ورود کاربران

احتجاج امام موسى كاظم بر ابى يوسف‏

ميان أبو يوسف قاضى أبو الحسن موسى الكاظم عليه السّلام در حضور مهدىّ عبّاسى سوالاتی در رابطه با حج مطرح شد، و آن حضرت از أبو يوسف پرسشى فرمود كه از جوابش درماند و نتوانست چيزى بگويد، پس به آن حضرت گفت: من قصد دارم از شما پرسشى كنم، فرمود: بيان كن.

پرسيد: استفاده از سايه‏بان براى محرم چه حكمى دارد؟ فرمود: جايز نيست.

گفت: اگر چادر بزنند و داخل آن بشوند چطور؟ فرمود: عيبى ندارد.

أبو يوسف گفت: آن دو با هم چه فرقى دارند؟

راوى گويد: حضرت كاظم عليه السّلام فرمود: آيا زن حائض نمازش را بايد قضا كند؟
گفت: نه، فرمود: روزه را چطور؟ گفت: آرى بايد قضايش را بجاى آورد، فرمود: براى چه؟ گفت: حكم خدا اين چنين است، حضرت فرمود: آنهم اين گونه است! مهدىّ عبّاسى به أبو يوسف گفت: مى‏بينم كه نتوانستى كارى از پيش برى، گفت:
اى أمير المؤمنين جواب دندانشكنى بمن داد.

احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 362

 

احتجاج امام موسى كاظم بر محمد بن الحسن‏

احتجاج امام موسى كاظم  علیه السلام بر محمد بن الحسن‏

ابو زيد روايت كرده كه محمد بن حسن در مكه در حضور هارون از حضرت موسى جعفر عليهما السّلام پرسيد: آيا براى شخص محرم (كه لباس احرام عمره يا حج بتن دارد) جايز است كه در زير سايه سقف‏ محمل خود (كه در آن مينشيند) برود؟ فرمود: در حال اختيار جايز نيست،

محمد بن حسن گفت:
آيا راه رفتن در زير سايه در حال اختيار براى او جايز است؟ فرمود: آرى، محمد بن حسن (از اين پاسخ) بخنده افتاد (و از اين طرز پاسخ حضرت را مسخره كرد)

موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمود:
آيا از دستور پيغمبر تعجب ميكنى و آن را مسخره ميكنى؟ همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حال احرام سقف محمل را برداشت (كه زير سايه آن نباشد) ولى در زير سايه راه رفت، اى محمد در احكام خدا قياس نتوان كرد، و هر كس حكمى را بحكم ديگر قياس كند از راه راست گمراه شده،

پس محمد بن حسن خاموش شده نتوانست پاسخى به آن حضرت بدهد

ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص: 226

چنان خفقانى گرفت گويا سنگى قورت داده!

احتجاج امام کاظم علیه السلام  (درکودکی) با ابو حنیفه

روزى أبو حنيفه با عبد اللَّه بن مسلم وارد مدينه شد، عبد اللَّه به او گفت: اى أبو حنيفه، يكى از علماى آل محمّد؛ جعفر بن محمّد در اينجا است، بيا نزد او رفته تا قدرى علم دريابيم. وقتى بخانه آن حضرت رسيدند در آنجا به گروهى از علماى شيعه برخوردند كه منتظر ايستاده كه يا او بيرون آيد يا آنان نزدش شتابند، در همين حال بوديم كه ناگاه‏
پسر بچّه كم سنّ و سالى از منزل خارج شد، همه از هيبت او برخاستند، أبو حنيفه از همراهش پرسيد: اى پسر مسلم، آن كيست؟ گفت: فرزند او، موسى است. گفت: بخدا مقابل شيعيانش با او مقابله كنم، عبد اللَّه گفت: آرام! هرگز نتوانى.
گفت: بخدا كه اين كنم، سپس رو بجانب حضرت كاظم عليه السّلام كرده و گفت: اى پسر، فرد غريبى كه به شهرتان آمده كجا قضاى حاجت كند؟
فرمود: پنهان در پشت ديوار، و پرهيز كند از ديد همسايه و كنار رودها و محلّ ريزش ميوه درختان، و رو به قبله و پشت بدان نباشد، و ديگر هرجا كه خواست قضاى حاجت كند.
أبو حنيفه پرسيد: اى پسر گناه از چه كسى صادر مى‏شود؟
فرمود: اى شيخ، از سه حال خارج نيست:

يا از خداوند صادر و بنده در آن نقشى ندارد، كه اين در خور حكيم نيست كه بنده‏اش را به گناهى كه نكرده مؤاخذه كند.

و يا از بنده است و خدا، و خدا شريك قوى‏تر است و شايسته نيست كه شريك بزرگ، كوچك را به گناهش مؤاخذه نمايد.

و يا گناه فقط از بنده صادر مى‏شود و از خدا نيست، پس اگر خداوند بخواهد عفو مى‏كند و اگر بخواهد عقوبت مى‏نمايد.

عبد اللَّه گفت: أبو حنيفه چنان خفقانى گرفت گويا سنگى قورت داده!!.
به أبو حنيفه گفتم: مگر نگفتم متعرّض اولاد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نشو، و در اين باره شاعر مى‏گويد:

لم تخل أفعالنا اللّاتى نذمّ بها أحدى ثلث معان حين نأتيها
امّا تفرّد بارينا، بصنعتها فيسقط اللّوم عنّا حين ننشيها
او كان يشركنا فيها فيلحقه ما سوف يلحقنا من لائم فيها
او لم يكن لإلهي في جنايتها ذنب و ما الذّنب الّا ذنب جانيها

كارهاى ما كه بدانها سرزنش مى‏شويم از اين سه معنى كه مى‏گويم خارج نيست:
يا كار خالق ما است، در اين صورت از همان اوان خلقت سرزنش از ما ساقط شده، يا او با ما در اين كردار مذموم شريك است در اين صورت آنچه از ملامت و سرزنش گريبان ما را مى‏گيرد بدو نيز خواهد رسيد.
يا خالق را در آن جنايت گناهى نيست و آن تنها بر گردن فاعل آن است.

احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 342 الی 344

شیعه گری را از هارون آموختم

شیعه گری را از هارون آموختم

عيون اخبار الرضا: سفيان بن نزار گفت: روزى بالاى سر مأمون بودم گفت ميدانيد من تشيع را از كه آموختم؟ كسانى كه حضور داشتند گفتند: نه به خدا نميدانيم گفت: از هارون الرشيد. گفتند: چگونه از هارون الرشيد آموختى با اينكه او پيوسته اين خانواده را ميكشت. گفت صحيح است آنها را در راه حفظ سلطنت خود ميكشت زيرا سلطنت نازا است.

سالى من با او بحج رفتم همين كه بمدينه رسيد بدربانان خود دستور داد كه هر كس از اهالى مكه و مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه بديدن من مى‏آيد بايد نسب و نژاد خود را بگويد و خويش را معرفى كند. هر يك كه وارد ميشد ميگفت من فلانى پسر فلان كس هستم تا جد خويش نام ميبرد كه بالاخره منتهى بيكى از بنى هاشم يا قريش و يا مهاجر و يا انصار ميشد بهر كدام جايزه‏اى از پانصد هزار درهم تا دويست دينار بمقدار مقام و شرافت نسبى و هجرت اجدادش ميداد.

روزى ايستاده بودم كه فضل بن ربيع وارد شده گفت: درب خانه مردى است كه ميگويد: موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام روى بما نمود كه ايستاده بوديم من و امين و مؤتمن و ساير سپهداران گفت مواظب خود باشيد، سپس بدربان گفت اجازه بده وارد شود ولى مواظب باش از مركب نبايد پياده شود مگر روى فرش من.

در اين موقع ديدم پيرمردى لاغر اندام كه عبادت پيكرش را ضعيف كرده بود وارد شد چون پوست و مشكى كهنه مينمود كه سجده بر صورت و بينى او اثر گذاشته بود. همين كه چشمش بهارون الرشيد افتاد خود را از الاغى كه سوار بود خواست بزير اندازد، هارون فرياد زد: نه بخدا بايد روى فرش من پياده شويد دربانان مانع از پياده شدن آن جناب گرديدند تمام با ديده احترام و عظمت باو نگاه ميكرديم همين طور آمد تا رسيد روى فرش دربانان و سپهداران اطرافش را گرفته بودند.

هارون از تخت پائين آمده او را استقبال كرد صورت و چشمهايش را بوسيد و دستش را گرفته بالاى مجلس آورد و در آنجا با او نشست شروع كرد با او بصحبت و كاملا با تمام چهره متوجه آن جناب بود از حالش مى‏پرسيد.

پرسيد چقدر زن و فرزند دارى فرمود: بيش از پانصد نفرند گفت همه اينها فرزندان شمايند فرمود: نه بيشتر آنها غلام و كنيزند اما فرزند، سى و چند نفر دارم كه اين قدر پسر و اين قدر دخترند، گفت: چرا دخترها را بازدواج پسر عموهايشان‏ در نمى‏آورى؟ فرمود: تهيدستى مانع اين كار است. گفت: باغستان در چه حال است؟

فرمود: گاهى محصول ميدهد و گاهى نميدهد. گفت: قرض هم دارى فرمود: آرى پرسيد چقدر؟ گفت: در حدود ده هزار دينار.

رشيد گفت: پسر عمو! آنقدر پول در اختيارت بگذارم كه پسرها و دخترها را بازدواج در آورى و باغستانها را آباد كنى، فرمود: شرط خويشاوندى را بجاى آورده‏اى؟ خداوند ترا بر اين نيت پسنديده پاداش عنايت كند، با هم خويشاوندى نزديك داريم و قرابت بهم پيوسته است و از يك نژاد هستيم با اين نژاد و اصالت خانوادگى كه دارى و نعمتى كه خدا در اختيارت گذاشته چنين كارى انجامش از شما بعيد نيست؟ گفت: حتما انجام خواهم داد منت هم دارم.

فرمود: يا امير المؤمنين خداوند بر فرمان روايان واجب نموده كه به داد فقيران امت برسند و قرض قرض‏داران را بپردازند و بار سنگين از روى دوش بيچارگان بردارند و با اسير خوش‏رفتارى كنند تو شايسته‏ترين فرد بانجام اين كارها هستى باز گفت انجام خواهم داد يا ابا الحسن!.

در اين موقع از جاى حركت كرد هارون نيز باحترام او حركت نمود صورت و چشمانش را بوسيد آنگاه روى به جانب من و برادرانم امين و مؤتمن نموده گفت:

عبد اللَّه، محمّد، ابراهيم در خدمت پسر عمو و سرورتان باشيد ركابش را بگيريد و لباسهايش را مرتب كنيد و او را تا منزلش مشايعت نمائيد در بين راه موسى بن جعفر عليه السّلام پنهانى بمن توجه نموده بشارت خلافت را داد فرمود: وقتى به مقام خلافت رسيدى با فرزند من خوش‏رفتارى كن بعد ما برگشتيم من از همه برادرانم بيشتر جرات داشتم پيش پدرم.

همين كه مجلس خلوت شد گفتم يا امير المؤمنين اين آقا كه امروز اين قدر احترام و تعظيم به او روا داشتى از تخت بزير آمدى و باستقبالش شتافتى و او را در صدر مجلس جاى دادى و پائين‏تر از او نشستى بما دستور دادى ركابش را بگيريم كه بود؟

گفت: او امام و رهبر مردم و حجت خدا است و خليفه او ميان مردم است.

گفتم يا امير المؤمنين مگر اين امتيازها همه مخصوص شما نيست.

گفت: من پيشواى مردم هستم به زور و جبر در ظاهر ولى موسى بن جعفر امام واقعى است بخدا قسم پسرم! او به مقام پيغمبر از من و تمام مردم شايسته‏تر است اگر تو كه فرزندم هستى در مقام خلافت با من سر نزاع داشته باشى سر از پيكرت برميدارم سلطنت نازا است (و ملاحظه خويشاوندى را ندارد).

هنگام حركت از مدينه بمكه دستور داد كيسه‏اى سياه كه در آن دويست دينار بود آوردند بفضل بن ربيع گفت اين كيسه را براى موسى بن جعفر ببر باو بگو امير المؤمنين ميگويد فعلا وضع مالى ما خوب نيست بزودى جبران خواهيم كرد در آينده، من از جاى حركت كرده گفتم يا امير المؤمنين بفرزندان مهاجر و انصار و سائر قريش و بنى هاشم و كسانى كه حسب و نسب آنها را نمى‏شناسى پنج هزار دينار و كمتر از آن ميدهى بموسى بن جعفر با آن احترام كه روا داشتى دويست دينار ميدهى كمترين بخششى كه تاكنون به اشخاص نموده‏اى گفت: ساكت باش بى‏مادر اگر آنچه تعهد كردم باو بپردازم از او در امان نخواهم بود كه فردا با صد هزار شمشيرزن از پيروان و شيعيانش بر سر من نتازد تنگدستى او و فاميلش براى من و شما بهتر است از اينكه دست ايشان باز باشد.

مخارق نوازنده كه اين وضع را مشاهده كرد خيلى ناراحت شد از جاى حركت كرده گفت يا امير المؤمنين اكنون كه من وارد مدينه شده‏ام بيشتر اهالى مدينه از من درخواست كمك دارند اگر خارج شوم و بآنها چيزى ندهم نخواهند فهميد كه امير المؤمنين چقدر بمن عنايت دارد و مقام مرا نزد شما متوجه نميشوند دستور داد باو ده هزار دينار بدهند گفت: اين مبلغ را بين اهل مدينه تقسيم ميكنم قرضى نيز دارم كه بايد بپردازم ده هزار دينار هم براى قرضش پرداخت.

گفت: يا امير المؤمنين دخترانم را ميخواهم عروسى كنم براى آنها بايد جهيزيه تهيه نمايم، دستور داد ده هزار دينار ديگر باو بدهند.

گفت: يا امير المؤمنين بناچار بايد وسيله نان و خورشى داشته باشم كه خود و فرزندان و همسران آنها از آن راه تغذيه نمايند، دستور داد آنقدر باغ و مزرعه باو بدهند كه محصول آن در سال برابر ده هزار دينار ميشد دستور داد در تحويل اين مزرعه عجله كنند در همان ساعت.

مخارق همان دم از جاى حركت كرد و خدمت موسى بن جعفر عليه السّلام رفت عرض كرد: آقا من متوجه شدم اين ملعون نسبت به شما چه كرد و چقدر برايتان فرستاد من براى شما حيله‏اى بكار بردم و سى هزار دينار و مزرعه‏اى را كه محصول آن معادل ده هزار دينار مى‏شود گرفتم بخدا من احتياج به هيچ كدام آنها ندارم فقط براى شما گرفتم من سند آنها را براى شما امضا ميكنم پولها را برايتان آورده‏ام. فرمود خدا بتو بركت دهد و جزاى خير عنايت كند يك درهم آن را نميگيرم و نه مزرعه و باغ را ميخواهم اين لطف و محبت ترا قبول كردم برو بسلامت در اين مورد ديگر پيش من نيا مخارق دست موسى بن جعفر را بوسيده برگشت.

 زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:114 الی117

احتجاج امام کاظم علیه السلام با هارون

احتجاج و مناظره امام کاظم علیه السلام با هارون

عيون اخبار الرضا- ج 1 ص 81- موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: وقتى مرا پيش هارون بردند، سلام كردم جواب داده گفت: موسى بن جعفر! دو خليفه در يك مملكت براى هر دو خراج ببرند.

گفتم: ترا به خدا مي سپارم از اينكه من و خود را گناهكار كنى و سخن بيهوده دشمنان ما را در مورد ما بپذيرى تو خود ميدانى از وقتى كه پيامبر از دنيا رفت خيلى دروغ بر ما بستند. اگر صلاح بدانى با اين خويشاوندى كه نسبت به پيامبر اكرم دارى اجازه بدهى حديثى كه پدرم از آباء خود از جدم پيامبر اكرم نقل كرده برايت نقل كنم، گفت اجازه دادم.

گفتم: پدرم از آباء كرام خود از جدم پيامبر اكرم نقل كرد كه : خويشاوند وقتى به خويشاوند برسد و دست در دست يك ديگر گذارند علاقه خويشاوندى بهيجان‏ در مى‏آيد اكنون دست خود را بمن بده فدايت شوم، هارون گفت جلو بيا.
من نزديك رفتم دست مرا گرفت و مرا پيش كشيد و مدتى در آغوش داشت بعد رها كرد گفت: موسى بنشين ديگر ناراحت نباش بتو كارى ندارم، ديدم اشك از چشمانش ميريزد سر بزير انداختم.

گفت: راست گفتى و جدت نيز راست گفته است خونم به جوش آمد و هيجانى در من پيدا شد كه دلم شكست و اشكم جارى گرديد حالا ميخواهم از تو چند سؤال بكنم كه مدتها است در دلم بوده از هيچ كس نپرسيده‏ام، اگر جواب دادى رهايت مى‏كنم و سخن ديگرى را در باره‏ات نمى‏پذيرم، شنيده‏ام تو هرگز دروغ نگفته‏اى پس آنچه سؤال مى‏كنم واقع مطلب را برايم توضيح بده گفتم هر چه را بدانم توضيح ميدهم اگر بمن امان بدهى.

گفت: بتو امان دادم در صورتى كه راست بگوئى و آن تقيه‏اى كه بين شما فرزندان فاطمه معمول است روا ندارى.

گفتم: هر چه مايل است امير المؤمنين سؤال كند.
گفت: بگو ببينم چرا شما خود را از ما برتر ميدانيد با اينكه هر دو از يك درخت هستيم، همه‏ى ما فرزندان عبد المطلب هستيم ما فرزندان عباس و شما فرزندان ابو طالب هر دوى آنها عموى پيامبرند و به يك نسبت مساوى با پيغمبر خويشاوندى دارند.

گفتم: ما نزديك‏تر به پيغمبريم گفت: چطور؟  گفتم زيرا عبد اللَّه و ابو طالب از يك پدر و مادرند و جد شما عباس از مادر عبد اللَّه و ابو طالب نبود- گفت پس چرا شما ادعا ميكنيد از پيامبر اكرم ارث ميبريد با اينكه عمو مانع ارث بردن پسر عمو است. وقتى پيامبر از دنيا رفت ابو طالب قبل از او مرده بود ولى عمويش عباس حيات داشت. گفتم: اگر امير المؤمنين مرا از جواب اين سؤال معذور دارد خوب است هر سؤال ديگرى دارد بفرمايد گفت غير ممكن است بايد جواب بدهى. گفتم: مرا امان بده. گفت: من قبلا بتو امان دادم.

گفتم: على بن ابى طالب مي فرمايد: با بودن فرزند بهيچ كس ارث نمى‏رسد جز پدر و مادر و زن و شوهر، با بودن فرزند براى عمو ارثى ثابت نشده و قرآن گواه چنين ارثى نيست جز اينكه ابا بكر و عمر و بنى اميه از پيش خود گفته‏اند عمو بمنزله پدر است اين گفته آنها دليلى ندارد و از پيامبر نيز حديثى نرسيده.

كسانى كه از علماء معتقد به قول حضرت على هستند حكومت آنها بر خلاف حكومت ساير علماى عامه است، اكنون نوح بن دراج هست كه در اين مسأله بقول على عليه السّلام عمل ميكند و فتوى نيز داده كه امير المؤمنين او را فرماندار دو شهر كوفه و بصره نموده دستور داد نوح بن دراج و ساير علماء كه بر خلاف نظر او فتوى ميدهند از قبيل سفيان ثورى و ابراهيم مدنى و فضيل بن عياض را حاضر كنند همه آنها گفتند: اين نظر حضرت على است در اين مسأله.

به آنها گفت بطورى كه شنيده‏ام شما چرا در اين مسأله مطابق دستور حضرت على فتوى نميدهيد! گفتند نوح بن دراج جرات نموده ولى ما ترسيديم با اينكه فتواى حضرت على را پيغمبر  امضاء نموده بدليل گفتار علماى گذشته كه از پيامبر اكرم نقل كرده‏اند در باره على بن ابى طالب فرموده است از همه شما واردتر بعلم قضاوت على است عمر نيز تصديق كرده كه على از همه ما بهتر بقضاوت وارد است و اين لفظ قضاوت لفظ جامعى است كه هر چه پيامبر اصحاب خود را مدح نموده در مورد قرائت و فرائض و علم همه را اين لفظ قضاوت شامل مى‏شود.

هارون گفت: بيش از اين توضيح بده موسى! گفتم محافل و مجالس بامانت باشخاص سپرده مى‏شود مخصوصا مجلس شما گفت: هيچ باك نداشته باش گفتم پيامبر اكرم كسى را كه مهاجرت نكرده ارث نميداد و براى او دوستى قائل نبود مگر بعد از مهاجرت گفت: چه دليل بر اين مطلب دارى؟ گفتم: اين آيه: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا عمويم عباس مهاجرت نكرد.

هارون گفت: از تو تقاضا دارم بگوئى كه در اين مورد هيچ با كسى از دشمنان ما صحبت كرده‏اى، يا بيكى از فقهاء در اين مورد اطلاعى داده‏اى؟ گفتم: خدا شاهد است نه، جز امير المؤمنين كسى از من نپرسيده.
گفت: چرا بهمه مردم اجازه ميدهيد شما را نسبت به پيغمبر بدهند و بشما بگويند: يا ابن رسول اللَّه با اينكه فرزند على هستيد، شخص را به پدرش نسبت ميدهند فاطمه چون ظرفى است و پيامبر جد مادرى شما است.

گفتم: يا امير المؤمنين اگر پيامبر زنده شود و دختر ترا خواستگارى كند باو ميدهى؟ گفت: سبحان اللَّه چرا ندهم؟ افتخار بر عرب و عجم و قريش ميكنم با اين كار گفتم: ولى او از من خواستگارى نميكند و نه من دخترم را بازدواج او در مى‏آورم گفت: چرا؟ گفتم: چون او پدر بزرگ من است ولى پدر بزرگ تو نيست گفت: احسن! موسى! سپس گفت: چگونه خود را فرزند پيامبر ميدانيد با اينكه پيغمبر فرزند پسر نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر، شما فرزند دختر هستيد كه فرزندان دختر نسل حساب نميشوند. گفتم: ترا بحق خويشاوندى و قبر پيامبر و كسى كه در آن مدفون است، قسم ميدهم مرا از جواب اين سؤال معذور دارى گفت: غير ممكن است بايد دليل خود را در مورد شما فرزندان على بياوريد اكنون تو رهبر آنها و امام زمان ايشانى بطورى كه من شنيده‏ام، ترا معذور نمى‏دارم در مورد هر چه سؤال كنم تا دليلى از قرآن بياورى شما فرزندان على ادعا ميكنيد هيچ مطلبى از قرآن برايتان پوشيده نيست نه الف و نه واوى، تأويل تمام آن را ميدانيد و به اين آيه استدلال ميكنيد:

ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ به همين دليل خود را بى‏نياز از نظر علماء و دليلهاى آنها ميدانيد.

گفتم: اجازه ميدهى جواب اين سؤال را بدهم؟ گفت بگو. گفتم: اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏

پرسيدم پدر عيسى كيست؟
گفت: عيسى پدر نداشت گفتم: در اين آيه خداوند او را ملحق بفرزندان پيامبران‏ مى‏كند از طرف مادرش مريم، همين طور ما ملحق بفرزندان پيغمبر اكرم هستيم از طرف مادرمان فاطمه عليها السّلام.
گفتم: بيش از اين دليل بياورم؟ گفت: بياور گفتم: اين آيه: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «سوره آل عمران آيه 61».

كسى ادعا نكرده كه پيغمبر اكرم موقع مباهله با نصارى جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين را داخل كساء نموده باشد تأويل فرزندان حسن و حسين است و زنان فاطمه و انفس على بن ابى طالب.
علماء اتفاق دارند بر اينكه جبرئيل در جنگ احد گفت: يا محمّد اين برابرى واقعى است از على فرمود: چون او از من و من از او هستم جبرئيل گفت من نيز از شما دو نفرم يا رسول اللَّه! سپس جبرئيل گفت:
«لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على»
شبيه مدح و ستايشى شد كه خداوند در اين آيه از ابراهيم خليل مينمايد فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ ما پسر عموهاى شما افتخار ميكنيم بسخن جبرئيل كه او از ما است.
گفت: احسن موسى حاجات خود را بگو گفتم: اولين حاجتم اينست كه به پسر عمويت اجازه دهى برگردد بمدينه جدش پيش زن و فرزند خود، گفت: در اين مورد تصميم خواهيم گرفت ان شاء اللَّه.

زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:109 الی 113