عبد الله بن عمر، امام حسين را نصيحت ميكند كه با دشمنان صلح و از جنگ بپرهيز
روزي عبد الله بن عمر آمد و به امام حسين عليه السلام اشاره كرد كه با اهل ضلالت صلح كند، و از قتل و مقاتله او را برحذر داشت.
امّا سيّد الشّهداء عليه السّلام مِن الاوَّلينَ و الآخرينَ، و سيّد الشّهداء إلى قيامِ يومِ الدّين، روحى و أرواحُ العالَمين لَه الفِدآء، در تصميم خود ابداً تزلزلى ايجاد نمىكند، و بر اساس امر خداوند جَميل و جَليل و بر حسب امر رسول كريم خداوندى ذو الجلال و الإكرام، و بر اصل نظريّه و روش و اراده نفسانى خويشتن، اين امر را با كمال صحّت و سلامت و عافيتِ روان به پايان مىرساند. تازه خوشحال و مسرور است كه در برابر كاخ ظلمانى بنى اميّه و يزيد يك تنه قيام فرموده و تا أبد الآباد الگو و سرنوشت عالم انسانيّت گردد. |
حضرت به او فرمود: اى أبا عبد الرّحمن! آيا ندانستهاى كه از پستى و فرومايگى دنيا نزد خداى تعالى آنستكه سر يحيى بن زكريّا را به نزد يك نفر مرد زناكار از زناكاران بنى اسرائيل هديّه برده اند؟!
آيا ندانستهاى كه بنى اسرائيل اينطور بودند كه در فاصله فيما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد نفر از پيغمبران را مىكشتند و سپس در دكّانهاى خود مىنشستند و به خريد و فروش مىپرداختند گويا اصلًا كارى انجام نداده اند! و خداوند هم بر ايشان تعجيل در عقوبت ننمود بلكه بعداً آنان را به مثابه شخص با عزّت و انتقام كشى اخذ كرد و انتقام كشيد؟!
اى أبا عبد الرّحمن! تو دست از نصرت من بر ندار!» [1]
امّا سيّد الشّهداء عليه السّلام مِن الاوَّلينَ و الآخرينَ، و سيّد الشّهداء إلى قيامِ يومِ الدّين، روحى و أرواحُ العالَمين لَه الفِدآء، در تصميم خود ابداً تزلزلى ايجاد نمىكند، و بر اساس امر خداوند جَميل و جَليل و بر حسب امر رسول كريم خداوندى ذو الجلال و الإكرام، و بر اصل نظريّه و روش و اراده نفسانى خويشتن، اين امر را با كمال صحّت و سلامت و عافيتِ روان به پايان مىرساند. تازه خوشحال و مسرور است كه در برابر كاخ ظلمانى بنى اميّه و يزيد يك تنه قيام فرموده و تا أبد الآباد الگو و سرنوشت عالم انسانيّت گردد.
جان بر آنكس ارزش دارد كه براى حفظ آن تن به ذلّت دهد، و حكومتهاى پيشين و امروز را كه بر اساس ظلم و عدوان است امضا كند. من حُسَينم و ارزش جان من وقتى است كه خودم را براى رهائى بشريّت از چنگال اين ديو صفتان فدا كنم. آن وقت ارزش دارد كه خودم با اهل بيتم را به همين منهاج كه مشاهده مىكنيد فدا كنم! اينست رويّه من! هر كه حُسينى است اينچنين است! |
و با رَجَز آبدار و تابناك و متلألئ و كوبنده روز عاشورا
: كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْمًا رَغِبُوا عَنْ ثَوَابِ اللَهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنْ
«اين قوم كافر شدهاند، و از قديم الايّام از ثواب خداوند كه پروردگار جنّ و انس است اعراض كردهاند.»
تا آخر ابيات كه خود و برادر و پدر و مادر و جدّش را معرفى مىكند، و اثبات مىنمايد كه فقط و فقط وصايت أمير المؤمنين عليه السّلام و امامت او صحيح بوده است؛ و اين حكومتهاى يزيدى بر اساس حكومت معاويه، و آن بر اساس حكومت عثمان، و آن بر اساس حكومت عمر، و آن بر اساس حكومت أبو بكر بوده است؛ و همه باطل اندر باطل، و خراب اندر خراب است.
هان اى جهانيان بدانيد! هان اى عالميان گوش فرا دهيد! پدرم وصىّ مصطفى بود، پدرم علىّ مرتضى لائق زمامدارى دنيا بود. و اينك منم امام به حقّ ناطق كه بايد زمام امور ظاهرى و باطنى، مادّى و معنوى، و هدايت بشر را به سوى سبل سلام در دست گيرم، و مردم را به مقام امن و امان رهبرى نمايم. و پس از من فرزندم على است، و همينطور تا برسد به آخر امام معصوم، پاك و پاكيزه و به خدا پيوسته، و از هواى نفس امّاره و حبّ جاه فارغ، و در مسند عزّت الهى آرميده: حضرت مهدىّ: محمّد بن الحسن العسكرىّ؛ او لياقت اين مقام و مسند را دارد.
افّ و افّ بر اين دنيا و حكومتش! افّ و افّ بر اين عالم شهوات و توابعش!
من قصد كوى وى را دارم. خداوند من، دل و جان من، جان و جانان من، محبوب ازل و ابد من، معشوق من كه يك عمر از روى دامان پيامبر تا الآن با او فقط نرد عشق باختهام؛ او به من مىگويد: اى حسين! اينكار را بايد بكنى! اينست روش و منهاج تو! اينست سير و حركت تو!
جان بر آنكس ارزش دارد كه براى حفظ آن تن به ذلّت دهد، و حكومتهاى پيشين و امروز را كه بر اساس ظلم و عدوان است امضا كند. من حُسَينم و ارزش جان من وقتى است كه خودم را براى رهائى بشريّت از چنگال اين ديو صفتان فدا كنم. آن وقت ارزش دارد كه خودم با اهل بيتم را به همين منهاج كه مشاهده مىكنيد فدا كنم! اينست رويّه من! هر كه حُسينى است اينچنين است!
الله شناسى، ج1، ص:375 تا 377
پاورقي :
_______________________________________________
[1] ملاحظه فرمائيد: اين عبد الله پسر عمر كه در نزد عامّه بسى مناقب براى او ذكر مىكنند، با يزيد بن معاويه بيعت مىنمايد و دست از نصرت سيّد الشّهداء عليه السّلام بر مىدارد، و نه با حضرت و نه با پدرش أمير المؤمنين بيعت ننمود؛ با حجّاج بن يوسف ثَقَفى به خلافت عبد الملك بن مروان بيعت مىكند آنهم با وضع ذلّتآميزى. حجّاج به او مىگويد: با دستم بيعت مكن! انگشت شصت پاى چپم را با دستت بگير و بيعت كن، و عاقبت الامر هم حجّاج او را با وضع فلاكت بارى مسموم مىكند. او را قياس كنيد با اصحاب حضرت أبا عبد الله الحسين عليه السّلام كه در ليله عاشورا بيعت را از آنان برداشت و همه را آزاد گذاشت كه از تاريكى شب استفاده كنيد و به منازل و اوطان خود برويد. اين قوم فقط با من سر و كار دارند و چون مرا بكشند و مقصودشان حاصل شود با احدى از شما كارى ندارند! ما جواب بنى هاشم و اصحاب را در اظهار وفادارى و جان نثارى، از كلام ميرزا محمّد تقىّ حجّة الإسلام نيّر تبريزى در «آتشكده» ذكر مىكنيم
: گفت ياران: كاى حيات جان ما دردهاى عشق تو درمان ما
رشته جانهاى ما در دست توست هستى ما را وجود از هست توست
سايه از خور چون تواند شد جدا يا خود از صوتى جدا افتد صَدا
زنده بى جان كى تواند كرد زيست زندگى را بى تو خون بايد گريست
ما به ساحل خفته و تو غرق خون لا و حقِّ البَيتِ هَذا لا يَكون
كاش ما را صد هزاران جان بدى تا نثار جلوه جانان بدى
در به روى ما مبند اى شهريار خلوت از اغيار بايد، نى ز يار
جان كلافه، ما عجوز عشق كيش يوسفا از ما مگردان روى خويش
ما به آه خشك و چشم تر خوشيم يونس آب و خليل آتشيم
اندرين دشت بلا تا پا زديم پاى بر دنيا و ما فيها زديم