ورود کاربران

علي تنها ماند

علي تنها ماند!

زينب! اي دختر غمديده ‏ي من

روشني بخش دل و ديده ‏ي من

اي تو در برج ولا، کوکب وحي 

اي خاك تو به چشم ملك توتيا، بقيع!

اي خاك تو به چشم ملك توتيا، بقيع! 
اي محترمتر از حرم كبريا! بقيع!

يك باغ گل به دامن تو جا گرفته است 
از گلشن خزان زده‌ي مصطفي بقيع!

با قطره‌هاي اشك، دل از دست مي‌دهد 
بگذارد آنكه گرد حريم تو پا، بقيع!

اي شاهد خزان شدن باغ آرزو! 
بر قصه‌هاي غصه‌ي خود لب گشا، بقيع!

آغوش تو، به پاكي دامان فاطمه ست 
اي تربت چهار ولي خدا! بقيع!

بر برگ برگ دفتر تو نقش بسته است 
با خط خون، حديث غم لاله‌ها، بقيع!

خاك تو و سكوت شب و اشك مرتضي 
با ما بگو حكايت آن ماجرا، بقيع!

محمد نعيمي (نعيمي)

اجتباء عن تاريخ المجتبي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

 و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين

و اما بعد

حضرت امام حسن بن علي المجتبي (عليهما السلام) درنيمه ماه مبارك رمضان  سال سوم هجرت در مدينه منوره به دنيا آمد .

نام پدر بزرگوارش علي بن ابيطالب( عليهما السلام) و نام مادر محترمه آن حضرت فاطمة بنت محمد بن عبدالله (صلي الله عليهما و آلهما و سلم )مي باشد.

امام مجتبي (عليه السلام) اولين فرزند اميرالمؤمنين امام علي (عليه السلام) مي باشد.

شهادت آن كريم اهل بيت (صلوات الله عليهم اجمعين) در هفتم صفر سال پنجاه هجري قمري در مدينه منوره اتفاق افتاد.

عمر شريف آن بزرگوار  در وقت شهادت چهل و  هشت سال بود .

لازم به تذكر است كه در تاريخ شهادت حضرت اختلاف بسيار است.

وجود مقدس امام حسن عليه السلام بسيار مورد علاقه پيغمبر عظيم الشأن اسلام بود به طوريكه  _ عايشه روايت كرده است :

إنَّ النَّبي (صَلي الله عليه وآله وسلم) كَانَ يَأخُذُ حَسَناً فَيَضُمُّهُ إلَيهِ ثُمَّ يَقُولُ : « اللَّهُمَّ إنَّ هَذَا إبنِي وَ أنَا أُحِبُّهُ فَأحِبَّهُ وَ أحِبَّ مَن  يُحِبُّهُ.»

رسول خدا (صلي الله عله و آله وسلم) [امام ]حسن [عليه السلام] را مي گرفت و به خود مي چسبانيد سپس مي فرمود : خدايا اين پسر من است و من او را دوست دارم ، پس او را و هر كسي را كه او را دوست دارد دوست بدار._[1]

 


[1] – زندگاني امام حسن مجتبي عليه السلام ويرايش دوم ،ص 28 از  مجمع الزوائد هيتمي ،ج9،ص 176 و كنزالعمال،ج7،ص 104

قيام امام حسن عليه السلام بر عليه معاويه و پيمان شكنى ياران‏]

 قيام امام حسن عليه السلام بر عليه معاويه و پيمان شكنى ياران‏]

امام حسن عليه السّلام براى أمر خدا قيام كرد، مؤمنين هم از آن حضرت متابعت كردند. مردم هم آمدند و با آن حضرت بيعت كردند، گفتند:

اى پسر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ما حرف تو را گوش ميكنيم، و امر تو را اطاعت مينمائيم، امام حسن فرمود: دروغ ميگوئيد، بخدا قسم كه شما با آن كسى كه از من بهتر بود وفا نكرديد پس چگونه با من وفا خواهيد كرد و من چگونه بشما اطمينان پيدا كنم؟! اگر شما راست ميگوئيد وعده من و شما در مدائن در ميان لشكرگاه باشد.

 

وقتى كه امام حسن عليه السّلام سوار شد بيشتر آن مردم خلف وعده كردند و آن حضرت را تنها نهادند لذا آن بزرگوار بلند شد و خطبه خواند، پس از حمد و ثناى خدا و يادآور كردن آن مردم را از نعمتهاى خدا فرمود: أيها الناس! شما مرا فريب داديد همچنانكه آن كسى را كه پيش از من بود فريب داديد، خدا از طرف پيغمبر خود و اهل بيت او بشما جزاى خير ندهد.

بعد از من با كدام امام با اين كافر ستمكار قتال ميكنيد (يعنى معاويه) كه خود و پدرانش در قرآن مجيد بشجره ملعونه تعبير شده‏اند و هرگز بخدا و رسول ايمان نياورده‏اند، اظهار اسلام نكرده‏اند مگر از خوف شمشيرهاى حق، اگر از آنان باقى نماند مگر يك پيره‏زن بى‏دندان در حق دين خدا ظلم و ستم خواهد كرد.

آنگاه امام حسن عليه السّلام پياده شد، مردى از قبيله كنده را با (4000) نفر بجنگ معاويه فرستاد، دستور داد كه شهر انبار را لشكرگاه قرار دهد و هيچ‏گونه عملى انجام ندهد تا از طرف امام حسن عليه السّلام به او دستورى داده شود. همين‏كه آن شخص كندى وارد شهر انبار شد معاويه قاصد خود را نزد او فرستاد، به او وعده داده او را آرزومند كرد كه اموال مرغوب به او عطا نمايد، او را والى هر- جا كه از شام و جزيره را انتخاب كند بنمايد، مبلغ (50000) درهم از براى او فرستاد كه خرج سفرش باشد، آن مرد كندى كه دشمن‏ خدا بود رشوه و پول معاويه را قبول كرد و بسوى معاويه رفت.

 

بعد از آن امام حسن عليه السّلام بلند شد و خطبه خواند، پس از حمد، و ثناى خدا فرمود: أيها الناس! اين فلان مرد كندى بود كه من او را براى جنگ با دشمن خدا و پسر هند جگرخوار فرستادم ولى معاويه براى او رشوه فرستاد و او را بمتاع فناپذير و بى‏ارزش دنيا وعده داد و آرزومند كرد، او هم دين و آخرت خود را بدنيائى كه فانى و غير باقى است فروخت و متوجّه معاويه گرديد، من يك مرتبه ديگر بشما خبر دادم كه شما وفا و عهدى نداريد و خيرى نزد شما نخواهد بود، شما همه بندگان دنيائيد. من مردى را بجاى آن مرد كندى روانه ميكنم ولى مى‏دانم كه او هم نظير رفيق قبلى خود- بدون اينكه درباره عاقبت امر خود فكر كند و راجع بدين خود مراقب خدا باشد- خواهد بود.

پس حضرت امام حسن عليه السّلام مردى از قبيله مراد را با (4000) نفر بطرف معاويه روانه كرد، امام حسن با حضور داشتن مردم نزد آن مرد آمد و او را از بيوفائى و عهدشكنى بر حذر داشت همين‏كه آن مرد در شهر انبار وارد گرديد قاصد معاويه نظير همان رشوه و وعده‏هائى كه براى آن مرد كندى آورده بود براى او نيز آورد، آن شخص مرادى هم متوجّه معاويه شد درحالى‏كه دنياى خود را بر آخرت خود برگزيد و دين خود را بچيزى بى‏ارزش و فانى فروخت و جهنّم را براى خود انتخاب نمود.

بعد از آن امام حسن عليه السّلام بلند شده خطبه خواند و پس از آنكه حمد و ثناى خداى را بجاى آورد فرمود: من بشما ثابت كردم كه شما بعهد و پيمانى وفا نخواهيد كرد، آن شخص مرادى كه شما او را انتخاب نموديد عهدشكنى كرد و رفت، آنگاه عده‏اى از آن مردم بلند شدند و گفتند: گرچه آن دو نفر عهد خود را شكستند ولى ما بيوفائى نخواهيم كرد. امام حسن عليه السّلام فرمود: من بين خود و شما معذورم، با اينكه مى‏دانم كه شما هم باطن خوبى نداريد وعده من و شما در لشكرگاه من باشد كه در نخيله خواهد بود.

 

آنگاه حضرت امام حسن عليه السّلام خارج شد و لشكرگاه خود را در نخيله برقرار كرد، مدت ده روز در آنجا اقامت كرد، از آن مردمى كه ميگفتند: ما بيوفائى نخواهيم كرد جز يك عده قليلى كسى نزد آن حضرت نيامد. لذا امام حسن عليه السّلام بكوفه مراجعت كرد و خطبه خواند، پس از بجا آوردن حمد و ثناى خدا فرمود: عجب دارم از گروهى كه حياء و دين ندارند، عجب دارم از گروهى كه هر كدام بعد از ديگرى پيمان‏شكن و بى‏وفايند، بخدا قسم كه اگر من يارانى مى‏داشتم از براى اين امر (خلافت) قيام و نهضت ميكردم، بخدا قسم كه شما ابدا چاره و عدلى با پسر هند جگرخوار و بنى اميّه نخواهيد ديد و بهمين زودى شما را دچار بدترين عذاب خواهند كرد تا اينكه شما تمنا كنيد كه كاش غلام حبشى گوش بريده‏اى بر شما والى ميشد، آفت و مرگ و فقر بر شما باد اى بندگان و غلامان دنياى بى‏ارزش.

بعد از آن امام حسن عليه السّلام پياده شد و فرمود: من از شما و آنچه را كه غير از خدا ميخوانيد كناره‏گيرى مى‏نمايم. پس عده كمى از شيعيان أمير المؤمنين عليه السّلام بجهت اينكه خون امام حسن عليه السّلام را حفظ نمايند از آن بزرگوار متابعت كردند.

پسر هند جگرخوار (معاوية بن ابو سفيان) در زمان امامت‏ امام حسن مجتبى عليه السّلام بر مقام سلطنت غلبه يافت و لباس، پوشاك، فرش و اثاث خود را آنطور تهيه كرد كه پادشاهان عجم تهيه ميكردند عمل و رفتار معاويه همانطور است كه گفته شده است، سوارها گردش ميكردند و جريان را براى معاويه نقل مى‏نمودند.

ترجمه إثبات الوصية، متن، ص:286 الی290