چرا استاد سير و سلوك و اخلاق لازم است؟
چرا استاد سير و سلوك و اخلاق لازم است؟
از ديد گاه سيد الطائفتين حضرت علامه حسيني طهراني قدس الله نفسه المباركة
خداوند پيامبران را براى هدايت بشر فرستاده است، كه آنان با بشر تماس گيرند و راه خير و سعادت را بنمايانند، با بشر تكلّم كنند و با سيره و سنّت و منهاج خود آئين خداپرستى و راه ترقى و كمال را نشان دهند؛ وگرنه چه نيازى به پيامبران بود؟ خداوند زنده و موجود على الاطلاق پيوسته دانا و خبير و بصير و عليم بود؛ و مردم بدون وساطت پيغمبران از او، راه تكامل را مى يافتند؛ و از راه اتصال به باطن رفع مشكلات و موانع مى نمودند؛ و از سعادت و شقاوت مى پرسيدند. و خداوند عليم و خبير هم آنان را دلالت ميكرد؛ و هيچ شكى نيست كه علم خدا و احاطه او بيشتراز امامان است؛ زيرا علم خدا ذاتى است؛ و علم و احاطه أئمه از ناحيه خداست؛ و عرضى است و تبعى است. چطور خداوند با علم ذاتى و احاطه اصلى خود، مردم را در راه هدايت بواسطه اتّصال باطنى رها ننمود؛ و پيامبران و وسائط فرستاد، كه با بشر تماس گيرند؛ ولى پس از ارتحال پيامبران و امامان مردم را رها ساخت؛ تا خود با نيروى باطن از ارواح آنان استمداد كنند؟
اين محال و غلط است.
و به عبارت ديگر، در امور تشريعيّه فاعليّت امامان از ناحيه فاعل تامّ و تمام است؛ ولى قابليت مردم از ناحيه قابليت آنان ناقص است؛ چون مردم بايد با حواسّ ظاهريّه به خارج متّصل شوند و بدين راه تقويت اراده و نيّت و اصلاح افكار و آراء، و اخلاص در عمل بجاى آورند؛ و اين أمر بدون وجود پيامبران و امامان زنده و رهبران حىّ صورت نخواهد گرفت.
وليكن البتّه نسبت به خود پيغمبران و امامان كه در تهذيب باطن و تزكيه نيروى انسانى به مقامى رسيده اند كه مى توانند بدون حاجب از ذات اقدس حضرت ربوبيّت، أخذ مسائل تكامليّه واخذ الهام و وحى كنند اين امر متحقّق است.
و بر همين اساس است كه در آئين تشيّع كه راست ترين آئين در كيفيّت تربيت و استوارترين مكتب الهى است وجود امام زنده از اساسى ترين مسائل، بلكه يگانه مسئله اصلى است، كه تمام مسائل بر آن محور دور ميزند؛ اگر رهبر زنده و استاد و مربى حىّ لازم نبود؛ و مردم مى توانستند با نيروى اتّصال به باطن در سير تكاملى خود مدد گيرند، چرا پيامبرى بعد از پيامبر ديگر لازم بود؟ و چرا مسئله هدايت به نبوّت حضرت خاتم النبيين ختم نشد؟ و مردم نيازمند به رهبرى امام بعد از او حضرت على بن أبيطالب بودند؟
و در اين صورت و در اين فرض آيا گفتار كَفانا كِتابُ الله كافى نبود؟
و پس از انقضاء دوره حيات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چه نيازى به حيات حضرت امام حسن عليه السلام داشتيم؟ و به چه دليل عقلًا مى توانستيم اثبات امامت آن حضرت را بنمائيم؟
و پس از آن حضرت چه نيازى به حضرت سيدالشهداء عليه السلام داشتيم؟ و همچنين يكايك از ائمه اطهار عليهم السلام تا برسد به حضرت قائم آل محمد: حجة ابن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف.
پس دانسته شد كه افكار رهبر زنده و استاد و مربّى كامل در مآل، مرجعش به كَفانا كِتابُ الله خواهد بود. و موجب خروج از آئين تشيع و ورود در سلك عامّه كه به افكار و آراء خود دچارند، خواهد شد.
و ثانياً قضيه سير و سلوك، و پيمودن راههاى باطنى، و سير در مراحل نفس، و تهذيب و تزكيه اخلاق و عرفان به معارف الهيّه مگر از ساير امور از نقطه نظر حكم، جداست؟
چرا در قضيه امراض جسمانى از روح ولايت امامان بدون حاجب مدد نميگريم؟ و نزد طبيب ميرويم؟ و چرا در مسائل فرعيه شرعيه از روح آنان مدد نميگيريم؟ و به فقيه مراجعه ميكنيم؟ و چرا در مسائل تفسيريه از روح اميرالمؤمنين استمداد نميكنيم؟ و براى حلّ معضلات مسائل حكميّه و فلسفيه از جان ولايت نيرو نمى طلبيم؟ و چرا در يكايك در مسائل از حقيقت آنان و از روح ولايت كليه مدد نمى جوئيم؟
و تشكيل حوزه هاى علميه و مدارس و مجامع تعليمى و تربيتى ميدهيم؟ و به رفتن در بيغوله ها و در خلوت ها براى استمداد باطن از جان ولايت درباره حلّ اين مسائل پناه نمى بريم؟
آيا آن مسائل اهميتش زيادتراز مسئله عرفان الهى است، كه حتماً بايد در پى جوئى آن كوشا باشيم؟
و يا مسئله عرفان كم اهميت است، و به مختصر توجه به باطن حل ميگردد؛ و لذا نيازمند به پى جوئيهاى دقيق و عميق نيستيم؟
و شما براى ما بيان كنيد به كدام دليل و حجت، موضوع تزكيه و اخلاق و تربيت نفس كه از اهم مسائل است، از ساير موضوعات جدا شد؛ و حكم خاصّ پيدا نمود؛ كه براى حصول آن نفس توجه به باطن كفايت كرد؟ و اما در سائر موضوعات، نياز به استاد و مربى و رهبر و راهنماى خبير و بصير و زنده پيدا شد؟
نه چنين نيست بلكه حقّ مسئله اين است كه ما بواسطه عدم اعتناء به مسائل اخلاق و تطهير نفس و تزكيه سرّ، براى آنكه يكباره شانه خالى كنيم، همه را يكسره إنكار كرديم. و از نظر آنكه ظاهراً نمى توانستيم إنكار كنيم؛ و برهان علميّه و شرعيّه و عقليّه بر عليه ما قائم مى شد، لذا لفظاً قبول نموده، و معنى را رها كرديم؛ و آن را به خدا و رسول و امام سپرديم؛ و خود از زير بار تحمّل مجاهده يكباره بيرون جستيم.
اتكاء به انوار باطنيّه امامان و حضرت حجه ابن الحسن عليهم السلام، و رفع يد از مسئوليت تكليف تعليم و تعلم در مدرس مجاهده، و تربيت نزد استاد كامل، و مربى مرشد تامّ، در حكم انكار اين مسئله و رها نمودن نفس است.
اين گفتار بى شباهت به گفتار بنى اسرائيل به حضرت موسى على نبيّنا و آله و عليه السلام نيست، در آن وقتى كه آن پيامبر بزرگوار، آنان را از زير تيغ فراعنه و قبطيهاى ظالم نجات داده و از نيل عبور داد؛ و با خون دل و هزاران مرارت آئين خداپرستى را به آنان آموخت؛ و آنان را تا دروازه فلسطين: مقرّ و مأواى خودشان آورد؛ و
فرمان حمله به شهر را كه خانه و وطن اصلى آنان بود، و بطور آوارگى از آن رانده، و بيرون ريخته شده بودند، صادر كرد، همگى همدست و همداستان شده و آواز برآوردند:
قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (آيه 22 از سوره 5: مائده)
گفتند: اى موسى! در اين ارض مقدس و اين شهر گروه ستمكاران هستند؛ و ما هرگز در آن داخل نخواهيم شد تا زمانى كه آنان از آن خارج شوند؛ پس اگر آنان خارج شوند، در اينصورت ما از داخل شدگانيم.
قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (آيه 24 از سوره 5: مائده)
گفتند: اى موسى! تا مادامى كه ايشان در اين شهر هستند، ما ابداً داخل آن نمى شويم! تو با پروردگارت برويد، و نبرد كنيد! (و شهر را تسخير كرده و سپس ما در شهر فتح شده وارد مى شويم) ما در اينجا از نشستگانيم!
و ثالثاً بر يك سياق و بر يك ميزان، آيات قرآن و روايات وارده، ما را امر به لزوم پيروى اهل خبره و دانش ميكند؛ و بطور اطلاق اين مهمّ را گوشزد مى سازد؛ و ما در تمام آيات و روايات، يك آيه و يا يك روايت نيافتيم، كه امور اخلاقيّه و عرفانيّه را تخصيص زند؛ و آنان را موكول به عالم غيب كند؛ و ما را از نياز به استاد و مربى معذور بدارد.
مانند آيه 43 از سوره 15: نحل و آيه 7 از سوره 21: انبياء: فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.
اگر چنين هستيد كه نميدانيد، از اهل ذكر بپرسيد!
و مانند فرمايش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حكمت 96 از نهج البلاغه:
إنّ أولى النّاس بالانبياء أعلمهم بما جاؤابه؛ ثمّ تلا: إنّ أولى النّاس بإبراهيم للذين اتّبعوه و هذا النّبىّ والّذين آمنوا.
به درستيكه نزديكترين و مقرّب ترين مردم به پيامبران، داناترين آنان هستند به آنچه پيامبران آورده اند؛ و پس از اين جمله، اين آيه را تلاوت فرمود:
به درستيكه نزديكترين و مقرّب ترين مردم به ابراهيم، هر آينه كسانى هستند كه از او پيروى ميكنند؛ و اين پيغمبر است و كسانى هستند كه ايمان آورده اند.
و مانند گفتار حضرت زين العابدين عليه السلام در ص 209 از كشف الغمه طبع سنگى:
هلك من ليس له حكيم يرشده و ذلّ من ليس له سفيه يعضده
به هلاكت مى افتد هر كس كه مرد دانشمند و حكيمى نداشته باشد، كه او را راهنمائى و ارشاد كند؛ و به زبونى و پستى ميرسد، هر كس كه مرد نادان و سفيهى را نداشته باشد، كه كمك كار و معين او باشد.
و ديگر بسيارى از ادلّه وارده در باب اجتهاد و تقليد، كه بر وجوب تقليد دلالت دارند؛ و آن ادله اختصاص به باب افتاء و قضاء ندارند؛ زيرا بسيارى از آنان اطلاق دارند؛ و بر اساس وجوب رجوع عامى به شخص عالم، لزوم رجوع هر شخص جاهل به هر شخص عالم، درهر موضوعى را ميرساند.
بلكه ادلّه فطريه و عقليه بر لزوم رجوع عامى به عالم، در اينجا نيز سارى و جارى است.
هيچكس از پيش خود چيزى نشد هيچ آهن خنجر تيزى نشد
هيچ حلوائى نشد استاد كار تا كه شاگرد شكر ريزى نشد
و ما چون از علت اين كلام رائج در بين دسته اى از عاميان متلبّس به لباس اهل علم كه: «در امور اخلاقيّه نيازى به استاد نيست و از توسل به حضرات معصومان، و از استمداد حضرت صاحب الزمان، معضلات راه سير و سلوك حلّ مى گردد» تفحصّ به عمل آورديم، معلوم شد كه جان و روح را بسيار سرسرى مى گيرند؛ و بدان وقعى نمى نهند؛ و براى آن ارزش و اعتبار معتنابهى قائل نيستند؛ فلهذا در بين گفتارشان زياد ديده مى شود كه: اين مسئله از مسائل اخلاقى است، نه از مسائل فقهى. و اين راجع به اخلاق است؛ نه علم.
و يا به جهت آنستكه چون خود را تهى دست مى يابند؛ و براى مراجعه عوام نمى خواهند اظهار عجز و نادانى كنند؛ لذا در مسائل فقهيه فوراً جواب ميدهند، و اما در مسائل توحيديّه و عرفانيّه چون جواب ندارند، ميگويند: با توسل به حضرت بقيّة الله ارواحناه فداه اين مسائل حلّ مى گردد.
فَضَلُّوا و أضَلُّوا عن سَواء الطِّريقِ.
آرى براى افرادى بطور بسيار بسيار نادر ديده مى شود كه بدون سلوك، در ابتداء جذبه آنان را ميگيرد و آنان مجذوب انوار جماليه الهيه مى گردند و سپس در پرتو همان جذبه، خودِ خداوند ايشان را حركت ميدهند تا به سر منزل مقصود با تلاش و سلوك برسند، ايشان را مجذوب سالك خوانند، چون پس از جذبه قدم در سلوك مى نهند؛ بخلاف ساير افراد كه آنان را سالك مجذوب گويند، چون بعد از مجاهده و سلوك، جذبه آنان را ميگرد؛ ولى دسته اول هم در عين حال بعد از جذبه براى سلوك، نياز به استاد دارند؛ و براى افرادى بسيار نادر از اين دسته چنان جذبات الهيه پشت سر هم آمده، و راه را پيوسته بدانها نشان مى دهد، و در هر كجا طريقى براى وصول است، خود خداوند از عالم غيب ميفهماند، آنان بدون استاد ظاهرى راه را طى ميكنند و به مقصد ميرسند؛ اين افراد را اوَيسى خوانند زيرا همانند اوَيس قَرَنى بدون ديدار و ملاقات رسول الله راه را طى كرد، و در اثر جذبات الهيه به مقصد رسيد رضوان الله عليه، غالب انبياء از اين قبيل بوده اند، به غير آنان كه بين آنان و پيامبرى ديگر فاصله زمانى بوده و ملاقات حاصل نشده است، و امامان عليهم السلام از اين قبيل بوده اند؛ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، ولى هيچگاه انسان نبايد اين خيال را در سر خود بپروراند كه من از زمره مجذوب سالك و از خصوص اوُيسى ها خواهم بود و بدون مراجعه به استاد و در تحت تعليم و تربيت و نظر قرار گرفتن او، در اثر ورود جذبات و واردات الهيه راه را طى كرده و به مقصود ميرسم: اين پندارى است باطل؛ زيرا همانطور كه ذكر شد اين امر به دست سالك نيست بر دست خدا، و به امر خداست، كه بسيار بسيار به ندرت صورت مى گيرد، وگرنه سلوكى است كه سالك بخيال حصول جذبه ميكند؛ و اين سلوك بدون استاد است، كه داراى خطرات فراوان از ورود امراض گوناگون، و ماليخوليا و جنون و ضعف و نقاهت، و كوتاه شدن عمر، و دورى از مجتمع، و رها كردن كسب و كار و زن و فرزند، و بالاخره در دام ابالسه انسىّ و جنّى گرفتار شدن، و بر اريكه انانيّت و فرعونيّت تكيه زدن و غير ذلك از آفات اين طريق است. هزار دام به هر گام اين پايان است كه از هزار هزاران يكى از آنان نرهند.
منبع: سرالفتوح
- توضیحات
- اخلاق نظری
- 23 اسفند 1390
- حجة الاسلام شیخ جعفر كمالي
- 5122
دیدگاهها
خسته نباشيد و خدا قوت
ان شاءالله كه خداوند در اين مسير خير اجر جزيلتان دهد