ورود کاربران

سفر امام باقر به شام و پاسخ به سوالات


سفر امام باقر به شام و پاسخ به سوالات

امام با دانشمندان و اهل آراء و مذاهب مختلف مناظرات زيادي داشته اند كه علماي شيعه و سني آنها را بارها منتقل كرده اند. كه از جمله‏ي آنها سفر حضرت به شام و پاسخ به سوالات دانشمند مسيحي است در سفر اجباري به شام، با اسقف بزرگ مسيحي كه گروهي از كشيشان و راهبان به دورش جمع شده تا مشكلات علمي خود را از وي بپرسند، برخورد كرد به طور ناشناس وارد جمع آنان شد. سيماي نوراني و ابهت حضرت، راهب را به شگفتي وا داشت و او را تحت تاثير قرار داد، دانشمند مسيحي مسايلي را با امام مطرح كرد و از حضرت جواب خواست. گرچه سوالات راهب با مقام علمي امام مناسبتي ندارد، لكن آن پرسشها در اين دوره‏ي جهل، مسايلي است كه مي تواند عالم مسيحي و اطرافيانش را مسلمان كند.
دانشمند مسيحي پس از ديدن امام باقر عليه السلام مي پرسد:
دانشمند: از ما هستي يا از امت پيامبر اسلام؟
امام: از امت پيامبر اسلام و مسلمان هستم.
دانشمند: از دانشمندان آنها هستي يا از نادانان؟
امام: از نادانان نيستم.
جاذبه‏ي امام به گونه اي است كه آثار اضطراب را در چهره‏ي دانشمند مسيحي نمايان كرده است.
دانشمند: من از تو سوال كنم يا تو مي پرسي؟
امام باقر عليه السلام: هر چه مي خواهي بپرس.
دانشمند: آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز كدام است؟
امام: زماني كه ميان طلوع صبح تا طلوع آفتاب است.
دانشمند: اين ساعت از كدام ساعتها است؟
امام: از ساعات بهشت است و در آن ساعت مي توان آخرت را آباد كرد و سعادت دو جهان را به دست آورد. در آن ساعات است كه بيمار سبك مي شود و درد ها التيام مي يابد و بيهوش به هوش مي آيد و كسي كه در شب بيدار بوده در اين ساعت به خواب رود.
دانشمند: شما مسلمانان اعتقاد داريد كه اهل بهشت مي خورند و مي آشامند و از ايشان چيزي دفن نمي شود. نشانه‏ي آن در اين دنيا چيست؟
امام: نمونه و نظير روشن آن در اين جهان جنين است كه در شكم مادر تغذيه مي كند ولي مدفوعي ندارد.
دانشمند: شما عقيده داريد نعمتهاي بهشت پايان ناپذيرند و هر چه از آنها استفاده شود كم نمي شوند نظير آن در دنيا چيست؟
امام: نشانه‏ي آن در دنيا علم است كه هر چه از آن بهره گيرند كاستي نپذيرد، همچنين چراغي كه اگر هزاران چراغ را از آن بيفروزند روشني اش كم نشود.
دانشمند مسيحي با خود مي گويد: سوالي ديگر مطرح مي كنم كه محمد باقر عليه السلام از جواب آن ناتوان ماند.
دانشمند: آن دو برادري كه در يك زمان از مادر متولد شدند و در يك زمان از دنيا رفتند، اما هنگام مردن، عمر يكي پنجاه سال و ديگري صد و پنجاه سال بود، چه كساني بودند؟
امام: آن دو برادر «عزيز» و «عزير» بودند كه قرآن از آنها خبر مي دهد. آنها مدت سي سال با يكديگر زندگي كردند خداوند جان عزير را به زنده شدن مردگان در قيامت ترديد داشت گرفت و پس از صد سال او را زنده كرد. وي بيست سال ديگر با برادر خويش زندگي كرد و سرانجام هر دو در يك ساعت از دنيا رفتند.
دانشمند كه جواب سوالات خود را صحيح و حكيمانه دريافت كرد، به پيروان خويش گفت: آيا كسي را داناتر از من مي شناسيد كه مرا رسوا كند. به خدا سوگند تا اين مرد در شام است با شما سخن نخواهم گفت، اي دانشمندان مسيح هر چه مي خواهيد از او بپرسيد.

مشعل فروزان دانش و تقوی «امام محمد باقر» علیه السلام / صفحه20 و 21

سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام محمد باقر عليه السّلام‏


سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام محمد باقر عليه السّلام‏

آية الله حاج شيخ محمّد حسين مظفّر- أعلى الله درجته السَّامية- در كتاب «تاريخ الشِّيعة» گويد: شيعه در زمان حضرت امام محمد باقر عليه السّلام [1] از ناحيه بنى اميّه در تنگى و ضيق شديد نبود به مثابه ضيق و تنگنائى كه پيش از عصر آن حضرت درآن بوده‏اند. در زمان حضرت كاروانها به سوى وى براى سيراب شدن، و به نهايت مكيدن از آبشخورهاى دانش و معارف او از نقاط بعيده به راه مى‏افتاد. در عصر وى روايت و راويان از او بسيار گرديدند، و روايت و حديث از او به مقدار معتنابهى از آباء گرامى سابقش فزونى گرفت.

حديث باقرى در هر قطرى از اقطار منتشر گشت، تا به جائى كه جابر جُعْفى كه از موثّقين راويان و أعاظم ناقلين أحاديث مى‏باشد، تنها از او هفتاد هزار حديث نقل نموده است. جابر از حاملين علوم اهل البيت بوده است. وَ عِلْمُهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إلَّا نَبِىٌّ أوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أوْ مُؤمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإيمَان [2] همان طور كه در نصّ حديث وارد شده است.

در حديثى كه از جابر روايت است وى گويد: عِنْدِى خَمْسُونَ ألْفَ حَدِيثٍ، مَا حَدَّثْتُ مِنْهَا شَيْئاً. كُلُّهَا عَنِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله مِنْ طَرِيقِ أهْلِ الْبَيْتِ.

 «نزد من پنجاه هزار حديث موجود مى‏باشد كه من يكى از آنها را هم بيان ننموده‏ام. همه آن احاديث از پيغمبر اكرم  است از طريق اهل بيت.»

تنها محمد بن مسلِم از حضرت امام باقر بخصوص سى هزار حديث روايت‏كرده است.

بَه بَه! شما چه بزرگمردانى هستيد! چقدر ظروف علم شما صلاحيّت دارد تا آن مقادير عظيمه از علوم اهل البَيْت را در برگيرد! آن هم آن علوم صَعْب و مُستصعب را! آرى اين امرِ بديعى نيست، چرا كه: النَّاسُ مَعَادِن

در عصر حضرتش علمائى از رجال حديث به ظهور رسيدند كه يگانه تكيه گاه شيعه بر احاديث آنان نه تنها در آن زمان، بلكه در اعصار آتيه بوده‏اند. آنان در محضر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مقام والاترى را حائز بوده‏اند. حضرت بر ايشان نظر عطوفت و مرحمت مى‏فرمود، و با احترام و ملايمت و مرافقت سلوك مى‏فرمود. و درباره آنها از حضرت مدائح جليله‏اى صادر گرديده است، أمثال جابر، و محمد بن مسلم، و زُرارَه، و حُمْران دو پسران أعْيَن، و ابن أبى يَعْفُور، و بُرَيْدِ عِجْلى، و سُدَيْر صَيْرَفى، و أعْمَش، و أبو بَصير، و مَعْروف بن خَرَّبوذ و بسيارى دگر از غير ايشان، همان طور كه شعراى پهلوان و عالى مرتبتى ظهور نمودند أمثال كُمَيت كه آثار خالده ايشان تا امروز زينت بخش صفحات تاريخ مى‏باشد.

================================

پاورقي

[1]آن حضرت سلام الله عليه در مدينه منوّره سنه 57 از هجرت تولد يافت، و در واقعه كربلا چهار ساله بود، و به دست هشام بن عبد الملك با تصدّى عامل خود در مدينه در هفتم از شهر ذى الحجة الحرام سنه 114 و يا 117 با القاء سمّ شهيد گرديد و در قبرستان بقيع با عمويش و پدرش مدفون شد.

آن بوده‏اند. در زمان حضرت كاروانها به سوى وى براى سيراب شدن، و به نهايت مكيدن از آبشخورهاى دانش و معارف او از نقاط بعيده به راه مى‏افتاد. در عصر وى روايت و راويان از او بسيار گرديدند، و روايت و حديث از او به مقدار معتنابهى از آباء گرامى سابقش فزونى گرفت.

                   

 [2] اين احاديث بسيار است و با تعبيرات مختلفى وارد است و به حدّ استفاضه مى‏رسد آنها را مجلسى- رضوان الله عليه- در ج 1، از «بحار» طبع كمپانى از ص 117 تا ص 126 تحت عنوان «باب إنَّ حديثهم: صعبٌ مستصعبٌ و انّ كلامهم ذو وجوه كثيره و فضل التّدبّر فى أخبارهم و التّسليم لهم و النّهى عن ردّ أخبارهم» آورده است. صَعْب به حيوان سركش و شموس گويند كه كسى نمى‏تواند بر آن سوار گردد در مقابل ذلول كه مراد از آن حيوان رام است. و مُسْتَصْعب حيوانى را گويند كه چون آن را ببينند از آن فرار كنند از شدّت حدّت و بيم گزند آن. و معنى حديث اين طور مى‏شود: به درستى كه حديث ما سخت و مشكل و غير قابل دسترس و نيز سخت و مشكل شمرده شده و غير قابل دسترسى انگاشته شده مى‏باشد به طورى كه هيچ كس نمى‏تواند آن را متحمّل گردد و بردارد مگر آنكه فرشته مقرّبى باشد و يا پيامبر مرسلى و يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را به تحمّل ايمان آزمايش نموده باشد

    امام شناسى، ج‏16، ص: 195 و 196

 

سلام پيامبر صلي الله عليه و آله به امام باقر عليه السلام

حديث جابر درباره أئمّه اثنا عشر

مرحوم مولى فتح الله كاشانى در تفسير خود ، در ذيل آيه وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ،

از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است كه چون آيه اطيعُوا اللهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولىِ الْامْرِ مِنْكُمْ نازل شد، به محضر رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم عرض كردم: يا رسول الله خداى تعالى و رسول خدا را مى‏شناسم ولى اولى الامر كه خداوند در اين آيه اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر و مقرون با يكديگر داشته چه كسانند؟

فرمود: يا جابِرُ هُمْ خُلَفائى وَ ائِمَّة الْمُسْلِمينَ مِنْ‏ بَعْدى، اوَّلُهُمْ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ الْمَعْرُوفُ فِى التَّوْراة بِالْباقِرِ، وَ سَتُدْرِكُهُ يا جابِرُ فَاذا لَقيتَهُ فَاقْرِأْهُ مِنِّى السَّلام، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُوسى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلّىٍ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىّ، ثُمَّ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلّىٍ سَمِيِّى وَ كَنِيِّى حُجَّة اللهِ فِى ارْضِهِ وَ بَقِيَّة اللهِ فى بِلادِهِ، ذلِكَ الَّذى يَفْتَحُ اللهُ عَلى يَدِهِ مَشارقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها، ذلِكَ الَّذِى يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ غَيْبَة لا يَثْبُتُ فيها عَلَى الْقَوْلِ بِامامَتِهِ الّا مَنِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ بِالْايمانِ.

يعنى: «اى جابر! أُولوا الامر خليفه‏هاى من و جانشينان من بعد از من هستند كه امامان و پيشوايان مسلمانانند. اوّل آنها علىّ بن أبى طالب و پس از او حسن و سپس حسن و سپس حسين و بعد از او علىّ بن الحسين و آنگه محمّد بن علىّ كه در تورات به باقر معروف است، و اى جابر تو او را درخواهى يافت و چون او را ملاقات نمودى سلام مرا به او برسان، و پس از او جعفر بن محمّد الصادق و سپس موسى بن جعفر و بعد از او علىّ بن موسى و بعد از او محمّد بن علىّ و پس از او علىّ بن محمّد و سپس حسن بن على و بعداً فرزندش، كه هم اسم و هم كنيه من است. اوست حجّت خدا در روى زمين و بقيه‏خدا  در ميان شهرهاى خدا. و او همان كسى است كه از شيعيان خود غيبتى طولانى خواهد نمود كه هيچيك از افرادى كه قائل به امامت او هستند پايدار نخواهند ماند مگر آن كس كه خداوند قلب او را به مراتب ايمان و يقين آزموده باشد».

جابر مى‏گويد: «گفتم: يا رسول الله آيا شيعيان او در زمان غيبت او از او بهره‏مند خواهند شد؟

فرمود: بلى سوگند به آن كسى كه مرا به نبوّت برگزيده است، اى وَالَّذِى بَعَثَنِى بِالنُّبُوَّة، كه شيعيان از نور او استضائه كنند و به ولايت او بهره‏مند گردند اگرچه در غيبت باشد، همچنانكه از آفتاب در وقتى كه ابر روى آنرا پوشانيده باشد بهره‏مند گردند.

سپس فرمود: يا جابِرُ هَذا مِنْ مَكْنُوِن سِرِّ اللهِ وَ مَخْزُونِ عِلْمِ اللهِ فَاكْتُمْهُ الّا عَنْ اهْلِهِ. «اى جابر اين كلام از اسرار مخفيّه خدا و از خزائن علم‏ خداست، تو نيز او را از غير اهلش مخفى دار».

جابر گويد مدّتى مديد گذشت و من منتظر اين وعده بودم تا يك روز نزد امام همام زين العابدين علىّ بن الحسين عليهما السّلام رفته بودم و در حاليكه او با من سخن مى‏گفت ناگاه محمّد بن على از اطاق زنها بيرون آمد و بر سرش دو رشته از گيسو بود، چون در او خوب نگريستم پهلوهايم بلرزيد و مو بر اندامم راست شد زيرا تمام خصوصيّاتى كه رسول خدا فرموده بود در او مشاهده كردم. گفتم: يا غُلامُ اقْبِلْ اى كودك روى به من آر، روى به من آورد. گفتم: ادْبِرْ، برگرد، برگشت، گفتم: شَمائِلُ رَسُولِ اللهِ وَ رَبِّ الْكَعْبَة، اين شمائل سوگند به پروردگار كعبه كه شمائل رسول خداست. گفتم: نام تو چيست؟ فرمود: محمّد، گفتم پدرت كيست؟ فرمود: زين العابدين علىّ بن الحسين، گفتم: همانا كه تو باقرى؟ فرمود: آرى اى جابر پيغام رسول خدا را به من برسان. گفتم: رسول خدا مرا بشارت داد كه تو چندان در دنيا زيست كنى كه باقر را دريابى و چون او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان. اينك اى محمّد بن على بدان كه رسول خدا به تو سلام مى‏رساند، فرمود: عَلى رَسُولِ اللهِ السَّلامُ ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الْارْضُ، وَ عَلَيْكَ يا جابِرُ كما بَلَّغْتَ السَّلامَ. بر رسول خدا سلام خدا باد تا وقتى كه آسمانها و زمين بر پا هستند و بر تو سلام باد اى جابر كه سلام رسول خدا را به من رسانيدى.

جابر گويد: از آن به بعد من به محضر آن حضرت رفت و آمد مى‏كردم و از مسائلى چند پرسش مى‏نمودم. يك روز آن حضرت از من مسئله‏اى پرسيد، گفتم‏

: لا وَ اللهِ لا دَخَلْتُ فى نَهْىِ رَسُولِ اللهِ حَيْثُ قالَ: انَّهُمُ الْائِمَّة الْهُداة مِنْ اهْلِ بَيْتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، احْلَمُهُمْ صِغاراً وَ اعْلَمُهُمْ كِباراً، لا تُعَلَّمُوهُمْ فَانَّهُم اعْلَمُ مِنْكُمْ.

عرض كردم سوگند به خدا كه جواب نخواهم گفت و خود را در نهى رسول خدا وارد نخواهم ساخت، چون آن حضرت فرمود:

ايشانند ائمّه و راهنمايان از اهل بيت من بعد از مرگ من، حلم و بردبارى آنها در كودكى از همه افراد بشر بيشتر و دانش آنها در بزرگى از همه افراد بشر افزون است، شما آنها را تعليم نكنيد كه آنها از شما داناترند.

فرمود: صَدَقَ رَسُولُ اللهِ انِّى اعْلَمُ مِنْكَ بِهَذِهِ الْمَسْأَلَة وَ لَقَدْ اوتيتُ الْحُكْمَ صَبِيّاً، كُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِ اللهِ عَلَيْنا وَ رحْمَتِهِ لَنا اهْلَ الْبَيْتِ.

راست گفت رسول خدا، من در اين مسأله از تو داناترم و حقّاً كه حكم از طرف خدا در زمان كودكى به من عنايت شده است و تمام‏ اين مزايا و كمالات در اثر فضل خدا و رحمتش بر ما اهل بيت رسول خدا است» 

 


امام شناسي علامه طهراني ج3 ص 19

چند معجزه از وجود مقدس امام باقر علیه السلام

 

در ذکر معجزه آن حضرت به نقل از ابى بصیر
قـطـب راونـدى روایت کرده از ابوبصیر که گفت : با حضرت امام محمّدباقر علیه السلام داخـل مـسـجـد شـدیـم و مـردم داخـل مسجد مى شدند و بیرون مى آمدند، حضرت به من فرمود: بـپـرس از مـردم کـه آیـا مـى بـینند مرا، پس هرکه را که دیدم پرسیدم که ابوجعفر علیه السلام را دیدى ؟ مى گفت : نه ! در حالى که حضرت آنجا ایستاده بود تا آنکه ابوهارون کفوف یعنى نابینا داخل شد حضرت فرمود از این بپرس ، از او پرسیدم که آیا ابوجعفر را دیـدى ؟ گـفـت : آیـا آن حـضـرت نـیـسـت کـه ایستاده است ! گفت : از کجا دانستى ؟! گفت : چگونه ندانم و حال آنکه آن حضرت نورى است درخشنده .
و نـیـز ابـوبـصـیـر گـفـتـه کـه از حـضـرت بـاقـر عـلیـه السلام شنیدم که به مردى از اهـل افـریقیّه فرمود: حالت راشد چگونه است ؟ عرض کرد: وقتى که من بیرون آمدم از وطن زنـده و تندرست بود و سلام فرستاد بر شما، حضرت فرمود: چه زمان ؟ فرمود: دو روز بـعـد از بـیـرون آمـدن تـو، عـرض کـرد: بـه خدا سوگند مرض و علّتى نداشت ، حضرت فرمود: مگر هر که مى میرد به سبب مرض و علت مى میرد؟ راوى گوید: گفتم : راشد کیست ؟ فـرمـود: مردى از موالیان و محبان ما بود، سپس فرمود: هرگاه چنان دانستید که از براى مـا نـیست چشمهایى که ناظر بر شما باشد و گوشهایى که شنونده آوازهاى شما باشد، پـس بـد چـیـزى دانـسـتـه ایـد، بـه خـدا سـوگـنـد کـه بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت چـیـزى از اعـمـال شـمـا، پـس مـا را جـمـیـعـا حـاضـر دانـیـد و خـویـشـتـن را عـادت بـه خـیـر دهـیـد و از اهـل خیر باشید که به آن معروف باشید، به درستى که من به این مطلب امر مى کنم اولاد و شیعه خود را.


در حاضر شدن مرده به معجزه آن حضرت
قـطـب راونـدى از ابـو عـیـیـنـه روایـت کـرده کـه گفت : در خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السـلام بـودم که مردى داخل شد و گفت : من از اهل شامم دوست مى دارم شما را و بیزارى مى جویم از دشمنان شما و پدری داشتم که بنى امیه را دوست مى داشت و با مکنت و دولت بود و جـز مـن فـرزنـدى نـداشـت و در رمـله مسکن داشت و او را بوستانى بود که خویشتن در آن خـلوت مـى نـمـود و چـون بـمـرد هـرچـنـد در طـلب آن مـال بـکوشیدم به دست نکردم و هیچ شک و شبهت نیست که محض آن عداوت که با من داشت آن مـال را بـنـهـفـت و از مـن مـخـفى ساخت . امام باقر السلام فرمود: دوست مى دارى که پدرت را بـنـگـرى و از وى پرسش کنى که آن مال در کدام موضع است ؟ عرض کرد: آرى ، سوگند بـه خـداى کـه بى چیز و محتاج و مستمندم ، پس آن حضرت مکتوبى برنگاشت و به خاتم شریف مزیّن داشت آنگاه به مرد شامى فرمود:
( اِنـْطـَلِقْ بـِهـذَا الْکـِتـابِ اِلَى الْبَقِیعِ حَتّى تَتَوَسَّطَهُ ثُمَّ نادِ ( یا دَرْجان ) فـَاِنَّهُ یـَاْتـیـکَ رَجـُلٌ مـُعـْتـَمُّ فـَاْدفـَعْ اِلَیـْهِ کـِتـابـى وَ قُلْ اَنَا رَسُولُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهم السلام فَاِنَّهُ یَاْتِیکَ فَاسْئَلْهُ عَمّا بَدالَکَ؛ )
ایـن مـکـتـوب را بـه جـانب بقیع ببر در وسط قبرستان بایست آنگاه ندا برکش و به آواز بـلنـد بـگـو: یا درجان ! پس شخصى که عمامه بر سر دارد نزد تو حاضر مى شود این مکتوب را به او ده و بگو من فرستاده محمّد بن على بن الحسین علیهم السلام هستم و از وى هرچه خواهى بازپرس ، مرد شامى آن مکتوب را برگرفت و برفت ، ابوعیینه مى گوید: چـون روز دیـگـر فـرا رسـیـد بـه خـدمـت حـضـرت ابـى جـعـفـر عـلیـه السـلام شـدم تـا حـال آن مـرد را بـنـگرم ناگاه آن مرد را بر در سراى آن حضرت بدیدم که منتظر اذن بود پـس او را اجازت دادند و همگى به سراى اندر شدیم ، آن مرد شامى عرض کرد: خدا بهتر دانـد کـه عـل خـود را در کـجـا بگذارد؛ همانا شب گذشته به بقیع شدم و به آنچه فرمان رفته بود کار کردم در ساعت همان شخص به آن نام و نشان بیامد و به من گفت از این مکان به دیگر جاى مشو تا پدر تو را حاضر نمایم ، پس برفت و با مردى سیاه حاضر شد و گفت : همان است لکن شراره آتش و دخان جحیم و عذاب الیم دگرگونش کرده است ، گفتم : تـو پـدر منى ؟ گفت : بلى ! گفتم : این چه حالتى است ؟ گفت : اى فرزند! من دوستدار بـنى امیه بودم و ایشان را بر اهل بیت پیغمبر که بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلم هـسـتـنـد بـرتـر مى شمردم از این روى خداى تعالى مرا به این هیئت و این عذاب و این عـقـوبـت مبتلا گردانید، و چون تو دوستدار اهل بیت بودى من با تو دشمن بودم از این روى تـو را از مـال خـود مـحروم نموده و آن را از تو مصروف داشتم و امروز بر این اعتقاد، سخت نادم و پشیمانم ، اى فرزند! به جانب آن بوستان من شو و زیر فلان درخت زیتون را حفر کـن و آن مـال را کـه صـد هـزار درهـم مـى باشد برگیر از آن جمله پنجاه هزار درهم را به حـضـرت مـحـمّد بن على علیه السلام تقدیم کن و بقیه را خود بردار. و اینک براى اخذ آن مال مى روم و آنچه حق تو است مى آورم ، پس روى به دیار خود نهاده برفت .
ابـوعـیـیـنـه مـى گـویـد: چـون سـال دیگر شد از حضرت امام محمدباقر علیه السلام سؤ ال کردم که آن مرد شامى صاحب مال چه کرد؟ فرمود: آن مرد پنجاه هزار درهم مرا آورد، پس مـن ادا کـردم از آن دیـنـى را کـه بـر ذمـه داشـتـم ، و زمـیـنـى در نـاحـیـه خـیـبـر از آن مـال خـریـدم و مـقـدارى از آن مـال را صـرف کـردم در صـله حـاجـتـمـنـدان اهل بیت خودم . 
مـؤ لف گـویـد: کـه ابـن شـهـر آشـوب نـیـز ایـن روایـت را بـه انـدک اخـتـلافـى نـقـل فـرمـوده و مـوافـق روایـت او آن مـرد شامى پدر خود را دید که سیاه است و در گردنش ریـسـمـانـى سـیـاه اسـت و زبـان خـود را از تـشـنـگـى مـانـن سـگ بـیـرون کـرده و سـربـال (پـیـراهـن ) سـیـاهى بر تن او است ، و در آخر روایت است که حضرت فرمود: زود باشد که این شخص ‍ مرده را نفع بخشد این پشیمانى و ندامت او بر آنچه تقصیر کرده در محبت ما و تضییع حق ما به سبب آن رفق و سرورى که بر ما وارد کرد.

 


منتهی الآمال-ج1-باب هفتم

مختصری از مناقب و فضائل امام باقر علیه السلام

 

در حلم و حسن خلق آن حضرت است :
شـیـخ طـوسـى از مـحـمـّد بـن سـلیـمـان از پـدر خـود روایـت کـرده کـه گـفـت : مـردى از اهـل شـام بـه خـدمـت حـضـرت امام محمدباقر علیه السلام رفت و آمدى داشتى و مرکزش ‍ در مدینه بود اما در مجلس محترم امام علیه السلام فراوان مى آمد و عرض مى کرد: همانا محبت و دوستى من با تو مرا به این حضرت نمى آورد و نمى گویم که در روى زمین کسى هست که از شـمـا اهـل بـیـت نـزد مـن مـبـغوض تر و دشمن تر باشد و مى دانم که طاعت یزدان و طاعت رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و طاعت امیرالمؤ منین علیه السلام عداوت ورزیدن بـا شـمـا اسـت لکـن تـو را مـردى فـصـیـح اللّسـان و داراى فـنـون و فـضـائل و آداب و نـیـکـو کـلام مـى نـگـرم از ایـن روى بـه مـجـلس تو مى آیم ، اما حضرت ابـوجعفر علیه السلام به او به خوبى و خیر سخن مى فرموده  وَ یَقُولُ لَنْ تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِیَةٌ  ؛ هیچ چیز در نزد یزدان پنهان نیست .
بالجمله ؛ روزى چند بر نگذشت که مرد شامى رنجور گردید و درد و رنجش شدت یافت و چون ثقیل و سنگین گردید ولىّ خویش را بخواست و گفت چون بمردم و جامه بر من کشیدى بـه خـدمـت مـحـمّد بن على علیهما السلام بشتاب و از حضرتش ‍ مساءلت کن که بر من نماز بگزارد و هم در خدمتش معروض دار که من خود با تو این سخن گذاشته ام .
بـالجـمـله ؛ چون شب به نیمه رسید گمان کردند که وى از جهان برفته است ، پس او را در هم پوشانیدند و در بامداد ولىّ او به مسجد درآمد و درنگ فرمود تا آن حضرت از نماز خود فراغت یافت  وَ تَوَرَّکَ وَ کانَ عَقَّبَ فى مَجْلِسِهِ  ، یعنى متوّرکا جلوس فرموده ظـاهـر پـاى راسـت را در بـاطـن پـاى چپ قرار داده بود و در مجلس ‍ خود به تعقیب نماز مى پرداخت . عرض کرد: یا اباجعفر! همانا فلان مرد شامى هلاک شد و از تو خواستار گردید که بر او نماز گزارى ، فرمود: کلاّ اِنَّ بِلادِ الشّامِ بِلادُ بَرْدٍ وَ الْحِجازَ بِلادُ حَرِّ وَ لَهَبُها شَدیدٌ فَانْطَلِقْ فَلا تَعْجَلْ عَلى صاحِبِکَ حَتّى اتِیکُمْ؛ 
یـعـنـى چنین نیست که پندارید و دانسته اید که او هلاک شده چه بلاد شام سخت سرد است و بـلاد حـجـاز گـرمـسـیـر و سـورت گـرمـایـش سـخـت اسـت ، بـاز شـو و در کار صاحب خود تعجیل مکن تا نزد شما شوم ، پس آن حضرت برخاست و وضو بساخت و دیگرباره دو رکعت نماز بگذاشت و دست مبارک را چندان که خداى خواست در برابر چهره مبارک خود به جهت دعا بـرافراشت پس به سجده درافتاد تا آفتاب چهره گشود، پس برخاست و روانه شد به مـنـزل مـرد شـامـى و چـون داخـل آنجا شد آن مرد را بخواند شامى عرض کرد لبّیک ، یابن رسـول اللّه ! آن حضرت او را بنشاند و تکیه داد او را و شربت سویقى طلب کرده به او بیاشامانید و اهلش را فرمود شکم او را و سینه او را از طعام سرد آکنده و خنک گردانند و آن حضرت بازگشت و چیزى برنگذشت که شامى صحت و شفا یافت و به حضرت ابى جعفر عـلیه السلام بشتافت و عرض کرد با من خلوت فرماى آن حضرت چنان کرد، شامى عرض نـمـود: شـهـادت مـى دهـم کـه تو حجت خدایى بر خلق خدا و تویى آن باب که باید از آن درآمـد و هـرکـس بـیرون از این حضرت به راهى دیگر پوید و با کس دیگر گوید خائب و خـاسـر اسـت و بـه ضـلالتـى دور دچـار است . امام علیه السلام فرمود:  وَ ما بَدالَکَ؟  تو را چه پیش آمد و نمودار گردید؟ گفت : هیچ شک و شبهت ندارم که روح مرا قابض کـردنـد و مـرگ را بـه چشم خویش معاینه کردم و به ناگاه صداى منادى برخاست چنانکه بـه گـوش خویش بشنودم که ندا همى کرد که روح وى را بر تنش بازگردانید که محمّد بن على علیه السلام از ما مسئلت نموده است . حضرت ابوجعفر علیه السلام به او فرمود:  اَما عَلِمْتَ اَنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ یُبْغِضُ الْعَبْدَ وَ یُحِبُّ عَمَلَهُ؟  مـگـر نـدانـسته اى که خداى تعالى دوست مى دارد بنده اى را و عملش را مبغوض مى دارد، و مـبغوض مى دارد بنده اى را و دوست مى دارد کردارش را، یعنى گاهى چنین مى شود، چنانکه تـو در حـضرت خداوند مبغوض بودى اما محبت و دوستى تو با من در پیشگاه یزدان مطلوب بود.
و بـالجـمله ؛ راوى گوید: آن مرد شامى از آن پس از جمله اصحاب ابى جعفر علیه السلام گردید.


 

در عطاى آن حضرت است :
شیخ مفید از حسن بن کثیر روایت کرده که گفت شکایت کردم به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام از حـاجت خویشتن و جفاى اخوان ، فَقالَ:  بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ یَرْعاکَ غَنِیّا وَ یَقْطَعُکَ فـَقـیرا  ؛ یعنى نکوهیده برادرى است آن برادر که در زمان توانگرى و غناى تو با تـو بـه دوسدر عطاى آن حضرت است :

 

شیخ مفید از حسن بن کثیر روایت کرده که گفت شکایت کردم به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام از حـاجت خویشتن و جفاى اخوان ، فَقالَ:  بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ یَرْعاکَ غَنِیّا وَ یَقْطَعُکَ فـَقـیرا  ؛ یعنى نکوهیده برادرى است آن برادر که در زمان توانگرى و غناى تو با تـو بـه دوسـتـى و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنایى کند.
آنگاه غلام خویش را فرمان کرد تا کیسه اى که هفتصد درهم داشت بیاورد؛
فقال علیه السلام :  اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى . 

 

و بـه روایـتـى  اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى  ؛ یعنى این جمله (مقدار) را در مخارج خویش به کار بر و چون به مصرف رسانیدى مرا آگاه کن .ـتـى و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنایى کند.
آنگاه غلام خویش را فرمان کرد تا کیسه اى که هفتصد درهم داشت بیاورد؛
فقال علیه السلام :  اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى .  
و بـه روایـتـى  اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى  ؛ یعنى این جمله (مقدار) را در مخارج خویش به کار بر و چون به مصرف رسانیدى مرا آگاه کن .

 


منتهی الآمال-ج1-باب هفتم