ورود کاربران

ايمان به ولي خدا همان ايمان بخداست

مردي از اهل شام كه داراي علم فقه وكلام و مسائل عمليه بود آمد خدمت امام صادق عليه السلام و گفت آمده ام تا با اصحاب تو مباحثه كنم حضرت به يونس فرمودند اگر در فن مناظره وارد بودي چه خوب بود

يونس:شما ما را از مجادله منع مي نموديد و مي فرموديد:واي بر متكلمين كه در بين مناظره مي گويند:اين درست است آن نادرست 

حضرت فرمودند: من گفتم واي بر آنها كه اگر در مناظرات آنچه را من مي گويم ناديده گرفته و از نزد خود آنچه را مي پسندند در مناظرات بياورند.

حضرت فرمودند: برو ببين از متكلمين كسي را مي يابي با خود بياور

 

من چند نفر را آوردم و در خيمۀ حضرت جمع شدند كه ناگهان جواني بنام هشام بن حكم وارد شد حضرت بر خاستند و او را در كنارخود جاي دادند و فرمودند: ناصرنا بقلبه و لسانه و يده

بعد از مناظره اصحاب و غالب شدن بر مرد شامي حضرت به مرد شامي فرمودند: با اين جوان بحث كن او رو  كرد به هشام و گفت: از من راجع به امامت اين مرد (منظور حضرت صادق است ) سئوال كن هشام چنان به غضب در آمد به حدي كه بلرزيد و گفت:

اي مرد شامي خدا بيشتر در امور بندگانش صاحب تدبير است يا خود بندگان بيشتر صاحب نظرند نسبت به نفوس خود ؟

شامي: خداوند

هشام: خداوند با اين تدبير و محبتي كه به خلقش دارد براي آنها چه مي كند

شامي: حجت و راهنما مي فرستد تا متفرق نشوند و اختلاف نكنند

هشام: آن راهنما كيست

شامي: رسول خدا

هشام: بعد از رسول خدا كيست

شامي: كتاب و سنت

هشام: آيا كتاب و سنت به تنهائي كافيست

شامي: بله

هشام: پس چرا من و تو با هم اختلاف داريم

شامي ساكت شد. حضرت به او فرمودند چرا ساكت شدي چرا صحبت نمي كني

شامي گفت: اگر بگويم با هم اختلاف نداريم دروغ گفته ام

                   اگر يگويم كتاب وسنت اختلاف ما را از ميان بر مي دارند سخن باطلي گفته ام چون كتاب و سنت

                   ذو وجوه است هر كس آن را طبق ميل خود به نهجي خاص حمل مي كند و بر آن استدلال مي كند 

                   اگر بگويم اختلاف داريم ولي هر كدام از ما در مذهب خود راه حق را مي رويم ديگر كتاب و سنت                     كنار مي رود و نيازي به آنها نيست. هيچ نمي توانم جواب او را بدهم مگر اينكه عين اين سوالات را

                   من از او بپرسم حضرت فرمود سوال كن شامي عين همان سوالات را از او پرسيد تا رسيد به اينجا

                   كه گفت بگو ببينم حجت خدا در اين زمان كيست؟

هشام: همين شخص نشسته اي كه براي ملاقات او از راههاي دور مي آيند و ما را از خبرهاي آسمان و زمين با خبر مي دهد.

شامي گفت من از كجا اين معني را بدانم

هشام: از هر چه مي خواهي از او سؤال كن.

شامي گفت حجت را بر من تمام كردي

سپس حضرت فرمودند: اي شامي خبر دهم تو را كه چگونه سفر كرده اي؟ سفر تو چنين و چنان بوده است.

شامي: راست مي گوئي اَسلَمتُ لِلهِ السّاعَةَ (الآن در برابر حكم  خدا تسليم شدم و اسلام آوردم)

حضرت فرمودند: بَل آمَنتَ بالله السّاعَةَ(بلكه در اين ساعت به خدا ايمان آوردي) اسلام قبل از ايمان است بر اساس اسلام مردم از يكديگر ارث مي برند و نكاح مي كنند و اما به درجات اخروي بر اساس ايمان مي رسند.

شامي: صَدَقتَ فَانَا السّاعَةَ اَشهَدُ اَن لا اِله اِلّا الله و اَنَّ محمداً رَسولُ الله و اَنَّك وصيُّ الاوصياء

(راست گفتي و من الآن گواهي مي دهم به لا اله الا الله و محمد رسول الله و اينكه تو وصي اوصياء هستي).

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید