قصيده طولاني فرزدق درباره امام سجاد عليه السلام
داستان سرودن فرزدق قصيده خود را درباره امام سجّاد عليه السّلام
علّامه مجلسى- رضوان الله تعالى عليه- در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب حكايت مىكند كه وى از «حِلْيَه» و «أغَانى» و غيرهما روايت نموده است كه:
هشام بن عبد الملك، حجّ نمود و از كثرت و ازدحام جمعيّت قدرت بر استلام حجر الأسود پيدا نكرد. در اين حال براى وى منبرى نصب كردند، بر روى آن جلوس نمود و اهل شام گرداگرد او را گرفتند، در اين ميانه على بن الحسين عليهما السّلام براى طواف كردن وارد مطاف شد و بر بدن او إزارى بود و رِدائى. از جهت سيما و صورت زيباترين چهره را داشت، و از جهت بوى خوش، بهترين و دل انگيزترين بوها از وى متصاعد بود، در پيشانيش از أثر سجده حضرت معبود همچون زانوى بز پينگى برآمده بود. شروع كرد به طواف نمودن. چون به موضع حجر الأسود رسيد، از هيبت و ابّهت او، مردم خود به خود كنار رفته و راه دادند تا استلام حجر كرد.
هشام از شنيدن اين قصيده خشمگين شد، و جائزه فرزدق را قطع نمود و گفت: ألَا قُلْتَ فِينَا مِثْلَهَا؟! «تو چرا درباره ما مثل اين قصيده، قصيدهاى نسرودهاى؟!» فرزدق گفت: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَ أباً كَأبِيهِ، وَ امّاً كَامِّهِ حَتَّى أقُولَ فِيكُمْ مِثْلَهَا! «جدِّى مانند جدِّ او بياور، و پدرى مانند پدرش، و مادرى مانند مادرش تا من درباره شما مثل آن را بسرايم!» |
يك مرد شامى از هشام پرسيد: مَنْ هَذَا يَا أمِيرَالْمُؤْمِنينَ؟!
«اين مرد كيست اى أميرمؤمنان؟!»
هِشام گفت: لَا أعْرِفُهُ «نمىشناسمش»، براى آنكه اهل شام به حضرت رغبت نكنند.
فرزدق (كه از شعرا و مدّاحان بنى اميّه بود) و حاضر بود گفت: لَكِنِّى أنَا أعْرِفُهُ. «وليكن من، آرى من او را مىشناسم.» مرد شامى گفت: اى أبو فراس! كيست او؟!
فرزدق شروع كرد بالبَداهَة قصيدهاى سرودن كه بعضى از آن را «أغَانى» و بعضىرا «حِلْيَه» و بعضى را «حماسه» ذكر كرده است، و تمامى قصيده از اين قرار است:
قصيده فرزدق درباره امام سجّاد عليه السّلام
يَا سَائلِى: أيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ عِنْدِى بَيَانٌ إذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا 1
هَذَا الَّذِى تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ 2
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ 3
هَذَا الَّذِى أحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ صَلَّى عَلَيْهِ إلَهِى مَاجَرَى الْقَلَمُ 4
لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ يَلْثِمُهُ لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطَى الْقَدَمُ 5
هَذَا عَلِىٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِى الامَمُ 6
هَذَا الَّذِى عَمُّهُ الطَّيَّارُ جَعْفَرٌ وَ الْمَقْتُولُ حَمْزَةُ لَيْثٌ حُبُّهُ قَسَمُ 7
هَذَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةِ وَ ابْنُ الْوَصِىِّ الَّذِى فِى سَيْفِهِ نِقَمُ 8
إذَا رَأتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائلُهَا إلَى مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِى الْكَرَمُ 9
يَكَادُ يُمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ رُكْنُ الْحَطِيمِ إذَا مَا جَاءَ يَسْتَلِمُ 10
وَ لَيْسَ قَوْلُكَ: مَنْ هَذَا؟ بِضَائِرِهِ الْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ أنْكَرْتَ وَ الْعَجَمُ 11
يُنْمَى إلَى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِى قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِهَا عَرَبُ الإسْلَامِ وَ الْعَجَمُ 12
يُغْضِى حَيَاءً وَ يُغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ فَمَا يُكَلَّمُ إلَّا حِينَ يَبْتَسِمُ 13
يَنْجَابُ نُورُ الدُّجَى عَنْ نُورِ غُرَّتِهِ كَالشَّمْسِ يَنْجَابُ عَنْ إشْرَاقِهَا الظُّلَمُ 14
بِكَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهُ عَبِقٌ مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِى عِرْنِينِهِ شَمَمُ 15
مَا قَالَ: لَا، قَطُّ إلَّا فِى تَشَهُّدِهِ لَوْلَا التَّشَهُّدُ كَانَتْ لَاؤهُ نَعَمُ [1] 16
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ نَبْعَتُهُ طَابَتْ عَنَاصِرُهُ وَ الْخِيمُ وَ الشِّيَمُ 17
حَمَّالُ أثْقَالِ أقْوَامٍ إذَا فُدِحُوا حُلْوُ الشَّمَائلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ 18
إنْ قَالَ قَالَ بِمَا يَهْوَى جَمِيعُهُمُ وَ إنْ تَكَلَّمَ يَوْماً زَانَهُ الْكَلِمُ 19
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ بِجَدِّهِ أنْبِيَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا 20
اللهُ فَضَّلَهُ قِدْماً وَ شَرَّفَهُ جَرَى بِذَاكَ لَهُ فِى لَوْحِهِ الْقَلَمُ 21
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الانْبِيَاءِ لَهُ وَ فَضْلُ امَّتِهِ دَانَتْ لَهَا الامَمُ 22
عَمَّ الْبَرِيَّةَ بِالإحْسَانِ وَ انْقَشَعَتْ عَنْهَا الْعِمَايَةُ وَ الإمْلَاقُ وَ الظُّلَمُ 23
كِلْتَا يَدَيْهِ غِيَاثٌ عَمَّ نَفْعُهُمَا يُسْتَوْكَفَانِ وَ لَا يَعْرُوهُمَا عَدَمُ 24
سَهْلُ الْخَلِيقَةِ لَا تُخْشَى بَوَادِرُهُ يَزِينُهُ خَصْلَتَانِ: الْحِلْمُ وَ الْكَرَمُ 25
لَا يُخْلِفُ الْوَعْدَ مَيْمُوناً نَقِيبَتُهُ رَحْبُ الْفِنَاءِ أرِيبٌ حِينَ يُعْتَرَمُ 26
مِنْ مَعْشَرٍ حَبُّهُمْ دِينٌ وَ بُغْضُهُمُ كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمُ مَنْجًى وَ مُعْتَصَمُ 27
يُسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَ الْبَلْوَى بِحُبِّهِمُ وَ يُسْتَزَادُ بِهِ الإحْسَانُ وَ النِّعَمُ 28
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللهِ ذِكْرُهُمْ فِى كُلِّ فَرْضٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ 29
إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَى كَانُوا أئمَّتَهُم أوْ قِيلَ: مَنْ خَيْرُ أهْلِ الارْضِ قِيلَ: هُمُ 30
لَا يَسْتَطِيعُ جَوَادٌ بُعْدَ غَايَتِهِمْ وَ لَا يُدَانِيهِمُ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا 31
هُمُ الْغُيُوثُ إذَا مَا أزْمَةٌ أزَمَتْ وَالاسْدُ اسْدُ الشَّرَى وَ الْبَأسُ مُحْتَدِمُ 32
يَأبَى لَهُمْ أنْ يَحِلَّ الذَّمُّ سَاحَتَهُمْ خِيمٌ كَرِيمٌ وَ أيْدٍ بِالنَّدَى هُضُمُ 33
لَا يَقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أكُفِّهِمُ سِيَّانِ ذَلِكَ إنْ أثْرَوْا وَ إنْ عَدِمُوا 34
أىُّ الْقَبَائلِ لَيْسَتْ فِى رِقَابِهِمُ لِاوَّلِيَّةِ هَذَا أوْ لَهُ نِعَمُ 35
مَنْ يَعْرِفِ اللهَ يَعْرِفْ أوَّلِيَّةَ ذَا فَالدِّينُ مِنْ بَيْتِ هَذَا نَالَهُ الامَمُ 36
بُيُوتُهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ يُسْتَضَاءُ بِهَا فِى النَّائبَاتِ وَ عِنْد الْحُكْمِ إنْ حَكَمُوا 37
فَجَدُّهُ مِنْ قُرَيْشٍ فِى ارُومَتِهَا مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ بَعْدَهُ عَلَمُ 38
بَدْرٌ لَهُ شَاهِدٌ وَ الشِّعْبُ مِنْ احُدٍ وَ الْخَنْدَقَانِ وَ يَوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا 39
وَ خَيْبَرٌ وَ حُنَيْنٌ يَشْهَدَانِ لَهُ وَ فِى قُرَيْضَةَ يَوْمٌ صَيْلَمٌ قَتَمُ 40
مَوَاطِنٌ قَدْ عَلَتْ فِى كُلِّ نَائِبَةٍ عَلَى الصَّحَابَةِ لَمْ أكْتُمْ كَمَا كَتَمُوا 41
ترجمه قصيده فرزدق
هشام بن عبد الملك، حجّ نمود و از كثرت و ازدحام جمعيّت قدرت بر استلام حجر الأسود پيدا نكرد. در اين حال براى وى منبرى نصب كردند، بر روى آن جلوس نمود و اهل شام گرداگرد او را گرفتند، در اين ميانه على بن الحسين عليهما السّلام براى طواف كردن وارد مطاف شد و بر بدن او إزارى بود و رِدائى. از جهت سيما و صورت زيباترين چهره را داشت، و از جهت بوى خوش، بهترين و دل انگيزترين بوها از وى متصاعد بود، در پيشانيش از أثر سجده حضرت معبود همچون زانوى بز پينگى برآمده بود. شروع كرد به طواف نمودن. چون به موضع حجر الأسود رسيد، از هيبت و ابّهت او، مردم خود به خود كنار رفته و راه دادند تا استلام حجر كرد. يك مرد شامى از هشام پرسيد: مَنْ هَذَا يَا أمِيرَالْمُؤْمِنينَ؟! «اين مرد كيست اى أميرمؤمنان؟!» هِشام گفت: لَا أعْرِفُهُ «نمىشناسمش»، براى آنكه اهل شام به حضرت رغبت نكنند. فرزدق (كه از شعرا و مدّاحان بنى اميّه بود) و حاضر بود گفت: لَكِنِّى أنَا أعْرِفُهُ. «وليكن من، آرى من او را مىشناسم.» مرد شامى گفت: اى أبو فراس! كيست او؟! فرزدق شروع كرد بالبَداهَة قصيدهاى سرودن كه..... |
1- «اى كنجكاو پرسنده از من كه جود و كرم در كدام آستان بار خود را فرود آورده است، در نزد من است بيان اين رمز اگر خواستاران آن به سوى من روى آورده و گرد آيند!
2- اين مردى كه تو او را نمىشناسى، شخصيّتى است كه سرزمين بَطْحَاء (مسيل و رَمْل زار اطراف مكه تا سرزمين مِنَى) جاى يكايك گامها و قدمهاى او را مىشناسد، و بيت الله الحرام او را مىشناسد. و حِلّ و حرم (تمام نقاط خارج از حرم مكّه و داخل آن) همگى او را مىشناسند.
3- اين است پسر بهترين خلايق و تمامى بندگان خدا! اين است مرد معتصم به تقواى الهى، و در مصونيّت در آمده حفظ خداوندى، و مرد وارسته و پيراسته از هر زنگار عيب و نقص و كدورت، و آن مرد پاك و پاكيزه و طاهر، و قلّه مرتفع كوه فضيلت و شرافت!
4- اين است آن كس كه احمد مختارْ برگزيده عالميان پدر اوست، آن كه خداى من، تا هنگامى كه قلم كتابت بر روى لوح آفرينش به حركت درآيد، مدام و پيوسته بر او درود و تحيّت و صلوات مىفرستد.
5- اگر ركن كعبه (كه در آن حجر الأسود واقع است) بداند چه كسى براى بوسيدنش آمده است، تحقيقاً از روى تواضع بر زمين مىافتد، تا جاى پاى وى را كه بر زمين قدم نهاده است، بوسه زند.
6- اين علىّ است، آن كه رسول خدا پدر اوست كه تمامى امَّتهاى جهان به نور هدايت وى راه يافتهاند.
7- اين است آن كه عموى او جعفر طيّار، و حمزة مقتول (سيّد الشّهداء) است؛ حمزه شير بيشه شجاعت و هژبر اژدرافكنى است كه محبت و مودّت با او چون شير و شكر با جان مؤمنين آميخته، و سوگند غير قابل نقض و شكست با ارواح و نفوسشان برقرار نموده است.
8- اين است پسر بزرگ بانوان جهان: فاطمه و پسر وصىّ رسول خدا كه آتش خشم و غضب انتقام خداوندى از برق شمشير او مىدرخشيد.
9- چون قبيله قريش به او بنگرد، گوينده آن بدون اختيار از زبانش اين سخن مىتراود كه: مكرمت و مَجْد و كَرَم و جود و احسان در قبيله قريش به اين سرور ارجمند منتهى مىگردد، و همه بايد كاروان نياز خود را در اين آستانه پر رحمت و سنگين بار فرود آورند، و از كرم او متمتّع گردند!
10- به جهت شناخت دست پر عطا و كرم او نزديك است كه ركن حطيم در وقتى كه او مىآيد تا بدان دست بياسايد و استلام نمايد، خود او را براى أخذ نيازها و بهره ورى و انتفاع خود، نزد خود نگه دارد.
11- و اين گفتارت كه گفتى: كيست او؟ و تجاهل نمودى، ضررى به وى نمىرساند چرا كه تمام عرب و تمام عجم مىشناسند اين مردى را كه تو او را ناشناس دانستى!
12- او منسوب است به أعلا نقطه قُلّه عزّت و شرافتى كه از نيل بدان جميع عالم اسلام از عرب آن، و از عجم آن كوتاه و قاصر آمدهاند.
13- او از فرط حيا و آزرم چشم فرو مىنهد، و از فرط مَهَابت و ابَّهتِ او چشمها در برابر او فرو نهاده مىگردند و بنابراين كسى با وى سخن نمىگويد مگر هنگامى كه تبسّم مليح بر سيمايش هويدا مىشود.
14- چنان از درخشش و لمعان نور پيشانى او پردههاى تاريكى و ظلمت شكافته مىشود، همچنانكه از إشراق و طلوع خورشيد جهان افروز، پردههاى مِهْ و تاريكى شكافته مىگردد.
15- در دست او خيزرانى است كه بوى آن، همه جا مشام جان را عطرآگين مىنمايد، از دست مرد شجاع و با فراستى كه محاسن او شگفت آور است و بالاى استخوان بينى او قدرى برآمده و در كمال زيبايى و اعتدال مىباشد.
16- او هيچگاه در جواب تقاضاى خلايق لفظ لا (نه) بر زبان نگذرانيد مگر فقط در تشهّدش كه لَا إلَهَ إلَّا الله مىگفت. و اگر هم أحياناً تشهّدى در ميان نبود لاى او نَعَم بود (نهِ او، آرى بود).
17- شاخ وجودى او از اصل و تبار استوار رسول خدا جدا گرديده است. بنابراين عناصر غرائز و اخلاق و سجايا و صفات او، همه حميده و پاك و طيِّب است.
18- او باركش بارهاى اقوامى است كه از شدّت تحمّل آن به زانو درآمدهاند. و در برخورد با مستمندان شمايلى نيكو و سيمائى خوش ارائه مىدهد و جواب او به نَعَم (آرى) دادن به نيازمندان براى وى شيرين است.
19- اگر به سخن درآيد، گفتارى را ابراز مىكند كه جميع ايشان آن را مىپسندند، و اگر روزى كلامى بگويد آن كلام موجب زينت و محْمدت او محسوب مىگردد.
20- اين پسر فاطمه است اگر در نَسَب او جاهل مىباشى! و در حَسَب، او كسى است كه رسالتنامه پيامبران خدائى آسمانى به جدِّ أمْجَدَش مختوم گرديده، مهر شده و خاتمه يافته است!
21- از عهد قديم، خداوند او را فضيلت بخشيده و شرافت داده است، و از أزل، قلم قضا بر لوح تقدير وى اين گونه جارى شده است.
22- اين شخصيّتى است كه جميع پيغمبران در مقابل فضل و شرف جدَّش در مرتبه پائين قرار گرفتند، و جميع امَّتها در مقابل فضل و شرف امّتش، پست و حقير به شمار آمدند.
23- تابش شمس فروزان وجود او به احسان و عنايت، همه را فرا گرفته، و بدين
جهت از خلايق، ضلالت و گمراهى، فقر و پريشانى، و ظلم و بيدادگرى وارد به بيچارگان (يا تاريكيها) زدوده شده و از ميان برافتاده است.
24- هر دو دستش همچون بارانهاى پر آب و سرشار است كه ثمره و نفعش همگان را شامل مىگردد. اين دو دست پيوسته از آب زلال رحمت الهى تقاطر مىكنند و هيچگاه دستخوش كمى و كاستى و فقدان واقع نمىشوند.
25- خُلْق و خويش، نرم و ملايم است به طورى كه أبداً مردم از شدّت خشم و حِدَّت غضبش هراس ندارند، و دو خصلت حِلم و كرمش زينت بخش صفات عليا و اخلاق حميده او هستند.
26- خُلْف وعده نمىكند، و باطن و طبيعتش سرشته با خير و بركت و يمن و رحمت است. درِ خانهاش براى پذيرائى واردين و وافِدين پيوسته گشوده است. وى شخصيّتى است عاقل، و در برابر شدائد و مشكلاتى كه به وى روى مىآورد با عقل و درايت چاره سازى مىنمايد.
27- او از گروهى مىباشد كه محبّت بدانها دين است، و عداوتشان كفر است، و نزديك شدن به آنها نجات از هلاكتها و اعتصام و پناه از گزندها و مصائب و آفات است.
28- گرفتاريها و فتنهها و گزندها به واسطه محبّتشان دفع مىشود، و همين محبّت موجب مزيد احسان و نعمت مىگردد.
29- نام ايشان بعد از نام خدا در هر نماز واجب و فريضهاى واجب است، و در پايان سخنها و خطبهها و كتابها و قصائد، بردن اسم ايشان ختم كننده و پايان دهنده گفتار مىباشد.
30- اگر وقتى اهل تقوى را به شمار آورند آنان امامان و پيشوايانشان مىباشند، و اگر از بهترين مردم روى زمين سخن به ميان آورند باز هم آنان امامان و نامبرده شدگان هستند.
31- هيچ اسب يكّه تازِ تندروِ ميدان فضيلت و مَجْد و عُلُوّ رتبت را توان آن نمى باشد كه به آخرين مرحله سير آنها خود را برساند، و هيچ قومى نمىتوانند خود را بدانها نزديك كنند، و يا لا أقلّ همسايه و همجوارشان گردند، گرچه آن قوم، قومى بزرگوار و صاحب مجد و كرامت باشند.
32- اگر قحط سالى روى آورد و سختى و تنگى دامنگير مردم گردد، اين خاندانند كه بارانهاى رحمت براى خلايق مىباشند، و اگر شدّت و بأس و كارزارى پيش آيد، باز هم ايشانند كه يگانه شيران هژبران دفاع از نواميس مردم و حفظ بيضه اسلام و مسلمين مىباشند.
33- خوى كريمانه از طرفى و دستهاى پر عطا و بخشش از طرف ديگر نمىگذارند تا مذمّت و عيب در ساحت منزلشان بار فرو ريزد.
34- عُسْر و ضيق معيشت و تنگدستى ايشان نمىتواند آن دستهاى باز و بخشنده را فروبندد، بنابراين عطايشان پيوسته جارى و سارى است چه دارا باشند و يا نادار.
35- كدام قبيله از قبايل است كه در گردنشان يا از جدّ او و تبار او كه اوَّلين آنهاست، و يا از خود او نعمتى و منّتى نبوده باشد؟
36- هر كس خدا را بشناسد، نياكان و جدِّ او را حتماً مىشناسد. زيرا به امّتهاى جهان، دين خدا از بيت اين مرد رسيده است.
37- در جميع مشكلات و سختيها و وارداتِ گزنده و مشاجرات، تنها و تنها خانههاى ايشان در قريش است كه مردم از آن استضائه مىنمايند، و در پرتو أنوار آن فصل خصومت نموده و حكم را در ميزان عدل و داد استوار مىدارند.
38- و اين به سبب آن مىباشد كه: در ريشه اصلى وى جدّ او از قريش، و پس از او على بن أبى طالب شاخص است.
39- شاهد و گواه او سرزمين بَدْر است، و تنگه كوه احد، و غزوه أحزاب كه دو حفره خندق بدان گواهى دهند و همچنين روز فتح مكه كه آثار رشادت و عظمت او بر دوست و دشمن معلوم و مشهود مىباشد.
40- و دو غزوه خَيْبَر و غزوه حُنَيْن دو شاهد صادق براى اويند، و أيضاً در بنى قُرَيْضَه در كنار قلعههاى ضخيم و مرتفع يهود در آن روز وحشتزا و تاريك و دشوارى كه او يگانه فاتح و گشاينده آنها بوده است.
41- اين مواطن و مواضع، صحنههاى پرهيجان و وحشت انگيزى بوده است كه صحابه از گشودن و چاره تدبير فتح آن فروماندند، و اين واقعيّتى است كه من آن را كتمان نمىنمايم، همچنانكه آنان آن را كتمان داشتند».
مقابله فرزدق با بنى اميّه
هشام از شنيدن اين قصيده خشمگين شد، و جائزه فرزدق را قطع نمود و گفت: ألَا قُلْتَ فِينَا مِثْلَهَا؟! «تو چرا درباره ما مثل اين قصيده، قصيدهاى نسرودهاى؟!»
فرزدق گفت: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَ أباً كَأبِيهِ، وَ امّاً كَامِّهِ حَتَّى أقُولَ فِيكُمْ مِثْلَهَا!
«جدِّى مانند جدِّ او بياور، و پدرى مانند پدرش، و مادرى مانند مادرش تا من درباره شما مثل آن را بسرايم!»
فرزدق را در عُسْفَان ميان مكّه و مدينه محبوس نمودند. خبر اين قضيّه به حضرت امام على بن الحسين عليهما السّلام رسيد. حضرت براى وى دوازده هزار درهم فرستاد و گفت: أعْذِرْنَا يَا أبَا فِرَاسٍ، فَلَوْ كَانَ عِنْدَنَا أكْثَرُ مِنْ هَذَا لَوَصَلْنَاكَ بِهِ!
«اى أبو فراس عذر ما را بپذير! اگر در نزد ما بيشتر از اين بود، حتماً آن را براى تو مىفرستاديم!»
فرزدق آن را رد كرد و گفت: يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا قُلْتُ الَّذِى قُلْتُ إلَّا غَضَباً لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ! وَ مَا كُنْتُ لِارْزَأَ عَلَيْهِ شَيْئاً!
«اى پسر رسول خدا! آنچه را كه من سرودهام علّتى نداشت مگر آنكه درباره خدا و رسول او خشمگين شدم، و من آن را به اميد چشم داشت خيرى و صِلِهاى نسرودهام!»
حضرت آن را مجدّداً براى وى فرستادند و پيام كردند: بِحَقِّى عَلَيْكَ لَمَّا قَبِلْتَهَا فَقَدْ رَأَى اللهُ مَكَانَكَ وَ عَلِمَ نِيَّتَكَ!
«به حقّ من بر تو، سوگندت مىدهم كه: آن را بپذير! خداوند از منزلت تو خبردارد و از نيّت تو مطّلع مىباشد.»
فرزدق آن را قبول كرد و شروع كرد تا هشام را در وقتى كه خود محبوس بود، هجو كردن، و از جمله هجويّات او اين أبيات مىباشد
: أيَحْبِسُنِى بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَالَّتِى إلَيْهَا قُلُوبُ النَّاسِ يَهْوِى مُنِيبُهَا 1
يُقَلِّبُ رَأساً لَمْ يَكُنْ رَأسَ سَيِّدٍ وَ عَيْناً لَهُ حَوْلَاءَ بَادٍ عُيُوبُهَا
1- «آيا او مرا زندانى مىكند ما بين مدينه و مكّهاى كه به سوى آن دلهاى مردم به جهت انابه و رجوع به خدا ميل مىكند؟
2- او سرى تكان مىدهد كه سر بزرگمرد و سالار نيست، و چشمان لوچى دارد كه عيبهايش آشكارا و نمايان است.»
چون خبر اين ابيات هجويّه را به هشام دادند او را آزاد نمود. و در روايت أبو بكر علّاف وارد است كه هشام او را به بصره تبعيد كرد.
و كَشِّى با سند خود از عبيد الله بن محمد بن عائشه، از پدرش، مثل اين روايت را بيان مىكند. [4]
در اينجا علّامه مجلسى پس از بيان لغات مشكله روايت كه برخى از آن را ما در تعليقه ذكر نموديم از «اختصاص» مفيد با سند متّصل خود مثل اين روايت را بيانمى كند.
قدردانى امام سجاد عليه السّلام از فرزدق
و أيضاً از «اختصاص» با سند متّصل دگرى از فرعان كه از راويان فرزدق مىباشد روايت مىكند كه او گفت: من سالى با عبد الملك بن مروان حج نمودم چون نظرش به على بن الحسين بن على بن أبى طالب: افتاد، خواست تا او را در أنظار كاهش دهد و گفت: مَنْ هُوَ؟! «اين مرد كيست» فرزدق گفت: من بالبديهة قصيده معروفه خود را گفتم
: هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
تا آنكه به پايان رسانيد، و عبد الملك عادتش بر اين بود كه در هر سال به وى يك هزار دينار طلا مىداد. وى را در آن سال از عطاى خود محروم نمود. فرزدق شكوه به محضر امام على بن الحسين عليهما السّلام برد، و از وى تقاضا نمود تا او با عبد الملك در بازگشت صله وى سخن گويد.
حضرت فرمود: أنَا أصِلُكَ مِنْ مَالِى بِمِثْلِ الَّذِى كَانَ يَصِلُكَ بِهِ عَبْدُ الْمَلِكِ وَ صَنَّ عَنْ كَلَامِه. «من از مال خودم به مقدارى كه او به تو صله مىداد، صله مىدهم، و حضرت از تكلّم با عبد الملك با نفس شامخ خود إبا كردند.»
فرزدق گفت: وَ اللهِ يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ! لَا رَزَأتُكَ شَيْئاً، وَ ثَوَابُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِى الآجِلِ أحَبُّ إلَىَّ مِنْ ثَوَابِ الدُّنْيَا فِى الْعَاجِلِ!
«قسم به خداوند اى پسر رسول خدا! من به تو أبداً چشم داشتى به هيچ وجه نداشتم، و ثواب خداى عزّ و جلّ در آخرت محبوبتر مىباشد از ثواب و پاداش در اين دنياى زودگذر!»
ماجراى فرزدق به معاوية بن عبد الله بن جعفر طيّار رسيد، و وى يكى از سخاوتمندان مشهور بنى هاشم بود، به جهت فضيلت عنصر و نسبش، و يكى ازادباء و ظرفاى بنى هاشم بود. او به فرزدق گفت: اى أبو فراس! چقدر حدس مىزنى از بقيّه عمرت بوده باشد؟! فرزدق گفت: به مقدار بيست سال.
ابن عبد الله به او گفت: فَهَذِهِ عِشْرُونَ ألْفَ دِينَارٍ أعْطَيْتُكَهَا مِنْ مَالِى وَ اعْفُ أبَا مُحَمَّدٍ! أعَزَّهُ اللهُ عَنِ الْمَسْألَةِ فِى أمْرِكَ!
«بيا اينك اين بيست هزار دينار مىباشد كه من آن را به تو عطا مىنمايم از مال خودم، و أبو محمد (امام سجّاد) را معذور بدار از آنكه درباره امر تو وساطت كند. خداوند وى را عزيز، و غير منفعل، و غير پذيراى مذلّت درباره سؤال صِله جائزه ات (از لئيمان بنى اميّه) قرار داده است!»
فرزدق گفت: لَقَدْ لَقِيتُ أبَا مُحَمَّدٍ بَذَلَ لِى مَالَهُ فَأعْلَمْتُهُ أنِّى أخَّرْتُ ثَوَابَ ذَلِكَ لِاجْرِ الآخِرَةِ. [1]
«من ابو محمد (امام سجّاد) را ملاقات كردهام، و از مال خود به من بذل فرموده است و من او را آگاه نمودم كه: من پاداش اين عمل را واپس داشتم تا به اجر آخرت برسم»!
امام شناسى، ج15، ص:346 تا 358
- توضیحات
- سیره و فضائل
- 04 تیر 1391
- حجة الاسلام شیخ جعفر كمالي
- 6437