ورود کاربران

بکاء زینب سلام الله علیها

بکاء زینب سلام الله علیها
 
در يکي از مقاتل به نقل از حضرت زينب عليها  السلام چنين آمده است: يا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبايا وَ ذُرِّيَّتُکَ مُقَتَّلة، تُسْفي‏ عَلَيهِم ريحُ الصَّبا، وَ هذا حُسَينٌ مَحْزُوزُ الرَأس مِنَ القَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَ الرِّداء، بَأَبي مَنْ اَضْحي‏ عَسْکَرُه في يَوْمِ الاِثنينِ نَهْباً، بِأَبِي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّع العُري، بَأَبِي مَنْ لا غائِبَ فَيُرتَجي، وَ لاجَريح فَيُداوي، بَأَبي مَنْ نفسي له الفِداءُ، بأبي المهمومُ حَتّي قَضَي، بأبي العَطْشَان حَتّي مَضَي، بأبي من شَيبتُه تَقْطُرُ بِالدِماءِ، بِأَبي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّد اَلمُصْطَفي، بِأَبي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ اِله السَّماءِ، بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الهُدي‏، بِأَبيِ مُحَمَّد المُصْطَفي، بِأَبِي خَديجَة الکُبْري، بِأبي عَلِي المُرْتَضي، بِأبِي فاطِمَةَ الزَهْراءِ سَيِّدة النِّساءِ، بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمسُ حَتّي‏ صَلَّي
.
[ يا محمد! (بنگر که) که دختران تو اسير و فرزندانت مقتول و کشته شده‏اند، و باد صبا بر آنان مي‏وزد و اين حسين(تو) است که سرش را از قفا بريدند و عمامه وردايش را ربودند. پدرم به‏فداي آن‏کس که روز دوشنبه(32) سپاهش به تاراج رفت، پدرم به‏فداي آن کس که بندهاي خيمه‏هاي او را گسستند، پدرم به‏فداي کسي که به سفر نرفته است تا اميد به بازگشت او باشد و مجروح و زخمدار نيست تا بتوان او را مداوا کرد! پدرم به فداي آن کس که از محاسن او خون مي‏چکد! پدرم به فداي آن کس که جدش محمد مصطفي است، پدرم به‏فداي آن کس که جدش پيغمبر خداست، پدرم به‏فداي محمد مصطفي و خديجه کبرا و علي مرتضي و فاطمه زهرا بانوي زنان جهانيان، پدرم به‏فداي آن کس که خورشيد براي او بازگشت تا نماز بگذارد!] در اين سخنان نيز دختر با شهامت علي و زهراعليهم السلام سخن خود را در قالب مرثيه و به عنوان گريه‏و زاري برکشته برادر، از اسارت دختران پيغمبرصلي الله عليه وآله و کشته شدن فرزندان آن حضرت شروع مي‏کند، و اين جنايات غيرقابل جبران را که به‏دست همان شنوندگان و تماشاچيان صورت گرفته بود به يادشان مي‏آورد و رسوايي و ننگي که با کشتن فرزند دلبند پيغمبر براي خود خريد بودند به رُخِشان مي‏کشد و ضمناً براي ثبت در تاريخ ، جزئيات اين جنايت عظيم را يادآوري مي‏کند، و حتي تاريخ آن را با ذکر روز ، بيان وکار موّرخان را آسان مي‏کند. او اين مسؤوليّت را نيز خود انجام مي‏دهد و در پايان نيز يکي از فضايل و کرامات بزرگ پدرش عليعليه السلام را نيز که شايد به‏دست فراموشي سپرده شده بود و يا به‏دست بني‏اميه و دشمنان ازبين‏رفته بود در خاطره‏ها زنده و تجديد مي‏کند و اجر و پاداش نقل حديث در فضايل پدرش را نيز که يکي از عبادتهاي بزرگ ، بخصوص در آن محيط و زمان بوده به دست مي‏آورد! و...
 
و خلاصه کاري مي‏کند که راوي حديث مي‏گويد: فَأَبْکَت وَ اللَّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وَ صَديق... ! [ به خدا سوگند زينب کاري کرد که هر دشمن و دوستي را به گريه انداخت.] راوي نگفته است که خود زينب هم در هنگام بيان آن سخنان گريه مي‏کرد يا نه! و معلوم نيست آن بانوي پرتحمل و شکيبا درآن فرصت حساس تحت تأثير آتش‏سوزان دل قرار گرفته و اشک و گريه او را بي‏تاب کرده باشد، اما آنچه براي او اهميت داشت همان گريه تماشاچيان و بخصوص دشمناني بود که سخنان او را مي‏شنيدند و اين‏گونه تحت‏ تأثير سخنان او قرار گرفته بودند! زينب مي‏دانست که اين گريه‏ها انقلاب‏هايي را به‏دنبال دارد و همين قطرات اشک دير يا زود به صورت سيل بنيان کني در مي‏آيد و کاخ بيداد يزيد و عمّال ننگينش را ويران خواهد کرد، بلکه همين سخنان به‏صورت حماسه‏هايي در خواهد آمد که با ذکر آنها در مجالس و محافل هميشه و در طول تاريخ مانع ظلم و تجاوز و طغيان و سرکشي ستمگران ديگري همچون يزيد خواهد بود!
 
با دقت و بررسي در اين سخنان و گفتارهاي ديگري که در گوشه و کنار تاريخ از زينب عليها  السلام نقل شده است مي‏توان به شخصيت والاي اين بانوي بزرگ پي‏برد و راز آن‏همه عظمت را که سبب شده است تا نويسندگان و مورخان نامي جهان اسلام و ديگران در برابر اين بانو سر تعظيم فروآوردند، درک کرد.

زينب عقيله بني هاشم ص59

مرا دگر ام البنين نخوانيد

 


 

ام البنين ، پس از شهادت فرزندانش ، همه روزه به بقيع مى‌رفت و بچه‌هاى عباس را نيزبه همراه مى‌برد و به ياد فرزندان شهيدش مرثيه و نوحه مى‌خواند . زنان مدينه نيز به ندبه ونوحه سوزناك او جمع مى‌شدند و مى‌گريستند . اشعارى هم در باره عباس سروده بود . (1) وقتى زنان به ام البنين تسليت مى‌گفتند ، مى‌گفت ديگر مرا«ام البنين خطاب نكنيد ، چرا كه‌امروز ديگر آن فرزندانم نيستند و شهيد شده‌اند :
لا تدعونى و يك ام البنين تذكرينى بليوث العرين كانت بنون لى ادعى بهم و اليوم اصبحت و لا من بنين . . . (2)
به اين بانوى بزرگوار و مادر چهار شهيد ، قبل از ولادت فرزندانش فاطمه مى‌گفتند ، اماپس از آنكه داراى آن فرزندان شد ، «ام البنين خطابش كردند ، يعنى مادر پسران . عباس 34سال داشت ، عبد الله 25 سال ، عثمان 21 سال و جعفر 19 سال .

1-سفينه البحار ، ج 1 ، ص 510 .

2-رياحين الشريعه ، ج 3 ، ص 294 .

بي هوش شد و به زمين افتاد


بي هوش شد و به زمين افتاد

روايت شده : وقتى كه اهل بيت (ع ) وارد مدينه شدند ، ام البنين مادر حضرت عباس (ع ) در كنار قبر رسول خدا (ص ) با زينب (س ) ملاقات كرد .
ام البنين گفت : ((اى دختر اميرمو منان ! از پسرانم چه خبر ؟ ))
زينب : همه كشته شدند .
ام البنين : جان همه به فداى حسين ! بگو از حسين چه خبر ؟
زينب : حسين را با لب تشنه كشتند .
ام البنين تا اين سخن را شنيد ، دستهاى خود را بر سرش زد و با صداى بلند و گريان مى گفت : اى واى حسين جان .
زينب : اى ام البنين ! از پسرت عباس يادگارى آورده ام .
ام البنين گفت : آن چيست ؟ زينب (س ) سپر خون آلود عباس (ع ) را از زير چادر بيرون آورد . ام البنين تا آن را ديد ، چنان دلش سوخت كه نتوانست تحمل كند ، از شدت ناراحتى بى هوش شده و به زمين افتاد .

 200داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (ع) / ص 171

كعبة الاولياء

كعبة الاولياء 

حضرت أباالفضل العباس عليه‏السّلام را شاگردان ايشان كعبه أولياء مى گفتند. توضيح آنكه: مرحوم قاضى پس از سير مدارج، و معارج، و التزام به سلوك، و مجاهده نفس، و واردات قلبيّه و كشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندين سال گذشته بود و هنوز وَحْدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده، و يگانگى و توحيد وى در همه عوالم در پس پرده خفا باقى بود؛ و مرحوم قاضى بهر عملى كه متوسّل ميشد؛ اين حجاب گشوده نمى شد. تا هنگاميكه ايشان از نجف به كربلا براى زيارت تشرّف پيدا كرده؛ و پس از عبور از خيابان عباسيّه (خيابان شمالى صحن مطّهر) و عبور از در صحن، در آن دالانيكه ميان در صحن، و خود صحن است و نسبتاً قدرى طويل است؛ شخص ديوانه‏اى به ايشان ميگويد: أبُوالْفَضْل كَعْبه أولياء است.

فتح باب تجليات ذاتيّه مرحوم قاضى توسط حضرت اباالفضل العباس [عليه السلام‏] بوده است مرحوم قاضى همين كه وارد رواق مطّهر مى‏شود در وقت دخول در حرم، حال توحيد به او دست مى‏دهد؛ و تا ده دقيقه باقى مى ماند؛ و سپس كه به حرم حضرت سيّدالشهدآء عليه‏السّلام مشرّف مى گردد...

مرحوم قاضى همين كه وارد رواق مطّهر مى‏شود در وقت دخول در حرم، حال توحيد به او دست مى‏دهد؛ و تا ده دقيقه باقى مى ماند؛ و سپس كه به حرم حضرت سيّدالشهدآء عليه‏السّلام مشرّف مى گردد در حاليكه دستهاى خود را به ضريح مقدّس گذاشته بود؛ آن حال قدرى قويتر دست ميدهد؛ و مدّت يك ساعت باقى ميماند. ديگر از آن به بعد مرّتباً و متناوباً و سپس متوالياً حالت توحيد براى ايشان بوده است.

مكتوبات، مراسلات ،مقالات مرحوم حضرت علامه طهراني قدس الله نفسه المباركة، ص: 60