حضرت علي عليه السلام خدا را ديد!!!
خطبه أمير المؤمنين عليه السّلام در معرّفى خداوند در پاسخ ذعلب
شيخ صدوق با سند متّصل خود روايت كرده است از عبد الله بن يونس از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه گفت:
بَيْنَا أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ، إذْ قَامَ إلَيهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: ذِعْلَبٌ، ذَرِبُ اللِسَانِ بَلِيغٌ فِى الْخِطَابِ شُجَاعُ الْقَلْبِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟!
فَقَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلَبُ! مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ!
قَالَ: يَا أَميِرَالْمُؤْمِنِينَ! كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟!
هنگاميكه حضرت امام أمير المؤمنين عليه السّلام بر فراز منبر مسجد كوفه مشغول ايراد خطبه بودند، مردى به نزد او برخاست كه به وى ذعلب
مى گفتند. وى مردى تيز زبان و در خطاب رسا و بليغ و در قدرتِ دل شجاع بود، و گفت: اى أمير المؤمنين! آيا پروردگارت را ديدهاى؟!
حضرت فرمود: اى واى بر تو! اى ذعلب! من اينطور نيستم كه پرستش كنم پروردگارى را كه وى را نديده باشم!
ذعلب گفت: يا أمير المؤمنين! تو او را به چه كيفيّتى ديدهاى؟!
قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلَبُ! لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الأبْصَارِ، وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإيمَانِ. وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ! إنَّ رَبِّى لَطِيفُ اللَطَافَةِ فَلَا يُوصَفُ بِاللُطْفِ، عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ، كَبِيرُ الْكِبْرِيَآءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ، جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالْغِلَظِ.
قَبْلَ كُلِّ شَىْءٍ فَلَا يُقَالُ: شَىْءٌ قَبْلَهُ؛ وَ بَعْدَ كُلِّ شَىْءٍ فَلَا يُقَالُ: شَىْءٌ بَعْدَهُ.
حضرت فرمود: اى واى بر تو! اى ذعلب! او را ديدگان سر به مشاهده ابصار نديدهاند؛ وليكن دلها او را به حقائق ايمان ديدهاند. اى واى بر تو! اى ذعلب! حقّاً و حقيقةً پروردگار من در لطافت بگونهاى لطيف است كه نمىتوان او را به صفت لطف توصيف نمود، و در عظمت بقدرى عظيم است كه نمىتوان او را به صفت عظمت توصيف كرد؛ و در كبريائيّت به نحوى كبير است كه نمىتوان وى را به صفت بزرگى و كبريائيّت توصيف كرد؛ و در جلالت به حدّى جليل است كه نمىتوان وى را به درشتى و غلظت توصيف نمود.
او قبل از هر چيزى وجود داشته است پس نمىتوان گفت: چيزى پيش از وى بوده است؛ و بعد از هر چيزى خواهد بود پس نمىتوان گفت: چيزى پس از وى خواهد بود.
شَآئِى الاشْيَآءِ لَا بِهِمَّةٍ، دَرَّاكٌ لَا بِخَدِيعَةٍ. هُوَ فِى الاشْيَآءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَآئِنٍ عَنْهَا. ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ، بَآئِنٌ لَا بِمَسَافَةٍ، قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ، لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ، مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ، سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ، بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ.
لَا تَحْوِيهِ الامَاكِنُ، وَ لَا تَصْحَبُهُ الاوْقَاتُ، وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ، وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ. سَبَقَ الاوْقَاتَ كَوْنُهُ، وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الإبْتِدَآءَ أَزَلُهُ.
او اشياء را بوجود مىآورد بدون تصميم و عزم و اسباب قبلى، بسيار درّاك و با فهم است بدون مكر و حيله. در داخل چيزهاست بدون آنكه با آنها ممزوج گردد و بدون آنكه از آنها فاصله بگيرد و دور شود. ظاهر است نه به گونهاى كه با بازگشتِ مباشرت به وى بتوان به او دست آزيد، و متجلّى و آشكار است نه به گونهاى كه با استخدام رؤيت ديدگان بتوان او را ديد، از اشياء دور است نه دورى به مسافت، نزديك است نه به پيش آوردن و جلو كشيدن، لطيف است نه با لطافت جسميّه، موجودات است نه آنكه پس از عدم به وجود آمده باشد، فاعل كارها و بجا آورنده امور است نه به اضطرار و فاقد اختيار، اندازه زننده و تقدير كننده موجودات است نه بواسطه حركت و جنبشى كه در او بوده باشد، اراده كننده است نه با وسائل و تدبير و همّ و مقدّمات، شنواست نه با آلت شنوائى، بيناست نه با اسباب بينائى.
امكنه و محلها نمىتواند او را در بر گيرد، و اوقات نمىتواند با او همنشين و همراه باشد، و صفات نمىتواند او را محدود كند و به اندازه و حدّ متعيّن سازد، و پينگىها و چرتها نمىتواند او را فرا گيرد. وى موجودى است كه تحقّق و هستى او بر اوقات پيشى گرفته است، و وجود او بر عدم سبقت داشته است، و ازليّت او بر ابتداى عالم وجود جلو بوده است.
بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ، وَ بِمُضَآدَّتِهِ بَيْنَ الاشْيَآءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الاشْيَآءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ.
ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْجَسْوَ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ.
مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا، مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا، دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا؛ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزّ وَ جَلَّ: وَ مِن كُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.
چون او مشاعر آدميان را بساخت، دانسته مىشود كه خودش داراى مشعرى همچون آدميان كه محلّ شعورشان مغز و انديشه است نمىباشد، و چون او جواهر عالم را جوهر زد و با جوهر خلقت كرد، معلوم مىشود كه خودش صاحب جوهر نمىباشد. و چون ميان اشياء تضادّ برقرار فرمود، دانسته مىشود كه خودش ضدّى ندارد؛ و به قرين و مقابل انداختن در ميان اشياء فهميده مىشود كه خودش قرين و برابرى ندارد.
خداوند تضادّ برقرار نمود روشنى را با تاريكى، و خشكى و يبوست را با ترى، و سردى را با گرمى.
خداوند آشتى و الفت اندازنده است در ميان چيزهائى كه با يكدگر دشمنى و جدائى دارند، و دورى و جدائى افكننده است در ميان چيزهائى كه با هم الفت و نزديكى دارند؛ بطورى كه آن اشيائى كه از هم جدا مىشوند و پراكنده و دور مىگردند دلالت كننده هستند بر خدائى كه آنها را با وجود قرب و نزديكى، جدا كرده و متفرّق گردانيده است، و آن اشيائى كه بهم نزديك مىشوند و الفت مىپذيرند دلالت كننده هستند بر خدائى كه آنها را با وجود بُعد و دورى و دشمنى، بهم تأليف نموده و بهم پيوسته گردانيده است؛ و آنست معنى كلام خدا عزّ و جلّ:
وَ مِن كُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.
فَفَرَّقَ بِهَا بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ؛ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَ لَا بَعْدَ، شَاهِدَةً بِغَرَآئِزِهَا عَلَى أَنْ لَا غَرِيزَةَ لِمُغَرِّزِهَا، مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا.
حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ؛ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ غَيْرُ خَلْقِهِ.
كَانَ رَبًّا إذْ لَا مَرْبُوبٌ، وَ إلَهًا إذْ لَا مَأْلُوهٌ، وَ عَالِمًا إذْ لَا مَعْلُومٌ، وَ سَمِيعًا إذْ لَا مَسْمُوعٌ.
پس خداوند در ميان موجودات از جهت قبليّت و بعديّت فرق گذاشت تا دانسته شود: قبلى براى وجود او نمىباشد؛ و بعدى براى وجود او نخواهد بود.
آن موجوداتِ آفريده شده در حالى هستند كه شهادت مىدهند بواسطه غرائز و صفات فطرى و ذاتى كه در آنها خداوند بوديعت نهاده است، بر آنكه خداوندِ بوجود آورنده اين غرائز خودش صاحب غريزه و صفات ذاتى كه در محلّ و موطن نفس وجود دارد نمىباشد؛ و در حالى هستند كه شهادت مىدهند آن خدائى كه براى آنها اجل معلوم و وقت معدودى مقرّر كرده است خودش محدود به وقت و متعيّن به ساعات و زمان و دهر نخواهد بود.
خداوند بعضى از مخلوقات را از بعضى دگر محجوب نمود تا دانسته شود: حجابى بين او و بين خلائقش غير از خود خلائق او نمىباشد.
او پروردگار ربّ و آفريدگار مربّى بود وقتيكه آفريده شده و مربوبى در ميان نبود، و خداى معبود و مألوه بود وقتيكه عابد و والهى در ميان نبود،
و خداى عالِم بود وقتيكه موجود معلومى كه متعلّق علم او واقع شود نبود، و خداوند شنوا بود وقتيكه صدائى كه شنيده شود در عالم آفريده نشده بود.
ثُّمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ
وَ لَمْ يَزَلْ سَيِّدِى بِالْحَمْدِ مَعْرُوفَا وَ لَمْ يَزَلْ سَيِّدِى بِالْجُودِ مَوْصُوفَا (1
وَ كُنْتَإذْ لَيْسَ نُورٌ يُسْتَضَآءُ بِهِ وَ لَا ظَلَامٌ عَلَى الا فَاقِ مَعْكُوفَا (2
وَ رَبُّنَا بِخِلَافِ الْخَلْقِ كُلِّهِمِ وَ كُلِّ مَا كَانَ فِى الاوْهَامِ مَوْصُوفَا (3
فَمَنْ يُرِدْهُ عَلَى التَّشْبِيهِ مُمْتَثِلًا يَرْجِعْ أَخَا حَصَرٍ بِالْعَجْزِ مَكْتُوفَا (4
وَ فِى الْمَعَارِجِ يَلْقَى مَوْجُ قُدْرَتِهِ مَوْجًا يُعَارِضُ طَرْفَ الرُّوحِ مَكْفُوفَا (5
فَاتْرُكْ أَخَا جَدَلٍ فِى الدِّينِ مُنْعَمِقًا قَدْ بَاشَرَ الشَّكُّ فِيهِ الرَّأْىَ مَأْوُوفَا (6
وَ اصْحَبْ أَخَا ثِقَةٍ حُبًّا لِسَيِّدِهِ وَ بِالْكَرَامَاتِ مِنْ مَوْلَاهُ مَحْفُوفَا (7
أَمْسَى دَلِيلَ الْهُدَىَ فِى الارْضِ مُنْتَشِرًا وَ فِى السَّمَآءِ جَمِيلَ الْحَالِ مَعْرُوفَا (8
و سپس آن حضرت شروع كرد به انشاد اين اشعار:
1-و پيوسته سيّد و سالار من به حمد و ستايش معروف بوده است، و پيوسته سيّد و سالار من به جود و كرم موصوف بوده است.
2- و بودى تو (اى آقاى من!) در وقتيكه نورى پديدار نبود كه از روشنى آن بهره گيرند؛ و تاريكى نيز پديدار نبود كه بر آفاق گسترده شده باشد و جا گرفته باشد.
3- و پروردگار ما بر خلاف جميع خلائق است، و بر خلاف جميع آنچه در افكار و اوهام و انديشهها به وصف در آمده است.
4- پس كسيكه بخواهد وى را با تشبيه به مثالى و شكلى تصوّر كند، بازگشت او به ضيق و تنگى خواهد گرائيد؛ و با دست عجز خود كتفهاى خود را بسته است.
5- و در بلنديها و نردبانهاى بلند و عالى كه تصوّر شود، چنان امواج قدرت او موج خود را مىافكند كه به ديدگان بصيرت روح او برخورد كرده، و آنرا كور مىكند.
6- بنابراين تو معاشرت و همنشينى خودت را ترك كن با كسيكه در جدل در امور دينى فرو رفته و شكّ و ريب رأى او را معيوب و فكر او را فاسد نموده است.
7- و مصاحبت و همنشينى گزين با كسيكه مورد وثوق است به جهت محبّت و عشق به سيّد و سرور و آقايش، و از جانب مولاى او به او كرامات و بزرگيها و تكريمها ارزانى شده است.
8- او كسيست كه حركت مىكند در نقاط مختلف زمين در حاليكه دليل هدايت به سوى خداست، و در حاليكه در آسمانها به نيكوئى حال شناخته و معروف شده است.
قَالَ فَخَرَّ ذِعْلَبٌ مَغْشِيًّا عَلَيْهِ ثُمَّ أَفَاقَ، وَ قَالَ: مَا سَمِعْتُ بِهَذَا الْكَلَامِ، وَ لَا أَعُودُ إلَى شَىْءٍ مِنْ ذَلِكَ. قالَ مُصَنِّفُ هَذا الْكِتابِ: فى هَذا الْخَبَرِ ألْفاظٌ قَدْ ذَكَرَها الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ فى خُطْبَتِهِ، وَ هَذا تَصْديقُ قَولِنَا فى الائِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ: إنَّ عِلْمَ كُلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ مَأْخوذٌ عَنْ أبيهِ حَتَّى يَتَّصِلَ ذَلِكَ بِالنَّبىِّ صَلَّى اللَهُ عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ.
عبد الله بن يونس كه راوى روايت است گويد: چون ذعلب اين مطالب را از حضرت شنيد مدهوش و بيهوش بر روى زمين بيفتاد، و سپس افاقه يافت و گفت: من اين چنين سخنى را تا به حال نشنيده بودم، و از اين پس هم به چنين كلامى برخورد نخواهم نمود.
صدوق مصنّف اين كتاب گويد: در اين خبر الفاظى وجود دارد كه حضرت امام رضا عليه السّلام در خطبه خود [1] آنها را بكار برده است. و اين تصديق اعتقاد ما را مىنمايد در آنكه ائمّه عليهم السّلام هر يك از آنان علم خود را از پدرشان مأخوذ داشتهاند تا برسد به پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم.
الله شناسى ج2 127 خطبه أمير المؤمنين عليه السلام در معرفى خداوند در پاسخ ذعلب ..... ص : 124
- توضیحات
- توحید
- 13 خرداد 1391
- قنبر حيدري
- 6076