ورود کاربران

اتحاد نفس امیر المومنین بارسول الله


نور الهى و حقيقت محمدى پس از پيامبر اكرم به امير المؤمنين و بواسطه ايشان به سائر ائمه طاهرين انتقال يافت‏

و اين آثار به واسطه سعه روح و ظرفيت قلب مبارك آن حضرت است نه امر اعتبارى تشريفاتى، و سپس در ذريّه آن حضرت انتقال يافت؛ يعنى همان نور دو قسمت شد نيمى در نفس مبارك آن حضرت و نيمى در نفس أمير المؤمنين عليه السلام جاى گرفت و از لقاح نور أمير المؤمنين و حضرت صديقه سلام الله عليها بذريه آن حضرت منتقل شد.

كما آنكه فرمود إنَّ اللهَ جَعلَ ذُريَّةَ كُلّ نَبىّ فِى صُلبهِ وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِى فِى صُلب علىّ بنِ أبى طالِب [1] خداوند ذريه هر پيغمبرى را از صلب خود آن پيغمبر قرار داد و ذريّه مرا از صلب على بن أبى طالب قرار داد

از سلمان روايتست كه: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقولُ: كنتُ أنا و عَلىّ نوراً بَينَ يَدَىِ اللهِ تَعالَى قَبلَ أن يُخلَقَ آدَمُ بأربَعَةَ عَشَرَ ألفَ عامٍ فَلَمّا خَلَقَ اللهُ آدمَ قَسَّمَ ذَلك النورَ جُزئَينِ جُزءٌ أنَا وَ جُزءٌ عَلىٌّ اخرجه احمد فى المناقب. [2]

احمد بن حنبل كه يكى از بزرگان ائمه اهل تسنّن است، طبق روايت كتاب الرّياض النضره از سلمان فارسى روايت كرده است كه او مى‏گويد: از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: من و على نور واحدى بوديم در نزد خداوند تعالى، قبل از آنكه آدم را بيافريند به فاصله چهارده هزار سال.

 

سپس چون خداوند آدم را آفريد آن نور را دو قسمت نمود:

يكى از آن دو قسمت من هستم، و قسمت ديگر على است.

و نيز از كتاب مودة القربى در ينابيع المودة حديث مى‏كند از عثمان كه او از رسول خدا روايت مى‏كند كه: خُلقتُ أنا و عَلىٌّ مِن نورٍ واحدِ قَبلَ أن يخلُقَ اللهُ آدمَ بأربَعةٍ آلافِ عامٍ فَلمَّا خلقَ اللهُ آدمَ رَكِبَ ذلكَ النُورُ فِى صُلبهِ فلَم يَنزَل شَيئاً واحداً حَتّى افتَرقنا فِى صٌلب عبد المطَّلِب، فَفِىَّ النُبُّوةُ و فِى علىٍّ الوَصيةُ [3]

عثمان بن عفّان از پيغمبر اكرم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم بو البشر را خلق كند من و على را از نور واحد بيافريد؛ چون آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد و دائماً آن نور نسلًا بعد نسل واحد بود تا در صلب عبد المطلب بدو قسمت منقسم شد نيمى به من و نيمى به على بن أبى طالب منتقل شد پس خداوند نبوّت را در من قرار داد و وصايت و ولايت را در على قرار داد.

مورخ امين حسين بن على مسعودى در مروج الذّهب روايت نغز و پر محتوائى را از أمير المؤمنين عليه السلام درباره آغاز آفرينش و كيفيّت خلقت نور محمّد و آل محمّد عليهم السلام و نحوه انتقال آن نور در نشئات مختلفه بيان مى‏كند، تا مى‏رسد به خلقت ملائكه و آفرينش آدم.

و پس از آن مى‏فرمايد

ثمّ نَبَّه آدمَ عَلَى مُستَودِعهِ، و كَشَفَ لَه [عَنْ‏] خَطَرِ مَا ائتَمَنَه عليه، بعدَ ما سمَّاهُ اماماً عندَ الملائكةِ،

فكانَ حظُّ آدمَ منَ الخيرِ مَا آواهُ مِن مُستودعِ نورنا، و لَم يَزَل اللهُ تعالَى يخبأ النورَ تحتَ الزمان إلَى أن فَضَّل محمداً صلّى الله عليه (و آله) و سلّم فِى ظاهرِ الفَتَرات.

فدَعا الناسَ ظاهراً و باطناً، و نَدَبَهم سرّاً و إعلاناً، وَ استَدعَى علَيهِ السَّلام التنبيهَ عَلَى العَهدِ الَذى قَدَّمَه إلى الذَّرِ قَبلَ النَسلِ‏

فَمَن وافَقَهُ و قَبَسَ مِن مصباح النورِ المُقدِم، اهتَدَى إلى سّرهِ و استَبانَ واضُحُ أمرِهِ، و مَن ابلَستهُ الغَفلَةُ، استَحَقَّ السَخَطُ

ثُمّ انتَقَل النُورِ إلَى غَرائِزنا، وَ لَمَع فى أئمَّتنا فنَحنُ أنوارُ السمآء و أنوارُ الأرضِ، فَبنَا النَجَاةُ، وَ مِنَّا مَكنُونُ العِلمِ، وَ إلينَا مَصيرُ الأمور،

و بمَهدِيِّنَا تَنقَطعُ الحُجَجُ، خَاتمةُ الأئَّمةِ، و مُنقِذِ الأمَّةِ، و غَايةِ النُّورِ، و مَصدَرِ الأمُورِ

فَنَحنُ أفضَلُ المَخلُوقِينَ، و أشرَفُ المُوَحِّدينَ، و حُجَجُ ربِّ العَالَمين.

فَليَهنَأ بالنِعمَةِ مَن تَمَسَّكَ بولايتِنا، وَ قَبَضَ عَلَى عُروَتِنا

ترجمه: و سپس خداوند آدم بو البشر را بر آنچه در او به وديعت نهفته شده بود آگاه و مطلع گردانيد، و از عظمت و بزرگى آنچه نزدش به رسم امانت سپرده و او را بر آن امين قرار داده بود، پرده برداشت؛ و اين بعد از آن بود كه آدم را در نزد فرشتگان به عنوان «امام» نام‏گذارى نموده و منصب امامت و ولايت را بدو تفويض كرده بود.

بنابراين حظّ و بهره آدم از خير و رحمت، بهمان مقدارى بود كه خداوند از نور نهفته و به وديعت سپرده شده ما، در او فرود آورده و تمكين داده بود.

و بر همين منوال خداوند تعالى پيوسته آن نور را در تحت گذران زمان‏ها پنهان مى‏داشت تا اينكه محمّد را كه درود و سلام خدا بر او و بر اهل بيتش باد- در ظاهر زمانهاى فترت نيز- كه از پيامبران خالى بود- برترى و فضيلت داد.

در اينحال مردم را از دو وجهه ظاهر و باطن به اين پيامبر دعوت نمود، و در پنهان و آشكار به تبعيت و پيروى از شريعت او خواند.

و اين پيامبر مردم را بر همان عهد و ميثاقى كه خداوند قبل از پيدايش نسل، در عالم ذرّ با آن نموده بود متنبّه و آگاه ساخته، و بر همان اساس و بنيان انسان‏ها را دعوت كرد.

كسانى كه با اين پيامبر موافقت نموده، و از آن چراغ تابان پيشين مشعلى براى خود فروزان نموده بودند، به سِرّ واقعيّت او راه يافتند، و از امر روشن او بهره‏ها يافتند.

و كسانى كه به غفلت دچار تحيّر و سرگردانى شدند، سزاوار خشم و غضب گشتند.

تا آنكه آن نور در طبيعت‏هاى ما منتقل شد، و در امامان ما درخشيد.

پس ما نورهاى آسمان‏ها و نورهاى زمين هستيم، و به وسيله ما نجات و رستگارى خواهد بود، و آن علم‏هاى پنهان و دانش‏هاى مخفى از ما ظهور و بروز خواهد نمود و بازگشت امور به سوى ماست.

و با قيام مهدىّ ما، حجتّ‏ها و دليل‏ها منقطع گشته و خاتمه خواهد يافت و اوست خاتمه پيشوايان و امامان، و اوست نجات دهنده و رهاننده امت و اوست غايت و نهايت نور و محلّ صدور امور.

پس ما افضل از تمام آفريدگانيم و أعلى و اشرف از جميع يكتا پرستانيم و حجّت‏هاى الهيه و دليل‏هاى پروردگار جهانيانيم.

پس گوارا باد به نعمت‏هاى الهيّه كسى كه به ولايت ما تمسّك جويد و چنگ زند، و دستاويز ولايت ما را به دست گيرد.

سپس مسعودى گويد: اين روايت از حضرت أبى عبد الله جعفر بن محمّد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسين از پدرش حسين بن على از أمير المؤمنين على بن أبى طالب كرّم الله وجهه روايت شده است [4]

و نيز مسعودى گويد: كه من در بسيارى از كتب تواريخ و سيره و انساب ديده‏ام كه چون آدم بو البشر صداى هاتفى را شنيد كه از كشته شدن فرزندش هابيل به او خبر داد، و غصّه و اندوهش براى جريانات گذشته و آينده رو به فزونى گذاشت، خداوند به او وحى فرستاد

فشمِّر، و تَطَهَّر، و قدِّس، و سبِّح و اغشَ زَوجَتَك عَلَى طهارةٍ مِنها.

فأنّ وَديعَتى تَنتَقِلُ مِنكُما إلَى الولد الكائن منكما [5]

ترجمه: خداوند به آدم وحى فرستاد: كه من از تو بيرون مى‏آورم نور خودم را، آن نورى كه به واسطه آن مى‏توان در اصلاب متين و استوار پاكيزه اعقاب، و ريشه‏هاى شريف نسل‏هاى گرامى داشته شده انساب راه يافت.

من به آن نور بر تمام نورها مباهات و افتخار مى‏كنم، و آن نور را خاتم پيغمبران قرار مى‏دهيم.

و آل او را بهترين پيشوايان و امامان و برگزيده‏ترين خليفگان قرار مى‏دهم.

و چرخ امتداد زمان را به مدت حكومت الهيّه آنان، به پايان مى‏رسانم، و زمين را از دعوت و نداى آنان مالامال مى‏نمايم بطوريكه نقطه‏اى از زمين براى ندا و دعوت غير آنها يافت نشود، و زمين را براى تردد و تمكين شيعيان آنان باز مى‏كنم.

اى آدم! حال كمر خود را محكم ببند و آماده شو، و تحصيل طهارت كن، خداى خود را به تقديس و تسبيح ياد كن، و سپس برو به سوى زوجه ات و در حال طهر و پاكيزگى با او نزديكى كن.

چون امانت و وديعه من، از فرزندى كه از شما دو تن به وجود آمد منتقل مى‏شود

[1] ينابيع المودة ص 252

[2]: الرياض النضرة ص 164

 [3] ينابيع المودة ص 256

[4]: مروج الذهب جلد اول از طبع مطبعة السعادة مصر 1367 هجريه ص 32 و 33 و از طبع مطبعه دار الاندلس بيروت 1393 هجريه ص 42 و 43

فاوحى الله اليه: إنّى مُخرجٌ منك نُورى الذى به السلُوكُ فى القَنَوات الطَّاهِرهَ، و الأرُومَات الشَريفَه، و اباهى بهالأنوار، و اجعلهُ خاتم الأنبياء.

و أجعلُ آله خِيار الأئمة الخُلفاء.

و اختِمُ الزَمَان بمُدّتهم، و أغصُّ الأرضَ بدَعوَتِهم، و انشُرُها بشيعَتِهم.

[5]مروج الذهب جلد اول از طبع مطبعة السعادة مصر 1367 هجريه ص 37 و از طبع مطبعة دار الاندلس بيروت 1393 هجريه ص‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید