چه نورش در بسيط از عرش برين آمد
خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين آمد
ز عرش رحمت رب المشارق تافت بر عالم
چه زهرا را ظهور از رحمه للعالمين آمد
برشک آسمان طالع شد از روي زمين ماهي
که از شرم خورشيد خاکسترنشين آمد
هويدا گشت بر چرخ نبوت کوکبي تابان
که مهرش مشتري چون زهره بر ماه جبين آمد
ز عرش کبريا بر فرش چون نورش هويدا شد
ملايک در طوافش از يسار و از يمين آمد
چه از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر
هزاران آفرين بر نقش از جان آفريد آمد
زني مانند اين مادر پسر ناورد يا دختر
در اين ام العوالم تابنات آمد بنين آمد
جمالي در تجلي آمد از پيراهن امکان
که صد خورشيد و ماهش جلوهگر از آستين آمد
صدفها بحر امکان پروريد از لؤلؤ مکنون
که تا يک درج او را درج در در ثمين آمد
مگر امالکتاب است اين بتول از وحي سبحاني
که نسلش محکمات آيات قرآن مبين آمد
بتول آئينه شد آئينهي اوصاف يزدان را
چنان آئينه را آئينه در عالم چنين آمد
نجويند اهل بينش استعانت جز بنور او
که در هر ورطه پوزش مستعان و مستعين آمد
ملايک را از آن شد سجده واجب بر گل آدم
که اين نور خدا را جلوهاند رماء و طين آمد
يقين بر حق ندارد هر که شک در حق او دارد
بلي حق اليقين از دولت عين اليقين آمد
ولايش آب حيوان است جاري در عروق دل
حيوة جان انساني از اين ماه معين آمد
خدا بر حرمتش چون اسم اول خواند از خامس
بشوق پايبوسش ز آسمان روح الامين آمد
ز حسن طلعتش افتاد عکسي آفرينش را
ز عکس روي او پيدا بهشت و حور عين آمد
نمود از سايهي قدش تجلي نخلهي طوبي
بيانات لبش نهرين و شيرانگين آمد
چنان از ماه رويش روشن آمد ظلمت غبرا
که گوئي بر زمين مهر از سپهر چارمين آمد
کنيزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقيسي
غلامش را سليمان بندهي تاج و نگين آمد
بحق فرمود الحق قرة العينش رسول حق
که حق بين نور او در چشم خير المرسلين آمد
در اوصاف کمال او همين کافي است بر دانا
که اين دوشيزه را شوهر اميرالمؤمنين آمد
فؤاد از جان و دل چون دوست دار آل احمد را
بسمع جان اهل دل کلامش دلنشين آمد
فواد كرماني
رياحين الشريعه / ج 1 / ص 145 تا 147