ورود کاربران

در دل دردي كشم حال و هواي زينب است

در دل دردي كشم حال و هواي زينب است
مذهب من دين و ايمانم ولاي زينب است
تربت كرببلا دارالشفاي دردهاست
هر وجب خاكش عجين با گريه هاي زينب است
زاهدا با ما چه مي گويي ز فردوس برين
جنت و فردوس ما صحن و سراي زينب است
قبله ي اهل سماء در سجده سيماي علي است
سبحه ي حور و ملك از خاك پاي زينب است
اين ندا آمد به ابراهيم در ذبح عظيم
اي خليل ما همه عالم فداي زينب است
از سيوال قبر و روز رستخيزم ترس نيست
چون وجودم ذره ذره مبتلاي زينب است
هيچ اندوهي ندارم از عبور از صراط
در كفم چون چادر لطف و عطاي زينب است
عالم و آدم همه مرهون يك لطف حسين
خود حسين بن علي مست دعاي زينب است

دو طشتي را كه زينب ديده تر ديد

دو طشتي را كه زينب ديده تر ديد
نديده كس ولي او در صفر ديد
يكي را نيمه شب از زهر كينه
به سوز دل پر از لخت جگر ديد
به چشم اشكبار آن داغديده
سري ببريده در طشت دگر ديد
به گرد آن يكي پور علي را
چنان پروانه اي بي بال و پر ديد
به پيش ديده ي طفل سه ساله
سر خون خدا در طشت زر ديد
همين زينب به طفلي مادرش را
شكسته پهلو از ديوار و در ديد
همين زينب ز تيغ ابن ملجم
سر پاك پدر شق القمر ديد
همين زينب تن آب آورش را
چو ماهي در يم خون غوطه ور ديد
همين زينب به زير سم اسبان
تن قاسم به صد خون جگر ديد
همين زينب بسان لاله پرپر
بخون آغشته جسم دو پسر ديد
همين زينب علي اكبرش را
شكسته سر بدامان پدر ديد
همين زينب دريده حلق اصغر
ز تير دشمن بيداد گر ديد
همين زينب سر فرزند زهرا
به روي نيزه با خود همسفر ديد

قصيده طولاني فرزدق درباره امام سجاد عليه السلام

داستان سرودن فرزدق قصيده خود را درباره امام سجّاد عليه السّلام‏

علّامه مجلسى- رضوان الله تعالى عليه- در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب حكايت مى‏كند كه وى از «حِلْيَه» و «أغَانى» و غيرهما روايت نموده‏ است كه:

هشام بن عبد الملك، حجّ نمود و از كثرت و ازدحام جمعيّت قدرت بر استلام حجر الأسود پيدا نكرد. در اين حال براى وى منبرى نصب كردند، بر روى آن جلوس نمود و اهل شام گرداگرد او را گرفتند، در اين ميانه على بن الحسين عليهما السّلام براى طواف كردن وارد مطاف شد و بر بدن او إزارى بود و رِدائى. از جهت سيما و صورت زيباترين چهره را داشت، و از جهت بوى خوش، بهترين و دل انگيزترين بوها از وى متصاعد بود، در پيشانيش از أثر سجده حضرت معبود همچون زانوى بز پينگى برآمده بود. شروع كرد به طواف نمودن. چون به موضع حجر الأسود رسيد، از هيبت و ابّهت او، مردم خود به خود كنار رفته و راه دادند تا استلام حجر كرد.

قطعه سنگی شهادت داد

آنگاه كه حجر شهادت داد...

 منازعه حضرت سجّاد عليه السلام با محمد بن حنفيّه در امر امامت‏

بارى در آخر كتاب «مدارك الاحكام» كه از كتب نفيسه فقهيّه است در ضمن بيست خبرى كه متضمّن فوائدى است مى‏گويد: شانزدهم، خبرى است صحيح كه كلينى از ابو عبيده حَذّاء، و زراره و هر دو نفر آنها از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت كرده‏اند كه چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام شهيد شدند محمّد ابن حنفيّه كه فرزند امير المؤمنين بود فرستاد نزد حضرت سجّاد زين العابدين علىّ ابن الحسين و با آن حضرت در مجلسى خلوت كرد و گفت: اى فرزند برادر من مى‏دانى كه رسول خدا بعد از خود به امير المؤمنين وصيّت كرد و سپس به امام حسن و پس از آن به امام حسين عليه السّلام، و پدر تو عليه السّلام كشته شده و وصيّتى نكرده است و من عموى تو هستم و همطراز با پدر تو و من فرزند علىّ هستم و من با اين سنّ و سابقه‏اى كه دارم از تو كه نوجوانى، به امر امامت سزاوارترم، بنابراين در امر وصيّت و امامت با من نزاع مكن و احتجاج منما. حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود:

يا عَمِّ اتَّقِ اللهَ وَ لا تَدَّعِ ما لَيْسَ لَكَ بِحَقٍّ، انِّى اعِظُكَ انْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِليَن.

 «اى عمو جان از خدا بپرهيز و دنبال مقامى كه شايسته تو نيست مرو، من به تو پند و اندرز مى‏دهم كه مبادا از جاهلين باشى».

پدر من قبل از آنكه متوجّه به سوى عراق شود به من وصيّت كرد، و در امر امامت از من پيمان گرفت قبل از يك ساعت كه در كربلا كشته شود، و اينك اسلحه رسول خدا كه علامت امامت است در نزد من است متعرّض اين مقام مشو مى‏ترسم كه بدين سبب عمرت كوتاه و حالت تباه گردد. خداوند تعالى امامت را در اولاد حضرت حسين قرار داده است؛ و اگر مى‏خواهى يقين پيدا كنى بيا با هم برويم نزد حَجَر الاسود و او را حَكَم قرار داده و از او سؤال كنيم.

پس هر دو آمدند به سوى حَجَر الاسود، حضرت سجّاد عليه السّلام به محمّد ابن حنفيّه گفتند: ابتدا كن به تضرّع و ابتهال به سوى خداوند .....محمّد ابن حنفيّه ابتهال و تضرّع كرد و از خدا خواست و سپس از حَجَر سؤال كرد و پاسخى نشنيد. حضرت سجّاد فرمود: اى عمو جان اگر تو امام و وصى بودى هر آينه‏ حَجَر پاسخ تو را مى‏داد..... حضرت سجّاد خواندند خداى عزّ و جلّ را آن مقدارى كه خواستند و سپس گفتند: اى حجر تو را سوگند مى‏دهم به آن خدائى ....وصى و امام بعد از حسين ابن على كيست؟ گفت: كه حَجَر به حركت آمد به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيفتد و خداوند به زبان عربى فصيح او را به سخن درآورد وگفت: وصيّت و امامت بعد از حسين بن على عليهما السّلام براى علىّ بن الحسين بن فاطمة بنت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم است.

حضرت باقر فرمودند: اين كلام بين آنها در مكّه واقع شد. پس هر دو آمدند به سوى حَجَر الاسود، حضرت سجّاد عليه السّلام به محمّد ابن حنفيّه گفتند: ابتدا كن به تضرّع و ابتهال به سوى خداوند و بخواه كه حَجَر الاسود را براى تو به گفتار درآورد و سپس از حجر الاسود سؤال كن. محمّد ابن حنفيّه ابتهال و تضرّع كرد و از خدا خواست و سپس از حَجَر سؤال كرد و پاسخى نشنيد. حضرت سجّاد فرمود: اى عمو جان اگر تو امام و وصى بودى هر آينه‏ حَجَر پاسخ تو را مى‏داد. محمّد گفت: تو اى برادرزاده بخوان خدا را و دعا كن و از حَجَر سؤال كن. حضرت سجّاد خواندند خداى عزّ و جلّ را آن مقدارى كه خواستند و سپس گفتند: اى حجر تو را سوگند مى‏دهم به آن خدائى كه در تو ميثاق انبيا و ميثاق اوصياء و ميثاق جميع خلائق را قرار داده است اينكه بگوئى وصى و امام بعد از حسين ابن على كيست؟ گفت: كه حَجَر به حركت آمد به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيفتد و خداوند به زبان عربى فصيح او را به سخن درآورد و گفت: وصيّت و امامت بعد از حسين بن على عليهما السّلام براى علىّ بن الحسين بن فاطمة بنت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم است. در اين حال محمد ابن حنفيّه مراجعت نمود در حالى كه ولايت حضرت سجّاد را پذيرفت و به عهده گرفت‏

                        امام شناسى، ج‏3، ص: 37

 

حج امام سجاد در کودکی

حج امام سجاد علیه السلام در کودکی

عبد الله بن مبارك گفت سالى براى انجام حج بمكه رفتم در بين راه پسركى هفت يا هشت ساله بود كه در كنار حجاج ميرفت زاد و توشه و مركب سوارى هم نداشت پيش رفته سلام كردم عرض كردم با چه كسى اين بيابانها را طى ميكنى فرمود با آفريننده‏ى اين بيابان. جوابش بنظرم خيلى بزرگ آمد.

گفتم كو خوراك و مال سواريت؟ فرمود خوراك من تقواى من است و مركبم دو پايم و هدفم مولايم. باز در نظرم بزرگ آمد، عرضكردم پسرم از كدام خانواده هستى؟ فرمود از اولاد عبد المطلب. تقاضا كردم واضح‏تر بگويد، فرمود از بنى هاشم باز گفتم آشكارتر بگو، فرمود از اولاد فاطمه زهراء عليها السلام، عرضكردم آقاى من هيچ شعر گفته‏اى؟ فرمود آرى. تقاضا كردم يكى از شعرهايش را برايم بخواند، اين شعر را خواند.
لنحن على الحوض رواده ندود و نسقى وراده‏
و ما فاز من فاز الا بنا و ما خاب من حبنا زاده‏
و من سرنا نال منا السرور و من ساءنا ساء ميلاده‏
و من كان غاصبا حقنا فيوم القيامة ميعاده‏

در اين موقع از نظرم پنهان شد تا مكه او را نديدم پس از انجام اعمال حج در بازگشت در ابطح ديدم مردم اطراف يك نفر را گرفته‏اند نگاه كردم ديدم‏ همان پسرك است پرسيدم كيست گفتند : زين العابدين عليه السلام است.

زندگانى امام سجاد(ع)و امام محمد باقر(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:63-64