سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام جعفر صادق عليه السّلام
سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام جعفر صادق عليه السّلام
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
یکی از خدمات ارزنده امام صادق علیه السلام به جامعه انسانیت و بالاخص شیعه نشر قطره ای از دریای بی کران علوم آنحضرت می باشد لذا در رابطه با علم حضرت موضوع های مختلف را در میان بگذایم که موضوع اول اینست که آیا تدریس امام صادق منحصر به علم کلام و فقه بود یا شامل علوم دیگر هم بوده است که در رابطه با این موضوع به صحبت می پردازیم ، موضوع دوم در رابطه با اینستکه چرا نشر علوم در زمان امام صادق علیه السلام است آیا به خاطر علمیت خاصه حضرت بود یا دلیلی دیگر دارد
دروس امام صادق عليه السلام در علوم مختلف
در رابطه با این موضوع مرحوم حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمایند: « عالم جليل و حِبْر نبيل شيخ محمّد حسين مظفّر در كتاب خود چنين آورده است:
علم طبّ:
خداوند متعال كتاب خود را براى روشنگرى تمام چيزها فرود آورد. [1] و به طورى كه گفتهاند: تمام مسائل طبّى را خدا در دو كلمه جمع كرده است: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا. [2]
«بخوريد و بياشاميد، و از حدِّ اعتدال و ميانه روى تجاوز مكنيد!»
و بنابراين غرابتى ندارد اگر عالمين به قرآن همچنين عالمين به علم طِبّ بوده باشند.
علومى كه از عالمين به ظهور پيوسته است از علوم طبايع و أمْزِجَه و منافع و مضارّ ايشان ما را ارشاد مىنمايد بر آن كه علم طبّ نزد آنان بوده است. يكى از علماء گذشته بسيارى از اين گونه علوم را از گفتارشان گرد آورى نموده و به «طبُّ الائمَّة» نامگذارى نموده است
من چنين گمان دارم كه اين كتاب امروزه وجود ندارد مگر اينكه مجلسى- طاب ثراه- در «بحارالانوار» مقدار بسيارى از آن را روايت كرده است چنانكه شيخ حُرّ عامِلى در «وسائل الشّيعة» بسيارى از آن كتاب را نقل كرده است.
و براى دلالت بر علم امام صادق عليه السلام به طبّ بس است آن اخبارى كه در توحيد مفضّل از طبايع اشياء، و فوائد ادويه، و كالبدشناسى و معرفة الجوارح كه علم تشريح متكفّل آن مىباشد آمده است، و در بعضى از مناظرات حضرت با طبيب هندى مطالبى شاهد گفتار ما آمده است.
و اگر نويسنده پژوهشگرى بخواهد كتابى را درباره آنچه كه از وى وارد گرديده است در خواصّ و فوائد اشياء، و در علاج دردها و امراض و در طرز جلوگيرى از امراض واگيردار و كيفيّت «واكسيناسينه» كه در لابلاى كتابهاى حديث و نحوها متفرّق است، بنويسد و گرد آورد چه بسا به بسيارى از حقايق علمى طبّى برخورد مىنمايد كه غير از علم پزشكى جديد، از آن پرده برنداشته است مانند معالجه تب با آب سرد. چون هنگامى از وى درباره مرض تب سؤال كردند، فرمود: إنَّا أهلُ بَيْتٍ لَا نَتَدَاوَى إلَّا بإفَاضَةِ الْمَاءِ الْبَارِدِ يُصَبُّ عَلَيْنَا. «ما اهل بيتى هستيم كه مرض تب را معالجه نمىكنيم مگر به آنكه آب سرد بر روى ما ريخته گردد.»
و ما حواله ات را در اين امر به كتاب الاطعمة و الاشربة از «وسائل الشيعة» ج 3 ص 276 تا ص 311 [1] مىدهيم تا چيزهاى بسيارى نظير اين امور را ملاحظه نمائى.
خصوصيات علم جفر
علم جَفْر:
كلمه جفر در أصل لغت به معنى برّه مىباشد هنگامى كه بزرگ شود و غذا خور گردد. و شايد علّت تسميه اين علم به جَفْر آن باشد كه در اصل، اين علم را بر روى پوست بچه گوسپندى نوشتهاند فلهذا به نام محلّ آن ناميده شده است. علم جَفْر علم حروف است كه به واسطه آن از حوادث آينده اطّلاع حاصل مىشود.
از حضرت امام صادق عليه السلام مروى است كه نزد وى علم جفر است و آن را تفسير فرموده است به اينكه آن عبارت است از ظرفى كه در آن علم پيامبران و علم علماى گذشته از بنى اسرائيل مىباشد. و راجع به علم جفرى كه نزد ايشان است از آنان مطالبى بسيار نقل شده است. و ما اگرچه آن علم و مراد و منظور از آن را نمىشناسيم الَّا اينكه از آن رواياتى كه درباره جفر وارد است و اين كه علم جفر از مصادر علومشان مىباشد، به دست مىآوريم كه: آن علمى است شريف كه خداوند به آنان عنايت نموده است. و در كتاب «كافى» درباره علم جفرى كه نزد آنان است روايات كثيرى وارد است.
بعضى از علماء أهل سُنَّت علم جفر را ذكر كردهاند و گفتهاند: امام صادق عليه السلام آن را مىدانسته است. شَبْلَنْجى در «نور الأبصار» ص 131 گويد: در كتاب «حياة الحيوان الكبرى» گفته است: فائدةٌ: ابن قُتَيْبَه در كتاب «أدب الكاتب» گويد: كتاب جفر را امام جعفر الصّادق بن محمد الباقر نوشته است، و در آن علم ما يحتاج بشر تا روز قيامت موجود مىباشد.
و أبو العَلاء بدين علم اشاره كرده است
: لَقَدْ عَجِبُوا لآلِ الْبَيْتِ لَمَّا أتَاهُمْ عِلْمُهُمْ فِىِ جِلْدِ جَفْرِ
فَمِرْآةُ الْمُنَجِّمِ وَ هْىَ صُغْرَى تُرِيهِ كُلَّ عَامِرَةٍ وَ قَفْرِ [3]
و در كتاب «الفُصُول المُهِمَّة» گفته است: بعضى از اهل علم نقل كردهاند كه كتاب جفرى را كه پسران عبد المؤمن بن على در مغرب زمين از يكديگر به إرث بردهاند از گفتار امام جعفر صادق مىباشد. و براى حضرت در دارا بودن اين علم منقبتى است عالى و درجهاى است والا كه دلالت بر فضل وى مىكند.
كيميا و جابربن حيّان شاگرد امام صادق عليه السلام
كيمياء و جابر بن حيّان
بسيارى از مؤلِّفين ذكر كردهاند كه: امام جعفر صادق عليه السلام داراى علم كيميا بوده است. و شاگرد وى: جابر بن حيّان صوفى طرطوسى اين علم را از او أخذ نموده است.
او در علم كيمياء پانصد رساله در يكهزار ورقه تأليف كرد و اين رسالهها متضمّن رسائل امام جعفر صادق عليه السلام بوده است.
قدماء از دانشمندان و متأخرين از مستشرقان در شأن جابر سخن بسيار گفتهاند. ابن نديم در «فهرست» ص 498 تا ص 503 جابر بن حيّان را ذكر كرده و درباره او تطويل گفتار نموده است، و به قدرى از كتب و رسائل در علوم مختلف بالاخصّ كيمياء و طبّ و فلسفه و كلام از وى ذكر كرده است كه وقت انسان در عمر طبيعى گنجايش اين وسعت و گسترش از تأليف را نخواهد داشت، مگر براى افراد نادرى از مردم روزگار كه به آنها ذكاوت و هوش بيرون از حدّ داده شده است، و ايشان با تمام اهتمام خود را بر كتابت و تأليف واداشتهاند.
براى جابر بن حَيَّان تأليفاتى بر طبق مذهب شيعه ذكر كردهاند و از اينجاست كه: تشيُّع وى را استظهار نمودهاند. و شايد أخذ او علم كيمياء را از امام صادق، و أمين دانستن حضرت او را بر تعليم اين علم شاهدى بر تشيّع او بوده باشد.
در «الذَّريعة» ج 2 ص 451 و 452 وى را در رديف مؤلّفين شيعه آورده است آنجا كه در كتاب خود از «إيضاح» در علم كيميا نام برده است.
و اگر مىخواهى در تشيّع او يقين داشته باشى كافى است در بعضى از رسائل او كه مستشرق «كراوس» انتشار داده است تفحّصى بنمائى. زيرا در آنجا مشهود است كه علومش را نه تنها از امام صادق عليه السلام أخذ نموده است بلكه از او مانند امام مفترض الطّاعة و متّبَع الرأى پيروى مىنموده است، و خواهى دانست كه او تنها علم كيميا را از حضرت أخذ نكرده است بلكه كلام و غير كلام را نيز فرا گرفته است.
أيضاً مؤلّفين اسلام راجع به جابر بن حَيَّان منزلت عظيمى را قائلند و وى را مفخرى از مفاخر اسلام به شمار مىآورند، و جاى عجبى نيست. زيرا كسى كه مؤلَّفاتش از سه هزار كتاب و رساله در علوم مختلفه تجاوز كند كه بيشتر آنها از علوم نظريّه و طبيعيّهاى باشد كه در تجارب آنها و تطبيقات آنها نياز به گذشت زمانهاى طويلى وجود دارد- و اينها در غير از علم كلام و فلسفه است- حقّاً سزاوار تجليل و تقدير و تكريم مىباشد، و سزاوار است كه مايه فخرى باشد كه بدو ابراز سرفرازى نمايند.
و اين واقعيّت بر مستشرقين گران آمده است كه يك نفر عرب مسلمان و از اهل قرن دوم از هجرت در ميان جهانيان بدين آراء سديده ممتاز گردد، به طورى كه نظريّاتش اصول عامّه و قوانين و مسائلى گردد كه علم شيمى قديم و جديد بر آن متّكى باشد.
لهذا در تعرضّشان به إقرار و اعتراف به مقام و منزلت او دچار خبط گرديدهاند و مانند حَاطِب لَيْل (هيزم كش در درون شب ظلمانى) هى خود را بدين طرف و آن طرف مىزنند: گاهى در وجود و تحقّق خارجى او تشكيك مىنمايند، و گاهى در عصر و زمان او، و گاهى در اين كتابهائى كه به او نسبت داده شده است، و گاهى در نسبت بعضى از آنها كه از استادش امام جعفر صادق عليه السلام روايت نموده است، و گاهى در تبويب أبواب و وضع و اسلوب رسائلش كه در ميان اهل آن عصر معروف نبوده است. الى غير ذلك از تشكيكات.
و برخى از اين تشكيكات و پندارهاى موهومه را كاتب اسمعيل مظهر صاحب مَجلَّةُ «العُصور» در نشريّات خود «المقتطف» (68/ 544- 551 و از 617- 625) به باد بطلان و انهدام گرفته است. و در اين مضمار نيز استاد احمد زَكى صالح در نوشتجاتش در مجلّه رساله مصريّه سال هشتم (ص 1204- 1206 و از 1235- 1237، و از 1268- 1270، و از 1299- 1302) وارد شده است، و آن أوهام و پندارهاى غلط را از روى طريقه علميّه حِكَميّه تضعيف و تزييف و إبطال نموده است و مكررّاً تصريح به تشيّع او كرده است.
و در ردِّ رأى استاد «كراوس» در ص 1299 گويد: بسيار واضح و روشن است نزد هر كس كه علم كلام را مىآموزد كه: با نشاطترين فرقهها در حركتهاى علمى و كلامى، فرقه شيعه بوده است، و اولين كسانى كه مذاهب دينيّه را بر اصول و اسُس فلسفيّه پايه گذارى كردهاند شيعه بودهاند تا به حدّى كه بعضى به على بن أبى طالب فلسفه مخصوصى را نسبت مىدهند.
و اين سخن از احمد زَكى براى تصحيح آن چيزى مىباشد كه به جابر نسبت داده شده است از مقارنه ميان آراء كلاميّه و فلسفيّه.
و محصّل گفتار آنكه: تشيّع جابر و تقدّم او در بسيارى از علوم بالاخص علم كلام و فلسفه و طبّ و علم شيمى و تمام طبيعيّات، امروزه از واضحات گرديده است. و هيچ وجهى ندارد كه آراء و نظريّاتش أصل عامّ و أساس كلّى براى علوم شيمى قرار گيرد مگر آنكه او اين علم را از معدن صحيحش: الإمام الصّادق عليه السلام أخذ كرده باشد.
و من بسيارى از مصادر را درباره جابر گرد آورده بودم تا در ترجمه احوال وى بسط دهم جز اينكه در اينجا به همين مقدار مختصر اكتفا نمودم، زيرا ديدم كه اگر بخواهم كلام را در هر جا كه اقتضاى بحث بيشترى دارد بيشتر توسعه دهم، تحقيقا اين كتاب به صورت مجلّداتى در مىآيد، و آن نيز گرچه خالى از فائده نبود اما از بحث أحوال خصوص امام صادق عليه السلام فراتر مىرفت.
سائر علوم متنوع امام صادق عليه السلام
سائر علوم:
مراد و منظور ما از علومى كه در اينجا درباره امام صادق عليه السلام نوشتيم و توضيح داديم كه مردم از آن حضرت أخذ نمودهاند آن نيست كه: اين علوم، تمامى علوم وى بوده است، زيرا امام بنابر نظريّه و رأى شيعه لازم است كه عالم به هر چيز باشد، و دانشمندترين مردم در هر فنّ و علم و زبان و لغتى بوده باشد، همان طور كه حكم عقلى بدين مرام ناطق است.
و اگر بالفرض از امامت الهيّه امام صادق عليه السلام هم صرف نظر نمائيم و فقطّ به دليل نقلى نگريم، خواهيم دانست كه: در هر زمان به طور لزوم و غير قابل تخلّف بايد عالمى به كتاب خدا و سنَّت رسول خدا بوده باشد همچنان كه حديث ثَقَلَيْن بر اين مهمّ دلالت دارد. و از طرفى چون مىدانيم: عالم به كتابى كه تبيان و روشنگر تمام چيزهاست واجب است كه عالم به تمام چيزها بوده باشد، و مادامى كه كتاب موجود است، عالم به كتاب از عترت پيامبر تا روز حشر بايد موجود باشد، بنابر اين ابداً آن عالم موجود در عصر امام صادق عليه السلام از وجود مباركش نمىتواند تجاوز كند و احياناً بر دگرى صدق نمايد. زيرا در عصر او اعلم از او به كتاب خدا و سُنَّت رسول خدا نبوده است. آثار بجاى مانده از وى كافى است براى إفاده اين معنى كه او اعلم زمان بوده است.
فعليهذا صادق اهل البيت عالم اهل البيت در عصر خود بوده است، و عالم عترت به كتاب جامع جميع علوم و فنون بوده است. و از همين جا ما بى نياز شديم به همين مقدار مختصرى كه درباره علوم وى متعرّض شديم از تعرّض بقيّه علوم و شواهد بر علم او در آن علوم.
بنابراين اگر حديث وارد باشد كه امام صادق عليه السلام اين طور بوده است كه با فارسى زبانان با لسان آنها، و با اهل ساير لغات با لغات آنها گفتگو داشته، و با هر صاحب فنّ و علمى مناظره داشته، و بر آنان غالب مىگرديده است مانند علماء علم نجوم و فلك و طبّ و طبيعيّات و غير ذلك، نبايد به ديده إعجاب بنگريم. زيرا اخبار و تواريخ و آثار تماماً بر اين مرام دلالت دارند و بدين مهم گويا هستند»»
[1] آيه 89 از سوره 16: نحل: و نزلّنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء.
[2] آيه 31 از سوره 7: اعراف.
[3] «نور الأبصار» از طبع قاهره مطبعه حجازى و نيز از طبع ششم سنه 1374 مطبعه محمّد عاطف ص 145 و ص 146، و از طبع دار الفكر بيروت سنه 1399 ص 160، و ص 161. و مفاد بيت اين است: «هر آينه به شگفت آمدند از آل بيت رسول الله چون كه علومشان در پوست كوچك بزغاله يا بّرهاى بديشان واصل شد. پس بايد بدانند: كه آئينه جهان نماى منجّم (اسطرلاب) با آنكه كوچك به او نشان مىدهد هر محلّ آباد و هر محلّ بى آب و علف را!») بايد دانست كه ما در ضمن همين دوره از علوم و معارف اسلام در قسمت «امام شناسى» در مجلّد چهاردهم در دروس 201 تا 210 از صفحات 168 تا 223 بحث كامل و مشبعى راجع به علم جفر نمودهايم و براى معرفت به خصوصيات اين علم بايد به آنجا مراجعه گردد.
امام شناسى، ج18، ص: 110الی 118
امام جعفر صادق عليه السّلام در اثر همعصر بودن با دو دولت مروانيّه و عبَّاسيّه با اشكالات و ابتلائات و مرارتهاى شديد مواجه گشت. و از هر دو ناحيه أنواع اذيّتها و آزارها و أقسام تضييق و ضَغْط و فشار را متحمّل گرديد. چه بسيار مرَّات و كَرَّاتى وى را از دار هجرت رسول الله (مدينه طيّبه) به نزد فرعون زمانش بدون جرم و جنايتى كشاندند، غير از اين جرم كه وى صاحب خلافت و امامت حقَّه بوده است. يك بار او را با پدرش امام باقر عليه السّلام به شام در ايّام بنى مروان بردند، و چند بار به عراق در ايّام بنى عباس كشانيدند: ايَّام بنى أعمام خودش: يكبار در عصر سَفَّاح به حِيرَه و سه بار در ايّام منصور به حِيرَه، و به كوفه، و به بغداد.
و بهترين ايّامى كه بر شيعه سپرى گرديد، آن عصرى بود كه در زمان آن حضرت در ميان، فَتْرَتى روى داد كه در اواخر دولت بنى مروان و اوائل دولت بنى عباس اتّفاق افتاد. چرا كه در آن فترت مروانيّين به قتال و كشتار با يكدگر، و به از دست دادن شهرها و شكستن قدرت مدائن از دستشان گرفتار بودهاند، و عباسيّين به پاك كردن شهرها از آنان گاهى، و گاه دگر به برقرارى أمن از مروانيان اشتغال داشتند.
شيعه اين فرصت را مغتنم شمرد- و بهترين اوقات انسان همين فرصتها است- تا آنكه از مناهل علم و عرفان حضرت آبيارى و سيراب گردد. بنابراين از هر ناحيه و جهتى براى أخذ احكام و معارف دين از وى شدِّ رَحال نموده، قافلهها در حركت آمدند.
و همان طور كه كتب شيعه بدان گواه است در هر علمى و فنّى از آن حضرت روايت حديث شده است، و تنها گروه شيعه اقتصار بر روايت از او ننمودهاند، بلكه ساير فرق نيز روايت حديث از وى نمودهاند به طورى كه كتب حديث و رجال از شيعه و غيرهم از اين حقيقت پرده مىگشايد.
ابن عُقْدَه، و شيخ طوسى- طاب ثراه- در كتاب «رجال» خود، و محقّق؛ در «مُعْتَبَر» و غيرايشان جميع راويان از حضرت را چه از شيعه و چه از غير شيعه چهار هزار نفر إحصاء نمودهاند.
أكثر اصول أربعمائة از آنحضرت روايت شده است. اين اصول، اساس و بنيان كتب أربعه حديث شيعه هستند: «كافى» از ثقة الإسلام كُلَيْنى [1]، و «مَنْ لَا يَحْضُرُهُ الْفَقِيهُ» از شيخ صدوق [2]، و «تهذيب» و «اسْتِبْصار» از شيخ الطَّائفة طوسى [3] طَيَّبَ اللهُ مَرَاقِدَهُمْ.
رسالت و اداء وظيفه شيعه در أثناء اين فَترت انتشار حديث بوده است. شيعه در اين عَصر به وَلاء اهل البیت:سخن بلند كرد، و تعدادشان در نواحى مختلفه بر صدها هزار تن بالا زد.
و چون دعائم و پايههاى حكومت و سلطنت منصور، استوار گرديد و كثرت شيعيان را در آفاق بدانست و إعلان و تجاهرشان را به ولاء آل محمد- عليه و عليهم السلام- ادراك كرد، بر مصدر و منشأ معارف و علومشان و امام عصرشان- امام صادق عليه السّلام- تنگ گرفت. چون به خوبى فهميده بود كه: تمام شيعيان را با وجود كثرتشان و انتشارشان در بلاد و نواحى نمىتواند ريشه كن كند، لهذا اراده كرد تا ريشه را قطع كند كه در اثر آن شاخه خشك مىگردد. چه بسيار اوقاتى او را به عراق آورد و در برابر خود واقف ساخت، و بدين كار مىخواست از منزلتش در ميان مردم بكاهد. و چه بسيار اوقاتى او را با كلماتى مخاطب ساخت كه قلم از نگاشتنش قاصر است
منصور بدين افعال شنيعه و اذيَّتها و مكاره و مواقفى كه عرش از عظمت آن مىلرزد اكتفا ننمود، بلكه توسّط عاملش در مدينه به وى سمّ خورانيد. و عليهذا حضرتش- روحى فداه- با سمّ منصور رحلت كرد. [4]
منصور در أعمال فظيع خود به جراحات و ضربات بر سيّد علوييّن- امام صادق- بس ننمود تا آنكه تيغ برنده خويشتن را بر جميع علويّين نهاد، و زمين را از خونهاى طاهره هاشميّين رنگين نمود. و اكثر فجايع در بغداد در هلاك نمودن آن گروه جوانمرد (فِتْيَة فَتِيَّه) بود.
شيعه از منصور ترسيدند، و در خانه هايشان منعزل و مختفى گشتند، و از خشيت و دهشت شمشير قاطع و بُرَّان عذاب او در زير پرده تَقِيَّه پنهان و متستّر گشتند. آيا تو چنان مىبينى منصور را كه پس از آن جرأت و جسارت بر سيّدشان و امامشان، پس از آنكه وى را از صفحه برداشت، اينك از كشتن يك نفر علوى دست بازدارد، و يا يك نفر شيعى را مورد عفو و گذشت خود قرار دهد!؟
امام شناسى، ج16، ص: 196-199
--------------------------
[1]محمد بن يعقوب كلينى در سال 328 و يا 329 در شهر شعبان سال تَنَاثُرِ نُجُوم رحلت كرد و آن سال وفات على بن محمد سَمُرى 2 كه سفارت امام زمان به موت وى منقطع گرديد و غيبت كبرى پديدار گشت نيز مىباشد. كتاب «كافى» كلينى از أهم كتب شيعه مىباشد.
[2] محمد بن على بن بابويه قمى كه در شهر رى سكونت گزيد و در سنه 355 وارد بغداد گرديد و در حالى كه جوان بود مشايخ طائفه از وى استماع حديث مىنمودهاند. براى وى سيصد كتاب مىباشد. در شهر رى در سال 381 از دنيا رفت؛.
[3] محمد بن حسن بن على طوسى در شهر رمضان سال 385 متولد شد و در سال 408 وارد عراق گرديد و در سال 448 به نجف انتقال يافت و در شب دوشنبه 22 از ماه محرم سنه 460 رحلت نمود و در خانه خودش مدفون گرديد و الآن آن خانه مسجد است. طوسى صاحب تأليفات كثيرهاى است كه همگى آنها مهم و جليل مىباشند.
[4]شيعه اتّفاق و اجماع بر شهادت حضرت با سمِّ منصور دوانيقى دارند. بسيارى از مؤلّفين سنّى مذهب همچون صاحبان «الصَّوَاعق المحرقة» و «إسْعاف الراغبين» و «نور الأبْصَار» و «تَذْكِرَة الخواصّ» و غيرهم آن را ذكر كردهاند
- توضیحات
- حوزه علمیه
- 24 شهریور 1391
- حجة الاسلام شیخ محمد کمالی
- 2857