ورود کاربران

درباره علوم دینیه


علوم دينيّه بايستى براى راهيابى به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهى منوَّر گردد

اينك كه طلّاب علوم دينيّه از هر شهر و بلدى و از هر كوى و برزنى به سوى حوزه‏هاى علميّه گسيل ميشوند، اگر با جان خود اين معنى را لمس كنند و از سويداى دل خود دريابند كه: علوم دينيّه نيز اگر وسيله زندگى و سرمايه دنيا باشد و بس، با سائر حِرَف و فنون تفاوتى ندارد؛ و اگر براى راهيابى‏به سوى خدا و عرفانش و براى تحقيق از سرّ عالم خلقت و علوم حقّه حقيقيّه باشد، خداوند رحيم نيز باران فيض رحمت خود را بر آنان ميبارد و دلهايشان را از انوار جمال و جلال خود درخشان ميگرداند. مولانا در دفتر دوّم «مثنوى» گفته است‏

: هر كجا دردى دوا آنجا رود هر كجا فقرى نوا آنجا رود

هر كجا مشكل جواب آنجا رود هر كجا پستى است آب آنجا رود

آب كم جو تشنگى آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست‏

تا سَقَاهُمْ رَبُّهُم آيد خطاب تشنه باش اللَهُ أعْلَم بالصَّواب

 

و همچنين با تكرار سه بيت اوّل در دفتر سوّم گفته است‏

: هر چه روئيد از پى محتاج رُسْت تا بيابد طالبى چيزى كه جُسْت‏

حقّ تعالى كاين سموات آفريد از براى رفع حاجات آفريد

هر كه جويا شد بيابد عاقبت مايه‏اش درد است و اصل مرحمت‏

هر كجا دردى دوا آنجا رود هر كجا فقرى نوا آنجا رود

هر كجا مشكل جواب آنجا رود هر كجا پستى است آب آنجا رود

آب كم جو تشنگى آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست

و چقدر عالى و پر محتوى، سنائى حكيم علَيهِ الرّحمةُ و الرِّضوان اين واقعيّت را در قالب نظم در آورده است‏

: دل آنكس كه گشت بر تن شاه بود آسوده ملك از او و سپاه‏

بد بود تن چه دل تباه بود ظلم لشكر ز ضعف شاه بود

اين چنين پر خلل دلى كه تو راست دد و ديوند با تو زين دل راست‏

9 پاره گوشت نام دل كردى دل تحقيق را بحِل كردى‏

اينكه دل نام كرده‏اى به مجاز رو به پيش سگان كوى انداز

از تن و نفس و عقل و جان بگذر در ره او دلى بدست آور

آنچنان دل كه وقت پيچاپيچ اندرو جز خدا نيابى هيچ

لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِى مِنَ اللهِ عَزّ وَ جَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه‏

از اينجاست كه در احاديث كثيره‏اى، علمى را فقط علم حقيقى شمرده‏اند كه در دل نشيند، و ملازم با عمل باشد.

در «مصباح الشّريعة» آمده است: قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا يَحِلُّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِى مِنَ اللَهِ عَزّ وَ جَلَّ بِصَفَآءِ سِرِّهِ، وَ إخْلاصِ عَمَلِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ، وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبِّهِ فِى كُلِّ حَالٍ. لِانَّ مَنْ أَفْتَى فَقَدْ حَكَمَ؛ وَ الْحُكْمُ لَا يَصِحُّ إلَّا بِإذْنٍ مِنَ اللَهِ وَ بُرْهَانِهِ. وَ مَنْ حَكَمَ بِخَبَرٍ (بِالْخَبَرِ خ ل) بِلا مُعَايَنَةٍ فَهُوَ جَاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ، وَ مَأْثُومٌ بِحُكْمِهِ.

قَالَ النَّبِىُّ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: أَجْرَؤُكُمْ عَلَى الْفُتْيَا أَجْرَؤُكُمْ عَلَى اللَهِ عَزّ وَ جَلَّ.

أَ وَ لَا يَعْلَمُ الْمُفْتِى أَنَّهُ هُو الَّذِى يَدْخُلُ بَيْنَ اللَهِ تَعَالَى وَ بَيْنَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْجَآئِزُ (الْحَآئِرُ خ ل) بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ.

«حضرت صادق عليه السّلام گفتند: حلال نيست فتوى دادن، براى كسى كه خودش در هر حال از روى صفا و پاكى سرّش و از روى اخلاص در عملش و اخلاص در كارهاى آشكارش و از روى برهان و حجّتى از جانب پروردگارش، مسائل را از خدا نميپرسد و از او استفتاء نمينمايد. چون كسى كه فتوى ميدهد، حكم كرده است؛ و حكم بدون اذن و اجازه خدا و بدون حجّت و برهانى از سوى وى صحيح نيست. كسى كه بدون مشاهده و عيان خود، از روى خبرى كه شنيده است حكم نمايد جاهل است؛ وى را به جهلش اخذ ميكنند و به حكمش گنهكار به شمار ميآورند.

رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمودند: بيباكترين شما بر فتوى دادن، بيباكترين شما بر خداوند عزّ و جلّ است.

آيا شخص فتوى دهنده نميداند كه: او در ميان خداى تعالى و ميان بندگانش داخل شده است؟! و اوست كه پيوسته در ميان بهشت و دوزخ روان است (متحيّر و سرگردان است- نسخه بدل)؟!»

چنين فقيهانى كه جامع بين علم ظاهر و باطن و ميان علم و عمل هستند، بايد مربّى طلّاب و حوزه‏ها باشند. آنها علم حقيقى را از جانب حضرت ربّ ميگيرند و بر متعلّمين پخش ميكنند.

شبها در محراب عبادت قيام دارند و با پاى محكم و استوار به كرنش و نيايش به درگاه حضرت معبود، دلهايشان مجذوب جذوات إلهيّه و سبحات ربّانيّه ميشود؛ و روزها آنچه را كه گرفته‏اند پس ميدهند و در اين عالم وسيع شنا مينمايند و به عالم وجود إفاضه فيض مينمايند.

إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قِيلًا* إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا.

«تحقيقاً آنچه در شب ميرسد، براى تو گامى استوارتر و گفتارى پايدارتر است. و تحقيقاً از براى تو در روز مجال واسعى است كه در اين عالم كثرات شنا كنى (و آنچه را كه در شب گرفته‏اى، در روز مصرف نمائى»).

علم مجازى همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقى همچون آب حيات‏

و بنابراين، اجتهادى كه فقط از روى قواعد صورت گيرد، اجتهادى فرمولى ميباشد. اين اجتهاد همچون ناودان است كه آب حيات نيست. اگر هم آبى فرضاً در وى جارى گردد و حكم مطابق با واقع در آيد، ظرف و وسيله براى گذر آن آب حيات بوده است. و خداى ناكرده اگر اين ناودان شكسته و پاره شود، خرابيهاى آن بى شمار است. مولانا در دفتر پنجم «مثنوى» گويد

: علم چون در نور حقّ پرورده شد پس ز علمت نور يابد قوم لُدّ

هر چه گوئى باشد آنهم نور پاك كاسمان هرگز نبارد سنگ و خاك‏

آسمان شو ابر شو باران ببار ناودان بارش كند نبود بكار

آب اندر ناودان عاريّتى است آب اندر ابر و دريا فطرتى است‏

فكر و انديشه است مثل ناودان وحىِ مكشوفست ابر و آسمان‏

آب باران، باغ صد رنگ آورد ناودان همسايه در جنگ آورد

و همچنين در دفتر دوّم گويد

: علم تقليدى بود بهر فروخت چون بيابد مشترى خوش برفروخت‏

 

مشترىّ علم تحقيقى حق است دائماً بازار او با رونق است‏

لب ببسته مست در بيع و شرى مشترى بيحد كه اللهُ اشْتَرَى‏

درس آدم را فرشته مشترى محرم درسش نه ديو است و پرى‏

آدَم أنْبِئْهُمْ بِأسْما درس گو شرح كن اسرار حقّ را مو به مو

روايات درباره صاحبان علوم ظاهرى و مجازى‏

روايتى عجيب از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه حقّاً موجب تنبيه و بيدار باش است:

در «وافى» از «كافى» از محمّد، از ابن عيسى، از ابن فضّال، از علىّ ابن عقبة، از عُمَر از حضرت أبى عبد الله عليه السّلام روايت است كه: راوى گفت:

قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ: تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِى بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيبًا مِسْقَعًا [2] وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَيْلِ الْمُظْلِمِ؛ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ تَعْبِيرًا عَمَّا فِى قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ. [3]

«حضرت روزى بما گفتند: شما مردمى را مييابيد كه در سخن گفتن چنان استادند كه حتّى در يك حرف، همچون لام و يا واو اشتباه نميكنندخطيبى هستند بليغ، و يا جَهْورىّ الصّوت، و يا بطور مسلسل بدون ارتعاش و لكنت لسان خطبه ميخوانند؛ امّا قلبشان تاريكتر است از شب تاريك. و همچنين شما مردمى را مييابيد كه توانائى ندارند كه آنچه را در نيّت دارند بر زبان آورند؛ امّا قلبشان همچون چراغ درخشان نور ميدهد.»

در ج 2، «اصول كافى» ص 214 با إسناد خود از ابن اذَيْنَه روايت كرده است از حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام كه گفت: إنَّ اللَهَ عَزّ وَ جَلَّ خَلَقَ قَوْمًا لِلْحَقِّ فَإذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ؛ وَ إذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ. وَ خَلَقَ قَوْمًا لِغَيْرِ ذَلِكَ فَإذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ؛ وَ إذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ.

«خداوند عزّ و جلّ گروهى را براى حقّ آفريده است. در اينصورت اگر درى از حقّ بر آنها بگذرد دلهايشان آن را تصديق ميكند و اگرچه آن را نشناخته باشند؛ و اگر درى از باطل بر آنها بگذرد دلهايشان آن را انكار ميكند و اگرچه آن را نشناخته باشند. و گروهى را خداوند براى باطل آفريده است؛ بنابراين اگر درى از حقّ بر آنها بگذرد دلهايشان آن را انكار ميكند و اگرچه آن را نشناخته باشند؛ و اگر درى از باطل بر آنها بگذرد دلهايشان آن را تصديق ميكند و اگرچه آن را نشناخته باشند.»

از نظير همين افراد خودخواه و دنياپرست و محبّ رياست است كه مرحوم صدر المتألّهين قدَّس اللهُ نفسَه شِكوه دارد و مينالد؛ تا آنكه ميگويد

: وَ الْعَجَبُ أنَّهُ مَعَ الْبَلآءِ كُلِّهِ وَ الدّآءِ جُلِّهِ تَمَنَّى نَفْسُهُ الْعَثورَ وَ تُدَلّيهِ بِحَبْلِ الْغُرورِ أنَّ فيما يَفْعَلُهُ مُريدُ وَجْهِ اللَهِ، وَ مُذيعُ شَرْعِ رَسولِ اللَهِ، وَ ناشِرُ عِلْمِ دينِ اللَهِ، وَ الْقآئِمُ بِكِفايَةِ طُلابِ الْعِلْمِ مِنْ عِبادِ اللَهِ. وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ ضُحْكَةً لِلشَّيْطانِ وَ سُخْرَةً لِاعْوانِ السُّلْطانِ، لَعَلِمَ بِأدْنَى‏تَأَمُّلٍ أنَّ فَسادَ الزَّمانِ لا سَبَبَ لَهُ إلّا كَثْرَةُ أمْثالِ اولَئِكَ الْفُقَهآءِ الْمُحَدِّثينَ، الْمُحْدَثينَ فى هَذِهِ الاوانِ الَّذينَ يَأْكُلونَ ما يَجِدونَ مِنَ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ، وَ يُفْسِدونَ عَقآئِدَ الْعَوآمِّ بِاسْتِجْرآئِهِمْ عَلَى الْمَعاصى اقْتِدآءً بِهِمْ وَ اقْتِفآءً لِا ثارِهِمْ فَنَعوذُ بِاللَهِ مِنَ الْغُرورِ وَ الْعَمَى فَإنَّهُ الدّآءُ الَّذى لَيْسَ لَهُ دَوآءٌ. اين حقير(حضرت علامه حسینی طهرانی قدس سره) در مباحث اجتهاد و تقليد به ثبوت رسانيده‏ام كه: از شرائط حتميّه افتاء و حكم، از جزئيّت به كلّيّت پيوستن است؛ و تا عبور از عالم نفس نگردد و معرفت حضرت ربّ پيدا نشود، اين شرط متحقّق نميشود.

بطور اجمال و سربسته در «رساله بديعه: در تفسير آيه الرّجَالُ قَومُونَ عَلَى النّسآءِ» در بحث ضمنى ولايت فقيه آورده‏ام؛ و از حديث «نهج البلاغة» وگفتار أمير المؤمنين عليه السّلام با كميل، و از نامه آنحضرت به مالك أشتر، و شواهدى ديگر كه در آنجا ذكر شده است، اين معنى مشهود است.

امّا بحث تفصيلى در اين مقام نياز به كتاب مستقلّى در اجتهاد و تقليد، و شرائط مفتى و حاكم دارد كه بحول و قوّه خداوند متعال، منوط به مجالى واسع و موفّقيّتى بيشتر است.

لَهُ الْحَمْدُ فِى الاولَى وَ الاخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. «حمد و سپاس اختصاص به حضرت او دارد چه در نشأه اوّلين، و چه در نشأه آخرين و حكم نيز اختصاص به او دارد؛ و همگى شما بازگشتتان به سوى اوست‏

«كليد گنج سعادت قبول اهل دل است»

خواجه حافظ شيرازى غزلى دارد كه حاوى يك دنيا لطائف و اشارات است‏

: مرا به رندى و عشق آن فَضُول عيب كند كه اعتراض بر اسرار علم غيب كند

كمال سرّ محبّت ببين نه نقص گناه كه هر كه بى هنر افتد نظر به عيب كند

ز عطر حور بهشت آن نفَس برآيد بوى كه خاك ميكده ما عبير جَيب كند

چنان بزد ره اسلام غمزه ساقى كه اجتناب ز صَهْبا مگر صُهَيب كند

كليد گنج سعادت قبول اهل دلست مباد كس كه در اين نكته شكّ و رَيب كند

شبان وادى أيمن گهى رسد به مراد كه چند سال به جان خدمت شعيب كند

ز ديده خون بچكاند فسانه حافظ چو ياد وقت و زمان شباب و شَيب كند

به نقل از کتاب گرانسنگ نور ملكوت قرآن، ج‏2، ص: 316 تا ص 327

تالیف حضرت علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی قدس الله نفسه الزکیه

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید