جهل سنگ را برميداشت تا فرصت را دريابد و به آن جناب آسيب برساند.
در اين هنگام كه پيغمبر به نماز اشتغال داشت و به سجده ميرفت ابو جهل به آن حضرت نزديك مى‏گرديد و چون قصد مى‏كرد ضربه خود را بزند ناگهان با چهره درهم ريخته و حالت پژمرده از قصد خود منصرف مى‏شد و برمى‏گشت و از شدت ترسى كه برايش عارض شده بود، رنگ و رويش كاملا تغيير پيدا كرده و دستهايش از حركت باز مانده بود.
در اين وقت عده از مردان قريش به پا خواستند و گفتند: يا ابا الحكم!
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 42
تو را چه شده؟ گفت: بين من و او شتران نرينه قوى هيكل و گردن كلفتى كه من هرگز مانند آنها را نديده‏ام حائل شدند، نزديك بود كه اين شتران با دندان‏هاى خودشان مرا پاره پاره كنند.
24- حديث ابو جهل و مرد غريب.
ابو جهل از مرد غريبى شترى خريده بود، هنگامى كه ميخواست پول او را بدهد از قرارداد اول اعراض كرد و خواست از قيمت شتر كه قبلا تعيين شده بود بكاهد، صاحب شتر در مجلس رسمى قريش حاضر گرديد، و از ستم ابو جهل به آنان شكايت كرد، و به حرمت كعبه نزد آنها متذكر شد، قريش پس از استماع مطالب او وى را خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرستادند، و اين عمل را براى استهزاء حضرت رسول انجام دادند، اين مرد به پيغمبر پناه برد، و حضرت نيز به اتفاق او درب منزل ابو جهل رفتند، پيغمبر درب منزل را كوبيد، ابو جهل نيز آن جناب را شناخت، و در حالى كه ناراحت و مضطرب بود از خانه بيرون شد.
هنگامى كه چشمش به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله افتاد گفت: خوش آمديد يا أبا القاسم پيغمبر فرمود: حق اين مرد غريب را بدهيد، گفت: آرى اكنون خواهم داد، وى فورا بدون تأخير حق آن مرد را داد، پس از اين به ابو جهل گفتند: علت اين قضيه چه بود و شما چگونه فورا پول او داديد؟ گفت: چيزى را مشاهده كردم كه شما از ديدن او عاجز بوديد، به خداوند سوگند مار بزرگى بالاى سرم ايستاده و دهان باز كرده بود اگر اندكى غفلت ميكردم و حقوق او را نمى‏پرداختم مرا مى‏بلعيد.
25- حديث اسماء بنت ابو بكر.
اسماء بنت ابو بكر گويد: هنگامى كه تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ نازل گرديد ام جميل دختر حرب كه زوجه ابو لهب بود بسيار ناراحت شد، و با چشمان كجش فرياد و جوش و خروشى راه انداخته بود و ميگفت: «مدمّما أبينا، و دينه قلينا، و أمره عصينا» در اين هنگام حضرت رسول در مسجد نشسته بود، و ابو بكر هم در خدمت آن جناب بودند هنگامى كه ابو بكر چشمش به امّ جميل افتاد عرض كرد: يا رسول اللَّه، امّ جميل‏
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 43
بطرف ما مى‏آيد و من ميترسم از طرف او به شما آسيبى برسد، حضرت فرمود: او مرا نخواهد ديد، در اين وقت پيغمبر چند آيه از قرآن را خواندند و به كلام خدا پناهنده شدند، و از جمله آياتى كه قرائت فرمودند اين آيه شريفه بود: وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً.
در اين هنگام امّ جميل آمد نزد ابو بكر توقف كرد ولى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله را نديد و گفت: يا ابا بكر به من اطلاع دادند كه صاحب تو مرا هجو كرده است، ابو بكر گفت: به پروردگار كعبه سوگند صاحب من تو را هجو نكرده است، وى پس از اين گفتار از نزد ابو بكر رفت و ميگفت: قريش ميداند كه من دختر رئيس آنها هستم.
26- رفتن وليد بن مغيره مخزومى براى كشتن حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله.
ابن عباس گويد: جماعتى از بنى مخزوم مانند ابو جهل و وليد بن مغيره با يك ديگر قرار گذاشته بودند حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله را به قتل رسانند، هنگامى كه آن جناب به نماز اشتغال داشت وليد بن مغيره را فرستادند تا تصميم آنها را عملى نمايد وليد براى انجام اين توطئه به محلى كه حضرت رسول نماز ميخواند رفت، وى صداى قرائت آن را مى‏شنيد و ليكن شخص او را مشاهده نميكرد، وليد بطرف رفقاى خود رفت و جريان را با آنان در ميان گذاشت.
بعد از اين ابو جهل و وليد باتفاق چند نفر ديگر آمدند، هنگامى كه به محل نماز آن حضرت رسيدند صداى قرائت را شنيدند ولى خود او را مشاهده نكردند، و آنان در اين موقع بطرفى كه صوت را مى‏شنيدند رفتند و متوجه شدند كه صدا از پشت سرشان مى‏آيد، در هر صورت اينان قادر نشدند به حضرت خاتم النبيين آسيبى برسانند خداوند در اين باره فرموده: وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ.
27- حديث سدره‏
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه در جنگ طائف بودند شبانه در حالى كه بر
زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 44
مركب خود سوار بود از محلى عبور ميكرد در اين هنگام به وادئى رسيدند كه او را (نجيب) ميگفتند، در اين وادى درختان زيادى از سدر و طلح وجود داشت حضرت در اين وقت روى مركب در خواب سنگينى فرو رفته بودند، مركب پيغمبر از روى درخت سدر عبور كرد، و درخت را بدو نيم نمود.
اين درخت هم اكنون به همين حالت مانده و هنوز بهم نيامده و از بين هم نرفته است، اين قضيه در آن منطقه مشهور ميباشد، و به سدرة النبىّ معروف شده است.
اين حديث را شيخ ابو سعيد واعظ در كتاب «شرف النبى» آورده است.
مرحوم طبرسى- قدس سره- فرمايد: اگر ما كليه معجزات خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله را كه در كتب حديث نقل شده ذكر كنيم اين كتاب بطول خواهد انجاميد، زيرا پيغمبر ما آيات و معجزات زيادى دارد، بعضى از نويسندگان ذكر كرده‏اند كه معجزات حضرت رسول بالغ بر هزار عدد شده است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید