سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام هادي عليه السّلام
حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام از دنيا رحلت نمودند در زمانى كه حضرت امام علىّ النّقىّ الهادى كودكى شش ساله و يا هشت ساله بودند، همان طور كه امامت به پدرشان در سنّ هفت سالگى داده شد.
آن حضرت ملجأ و مرجع و پناه و آبشخوار واردين علم، و مرتع خَصْب راودين دانش و عرفان شيعه بودهاند. جميع شيعيان از مَشْرَعَة علمش سيراب، و از مرتع تازه و دل افزاى ربيع دانش و معرفتش سير مىگرديدهاند همان طورى كه با پدران نورانى و روشن ضمير او رفتار مىنمودهاند.
و اين امرى است كه اذهان و افكار را به تأمّل وا مىدارد و انظار و بصائر را متوجّه و ملتفت مىسازد.
آيا امكان دارد پسرى كه سنَّش اين مقدار است در ميان مردم بوده باشد و قرائت و كتابت را به طورى كه مُشاهَد و مشهود مىباشد خوب بداند، وليكن أبداً معرفتى يا علمى را دارا نباشد؟!
اگر آن طور است، پس چگونه وى جامع علوم است؟! و مسألهاى از وى سؤال نمىشود مگر آنكه جوابش فوراً در نزد او حاضر است؟! و چگونه در بيان مسألهاى ابتدا به سخن نمىكند مگر آنكه در اظهارات و پديدههاى از مكنوناتش عقول را متحيّر مىنمايد؟!
آيا اين حقايق در غير كسانى كه خداوند ايشان را به علم و عرفان مُلْهَم گردانيده است تصوّر دارد؟!
اگر آنان بر غير سبيل علوم مُلْهمه الهيّه بودهاند، معنى نداشت مشايخ علم و فضل در برابر ايشان خاضع و تسليم شوند، و از آنها به طور أخذ هر مأمومى از امامش أخذ علوم و حقايق نمايند، و در آنها ببينند و بنگرند كه: آنان حجّت خدا و معصوم از هر رجس و پليدى بوده، و عالِم به جميع أشياء و مسائل مىباشند.
و اگر آن امامان چنين نبودند، يعنى طبق رويت و مشاهده آن شيوخ و علماء نمىگشتند، حوادث و امتحانات و احتجاجاتى كه پيوسته رخ مىداد آن گونه رأى و عقيده را درباره ايشان تكذيب مىنمود.
حضرت امام على الهادى عليه السّلام در مدينه باقى ماندند، و شيعيان براى تفقّه در دين، و اغتنام از محاسن أخلاقشان از هر جهت و ناحيه به سويشان كوچ مىنمودند تا سنه 236. و در آن عصر زمام امور و حكم به دست متوكّل بود، و وى با على و اهل بيت على: بغض شديدى داشت، مضافاً به آنكه وى را نديمانى إحاطه كرده بودند كه همه ايشان به نَصْب و عداوتِ على عليه السّلام مشهور و معروف بودهاند. از ايشان هستند على بن جَهم شاعر شامى كه از بنى شامَه است، و عمرو بن فرُّخ رَخْجى، و أبو السِّمط از اولاد مروان بن أبى حَفْصة از مواليان بنى اميّه، و عبد الله بن محمد بن داود هاشمى معروف به ابن اتْرُجَه.
كار و منهاج اين ندماء و اطرافيان اين بود كه متوكّل را از علويّين مىترسانيدند، و به او اشاره مىنمودند تا ايشان را دور كند، و از آنان إعراض نمايد و إسائه كند. از اين گذشته او را تحسين مىنمودند تا به آبائشان كه مردم عقيدهمند به علوّ منزلت و مرتبتشان در دين بودند، با سخن ناهنجار و زشت و قبيح مواجهه كند. بارى، دست از متوكّل بر نداشتند و پيوسته بر اين امور به او اصرار و إبرام مىنمودند تا ظهور پيدا نمود از وى آن داستان معروف و مشهورى كه جگرها را آتش مىزند:
ابن اثير در حوادث سنه 236 در ج 7 ص 18، و ابن جرير در ج 11 ص 44 و صاحب «فَواتُ الْوَفَيات» در ج 1 ص 133 ذكر نمودهاند آن فعلى را كه متوكّل با قبر حسين عليه السّلام انجام داد. قبر را منهدم كرد و بر روى آن كِشت و زراعت نمود و تخم پاشيد، و آب داد، و مردم را منع كرد از زيارتش- الى غير ذلك از آنچه كه از وى به ظهور رسيد.
صاحب كتاب «فَواتُ الْوَفَيات» كه خود به ناصبى بودن معروف مىباشد، مىگويد: مسلمين از اين فعل متوكّل متألّم گشتند. اهل بغداد بر ديوارهاى آن شتم و سبِّ او را نگاشتند، و دِعْبِل خُزاعى و ديگران او را در شعر خود هجو نمودند. و در اين باره ابن سِكِّيت مىگويد، و برخى گفتهاند از بَسَّامى مىباشد
: تَاللهِ إنْ كَانَتْ امَيَّةُ قَدْ أتَتْ قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا مَظْلُوماً 1
فَلَقَدْ أتَتْهُ بَنُو أبِيِه بِمِثْلِهِ فَغَدَا لَعَمْرُكَ قَبْرُهُ مَهْدُوماً 2
أسَفُوا عَلَى أنْ لَا يَكُونُوا شَارَكُوا فِى قَتْلِهِ فَتَتَبَّعُوهُ رَمِيماً 3
1- «سوگند به خداوند اگر بنى اميّه متصدّى كشتن پسر دختر پيغمبرشان از روى ظلم و عدوان گشتند؛
2- پس تحقيقاً پسران پدرش همان كشتار را با او انجام دادند. و سوگند به جانت كه قبرش را مهدوم و خراب نمودند.
3- تأسُّف داشتند كه چرا در كشتن او با بنى اميّه مشاركت نداشتند، اينك آمدند و به استخوانهاى پوسيده او در ميان قبر جنايت كردند.»
متوكّل در إسائه به اهل بيت و أوليائشان بدانچه بر سر قبر امام حسين عليه السّلام آورد بس نكرد بلكه در تعقيب و اسائه به هر فردى كه يا در نَسَب و يا در مذهبْ علوى بود از هيچ كوششى دريغ ننمود.
حضرت امام أبو الحسن الهادى عليه السّلام را از مدينه به سامرّاء در سنه 236 وارد كرد، و وى را در سامرّاء نزد خود نگاه داشت، و در إسائه به انواع زشتيها و بديها چنان مواظب و متعهّد بود كه به حضرتش برساند همان طور كه شخص محبّ براى حبيبش مواظب و متعهّد است كه از انواع تحف و هدايا و أشياء طريفه و نيكو براى او ببرد.
و چون أعداء آل محمد درجه و ميزان عداوت و انحراف متوكّل را از اهل بيت يافته بودند، آن را وسيله و ذريعه براى إسائه به حضرت امام علىّ النّقىّ الهادى عليه السّلام كرده، از حضرت نزد او سعايت مىنمودند و به وى خبر دادند كه: در منزلش سلاح جنگ و نامهها و مراسلاتى از شيعيان او وجود دارد. متوكّل در شبى افرادى را مأمور نمود تا به طور ناگهانى بر خانه وى هجوم آورند. آن كسان حضرت را در اطاقى تنها يافتند كه بر تن قبائى از مو، و بر سرش سربندى پيچيده است از پشم، و در بساط آن اطاق أبداً چيزى يافت نمىشود مگر رَمْل و حَصَى (ماسه بادى و ريگ) و با توجّه به سوى پروردگارش به آياتى از قرآن مجيد در وعد و وعيد ترنّم مىنمايد. او را با همان حال مأخوذ داشتند و به سوى متوكّل بردند.
و اين اوّلين بار از سعايت و از هجوم بر خانه حضرت از جانب متوكّل نبوده است. هر زمانى كه آن نديمان نواصِب وى را إغراء به بعضى از اتّهامات نسبت به حضرت مىكردهاند، بغض و عداوتش براى اجابت سعايت آنان به راحتى و سبكى بر مىخاست، و اين عمل را تكرار مىكرد و اگرچه كذب گفتارشان مشهود مىگرديد.
متوكّل بر آن اذيّتها و آزارها و آن اسائه أدبها به حضرت امام ابو الحسن اصرار مىورزيد بدون اندك رحمتى و يا اندك ملايمتى كه در آن روزنه صلحى پديدار باشد، تا اينكه پسرش مُنْتَصِر به واسطه مشاهده جسارتى كه او و فتح بن خاقان وزيرش و همنشينانش به كرامت مرتضى على عليه السّلام نموده و استخفاف به حرمتش كرده بودند، انتقاماً لامير المؤمنين وى را بكشت.
و حضرت هادى عليه السّلام پيوسته در سامرّاء اقامت داشت تا در سنه 254 با سمّ مُعْتَزّ عباسى مسموم، و ديده از جهان بربست. مدّت اقامتش در سامرّاء 18 سال به طول انجاميد كه دائماً غصّهها و جرعههاى آلام و رنجها را يكى پس از ديگرى از بنى عبّاس از سلطانى به سلطانى مىنوشيد. و در اكثريّت زمان و ايَّامش زندانى خانه و محبوس بيت خويشتن بود. شيعيان وى به او دسترسى نداشتند مگر به طور سر زده و پنهان از انظار با وجود كثرت شيعه در آن عهد و زمان، و با وجود كثرت نيازمنديشان به ديدار امام و أخذ معالم دين از او.
و غالب استفادههاى شيعيان از او به توسّط چند رجل معدودى بوده است كه از قائمين به امر او و وسائط ميان او و مردم بودهاند. آن رجال نزد وى رفت و آمد داشتند، و چه بسا ايشان شيعيان را در شهرهايشان ديدار و ملاقات مىكردهاند.
در اين عصر آوازه تشيّع بلند بود. علماى اين عصر با يكديگر مناظره و مناضله داشتهاند، و در هر گونه علمى از علوم تصانيف و تأليف فراوان گشت، و بالاخصّ در علم كلام و علم اخلاق گسترش يافت.
امام شناسي علامه طهراني ج 16 ص 216