اباعبدالله الحسین علیه السلام :
قَالَ : أُنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا : اللَّهُمَّ نَعَم‏
--------------------------------
من با سوگند به خدا از شما می پرسم : آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او (امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب پدرم) را در روز غدیر خمّ نصب نمود و ندای ولایت او را در داد و گفت : واجب است که حضّار ، این مطالب را برای غائبین بازگو کنند؟ گفتند : بار پروردگارا ! آری !

ورود کاربران

در خواست فرزند پیامبر که خدا رد نمی کند

در خواست فرزند پیامبر که خدا رد نمی کند

حضرت امام حسن مجتبى بر اساس قرآن بود؛ روح و جسم او حقيقت قرآن بود. طهارت قرآن شراشر وجود او را گرفته، ظلماتْ مكانِ خود را به نور داده، دريك دنياى عظمت و علم و اراده به عظمت و علم و اراده خدا زندگى مى‏نمود.

كناسى از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه قال:

خَرَجَ الحَسَنُ بنُ عَلِىٍّ عَلَيهما السّلامُ فى بَعضِ عُمَرِهِ و مَعَهُ رَجُلٌ مِن وُلدِ الزُّبَيرِ، كانَ يَقُولُ بِإمامَتِهِ. فَنَزَلُوا فى مَنهَلٍ[1] مِن تِلكَ المَناهِلِ تَحتَ نَخلٍ يابِسٍ قَد يَبِسَ مِنَ العَطَشِ؛ فَفُرِشَ لِلحَسَنِ عَلَيه السّلامُ تَحتَ نَخلَة و فُرِشَ لِلزُّبَيرِىِّ بِحِذاهُ تَحتَ نَخلَة اخرَى. فَقالَ الزُّبَيرِىُّ- و رَفَعَ رَأسَهُ-: لَو كانَ فى هَذا النَّخلِ رُطَبٌ لَأكَلنا مِنهُ! فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السّلام: و إنَّكَ لَتَشتَهِى الرُّطَبَ؟ فَقالَ الزُّبَيرِىُّ: نَعَم! فَرَفَعَ [يَدَهُ‏] رَأسَهُ إلَى السَّماءِ فَدَعا بِكَلامٍ لَم أفهَمهُ؛ فَاخضَرَّتِ النَّخلَة ثُمَّ صارَت إلَى حالِها فَأورَقَت و حَمَلَت رُطَبًا. فَقالَ الجَمّالُ الَّذِى اكتَرَوا مِنهُ: سِحرٌ و اللهِ! فَقالَ الحَسَنُ عَلَيه السّلامُ: وَيلَكَ لَيسَ بِسِحرٍ! ولَكِن دَعوَة ابنِ نَبِىٍّ مُستَجابَة. قالَ: فَصَعِدُوا إلَى النَّخلَة فَصَرَمُوا ما [كانَ فِيهِ‏] فيها فَكَفاهُم.[2]

 «در يكى از سفرهاى عمره امام حسن مجتبى عليه السّلام با يكى از اولاد زبير كه قائل به امامت او بود همراه شدند. براى استراحت در منزلى از منازل بين راه فرود آمدند و در زير درخت خشك خرمائى نشستند. براى حضرت زير درخت خرمائى و براى زبيرى زير درخت ديگرى فراش گستردند. در اين وقت آن مرد سرش را بالا آورد و نگاهى به شاخه‏هاى خشك درخت خرما انداخت و گفت: اى كاش اين درخت خرما مى‏داشت و ما از آن تناول مى‏كرديم. امام مجتبى عليه السّلام رو به آن مرد نموده و فرمودند: خرما ميل دارى؟ عرض كرد: بلى. حضرت سر را به آسمان برداشتند و به كلامى تكلّم كردند كه من متوجّه معناى آن نشدم در اين هنگام درخت سبز شد و خوشه‏هاى خرما از آن آويزان گشت. در اين وقت ساربان رو كرد به آنها و گفت: قسم به خدا اين مرد سحر كرده است. امام مجتبى عليه السّلام فرمود: واى بر تو، اين سحر نيست ولى درخواست فرزند پيامبر است كه خداوند آنرا ردّ نمى‏كند. سپس افراد به بالاى درخت رفتند و آنقدر خرما چيدند كه همگى را كفايت نمود.»

                        انوارالملكوت، ج‏2، ص: 29



[1] منهل: جائى كه آب مى‏خورند.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 144؛ الكافى، ج 1، ص 462؛ و در بحار الأنوار، ج 43، ص 323، از بصائر الدرجات ص 276 با اندكى اختلاف

ماه ما در نيمه ماه خدا پيدا شده

ماه ما در نيمه ماه خدا پيدا شده 
بنگرش ماه خدا روشن ز ماه ما شده

گشته در اين ماه يك ماه مبارك تابناك 
زين سبب ماه مبارك ماه بي همتا شده

آفتاب و ماه از نور جمالش مستنير 
قامت چرخ از قيام قامت او تا شده

روح و ريحان محمد سرو بستان علي 
زينت آغوش ناز زهره زهرا شده

سبط اكبر، سرور جمع جوانان بهشت 
كز ازل فرمان فرمانداري اش امضاء شده

خسرو شيرين زبان و شهد لب شكر سخن 
نوبر و نوشين روان و نوگل و زيبا شده

نام نيكويش حسن، خلقش حسن، خويش حسن 
حسن سر تا سر، ز پا تا سر، ز سر تا پا شده

آن چه خوبان جهان دارند از حسن و جمال 
جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده

شه شده شهزاد گشته، ره شده رهبر شده 
سر شده سردار گشته، مه شده، مولي شده

مجمع اسماء حسني را كه «فادعوه بها» ست 
مظهر نص «له الاسماء والحسني» شده

لمعه اي از پرتو روي نكويش «والضحي» 
تار مويش لام «و الليل اذا يغشي» شده

از نگاه چشم مستش حور حيران در قصور 
قهرمان «يعمل الجهر و ما يخفي» شده

بر دم عيسي دميده تا مسيحا دم شده 
دست موسي را گرفته تا يد بيضا شده

همچو جدش مصطفي پيشاني نوراني اش 
نقش نور «سبح اسم ربك الاعلي» شده

همچو بابش مرتضي چون ماه در شبهاي تار 
نور بخش بي چراغان شب يلدا شده

خوان جودش «ربنا انزل علينا مايده» 
نان بي من و اذايش «من والسلوي» شده

طاق ابروي خمش، بر آن خم ابر و قسم 
در ره معراج ما چون «مسجد الاقصي» شده

نسل پاك احمد و حيدر حسين است و حسن 
اين دو دريا بار ديگر باز يك دريا شده

جاي پيغمبر حسن، جاي علي باشد حسين 
زين دو نور انوار نيكان جهان انشا شده

هر كه در حسن حسن حسن خداوندي نديد 
روز ديد از ديدن دادار نابينا شده

«فكرت خراساني»

اي علوي ذات و خدايي صفات

اي علوي ذات و خدايي صفات 
صدر نشين همه كاينات

سيد و سالار شباب بهشت 
دست قضا و قلم سرنوشت

زاده طوبي و بهشت برين 
نور خدا در ظلمات زمين

نور دل و ديده ختمي ماب 
سايه يي از پرتو تو آفتاب

علت غايي همه ممكنات 
عمر ابد داد به آب حيات

پاكترين گوهر نسل بشر 
جن و ملك بر قدمش سوده سر

صاحب عنوان بشير و نذير 
بر فلك وحي سراج منير

آينه پاك كه نور خدا 
تابد از اين آينه بر ماسوي

باب تو سر سلسله اولياست 
چشم پر از نور خدا مرتضي است

مادر تو دخت پيمبر بود 
آيه اي از سوره كوثر بود

پرده نشين حرم كبريا 
فاطمه آن زهره زهراي ما

عاشق كل حضرت سلطان عشق 
خون خدا شاه شهيدان عشق

با تو ز يك گوهر و يك مادر است 
ظل خدايي تواش بر سر است

آيه تطهير به شان شماست 
حكم شما امر اولوالامر ماست

سينه سيناي شما طور وحي 
نور شما شاخه اي از نور وحي

در رمضان ماه نشاط و سرور 
ماه دعا، ماه خدا، ماه نور

نورفشان شد ز دو سو آسمان 
در دو افق تافت دو خورشيد جان

وحي خدا از افق ايزدي 
نور حسن از افق احمدي

مشگ و گلاب بهم آميختند 
در قدح اهل ولا ريختند

اي رمضان از تو شرف يافته 
نور تو بر جبهه او تافته

نيمه ماه رمضان عزيز 
گيسوي مشگين تو شد مشگ ريز

نور خدا تافت از آن روي ماه 
خاصه از آن چشم درشت سياه

سرخي گل عكس گل روي توست 
ظلمت شب سايه گيسوي توست

روز كه خورشيد درخشان صبح 
سر زند از چاك گريبان صبح

سرخي آن نور و پگاه سپيد 
روي افق نقش تو آيد پديد

اي رخ تو در رمضان بدر ما 
هر سر موي تو شب قدر ما

ديده كه بي نور تو شد كور به 
سر كه نه در پاي تو، در گور به

بعد علي شاخص عترت تويي 
وارث ميراث نبوت تويي

مصلحت ملت اسلام و دين 
كرد تو را گوشه عزلت نشين

هيچ گذشتي چو گذشت تو نيست 
آنكه ز شاهي بكشد، دست كيست

صبر هم از صبر تو بي تاب شد 
كوزه شد و زهر شد و آب شد

بعد شهادت نكشيد از تو دست 
تير شد و بر تن پاكت نشست

سبزه بر آمد ز گلستان دين 
تا رخ سبز شد از زهر كين

ريشه دين گشت همايون درخت 
تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت

ملت اسلام كه پاينده باد 
مشعل توحيد كه تابنده باد

هر دو رهين خدمات تواند 
شكر گزارنده ذات تواند

تا ابد اي خسرو والا مقام 
بر تو و بر دين محمد (ص) سلام

كلك «رياضي» كه گهر ريز شد 
زان نظر مرحمت آميز شد

رياضي يزدي

صبا ز لطف چو عنقا برو بقله قاف

صبا ز لطف چو عنقا برو بقله قاف 
كه آشيانه قدس است و شرفه اشراف

چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمي 
كه كوي عين حياتست و منبع الطاف

بطوف كعبه روحانيان به بند احرام 
كه مستجار نفوس است و للعقول مطاف

بطرف قبله اهل قبول كن اقبال 
بگير كام ز تقبيل خاك آن اطراف

بزن به قايمه عرش معدلت دستي 
بگو كه اي ز تو بر پا قواعد انصاف

به درد خويش چرا درد من دوا نكني 
به محفلي كه بنوشند عارفان مي صاف

به جام ما همه خون ريختند جاي مدام 
نصيب ما همه جور و جفا شد از اجلاف

منم گرفته بكف نقد جان، تويي نقاد 
منم اسير صروف زمان، تويي صراف

شها بمصر حقيقت تو يوسف حسني 
من و بضاعت مزجاه و اين كلافه لاف

رخ مبين تو، آيينه تجلي ذات 
مه جبين تو نور معالي اوصاف

تو معني قلمي، لوح عشق را رقمي 
تو فالق عدمي، آن وجود غيب شكاف

تو عين فاتحه اي، بلكه سر بسمله اي 
تو باء و نقطه بايي و ربط نوني و كاف

اساس ملك سعادت بذات تو منسوب 
وجود غيب و شهادت به حضرت تو مضاف

طفيل بود تو فيض وجود نامحدود 
جهانيان همه برخوان نعمتت اضياف

برند فيض تو لاهوتيان بحد كمال 
خورند رزق تو ناسوتيان بقدر كفاف

علوم مصطفوي را لسان تو تبيان 
معارف علوي را بيان تو كشاف

لب شكر شكنت روح بخش گاه سخن 
حسام سرفكنت دل شكاف گاه مصاف

محيط بحر مكارم ز شعبه هاشم 
مدار و فخر اكارم ز آل عبد مناف

ابو محمد امام دوم باستحقاق 
يگانه وارث جد و پدر باستخلاف

تو را قلمرو حلم و رضا بزير قلم 
به لوح نفس تو نقش صيانت است و عفاف

سپهر مهر دو فرمانبرند در شب و روز 
يكي غلام مرصع نشان، يكي زرباف

ز كهكشان سپهر و خط شعاعي مهر 
سپهر غاشيه كش، مهر خاوري سياف

غبار خاك درت نوربخش مردم چشم 
نسيم رهگذرت رشك مشك نافه ناف

در تو قبله حاجات و كعبه محتاج 
ملاذ عالميان در جوانب و اكناف

يكي بطي مراحل براي استظهار 
يكي به عرض مشاكل براي استكشاف

به سوي روي تو چشم اميد دشمن و دوست 
بگرد كوي تو اهل وفاق و اهل خلاف

بر آستان ملك پاسبانت از دل و جان 
ملوك را سر ذلت بدون استنكاف

نه نعت شان رفيع تو كار هر منطيق 
نه وصف قدر منيع تو حد هر وصاف

شهود ذات نباشد نصيب هر عارف 
نه آفتاب حقيقت مجال هر خشاف

نه در شريعت عقلست بي ادب معذور 
نه در طريقت عشقست از مديحه معاف

كمپاني

بيت وحي

بيت وحي

تازيانه، خصم اگر بر دخت پيغمبر نمي‏زد

کعب ني هرگز کسي بر زينب اطهر نمي‏زد!

گر نمي‏شد حقّ حيدر غصب، تا روز قيامت

پشت پا کس بر حقوق آل ‏پيغمبر نمي‏زد

ولادت امام حسین و گريستن پيامبر

ولادت امام حسین و گريستن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله‏

هنگامى كه مژده تولد سبط پيامبر اكرم به آن حضرت داده شد، بلافاصله به خانه بضعه‏اش فاطمه عليها السّلام شتافت، در حالى كه قدمهايش را سنگين برمى‏داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايى گرفته و اندوهناك صدا زد: «اى اسما! پسرم را نزد من بياور».
 اسما، وى را به آن حضرت داد. پيامبر او را در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالى كه گريه را سر داده بود.

اسماء پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد از چه رو مى‏گريى؟!».
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه چشمانش از اشك پر بود، به وى پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مى‏گريم».
حيرت و سرگردانى بر او دست يافته بود و معناى اين پديده و موضوع آن را درك نمى‏كرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اكنون به دنيا آمده است».
پيامبر با صدايى از غم و اندوه، بريده به وى پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاكار بعد از من او را مى‏كشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد ...».
سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا كه وى تازه فارغ شده است ...» «1».
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايى كه هر موجود زنده‏اى را سراسيمه مى‏سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج‏1،ص:34-35

خواب ام الفضل‏ و قطعه از بدن پیامبر

خواب  ام الفضل‏ و قطعه از بدن پیامبر

سيده ام الفضل دختر حارث «1»، رؤياى عجيبى را ديد كه تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته‏اى ديدم كه قطعه‏اى از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هراس وى را برطرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود: «خير ديده‏اى! ان شاء اللّه، فاطمه پسرى به دنيا مى‏آورد و در دامن تو قرار مى‏گيرد ...».

 روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج‏1،ص:32-33

----------------------

(1) «ام الفضل»: لبابه كبرى همسر عباس بن عبد المطلب، نخستين بانويى است كه بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مكه مسلمان شد. وى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جايگاهى داشت 
شرح حال وى در هر يك از كتابهاى طبقات كبرى 8/ 278، الاصابة 4/ 464 و الاستيعاب آمده است.

زیر مجموعه ها

در خواست فرزند پیامبر که خدا رد نمی کند

در خواست فرزند پیامبر که خدا رد نمی کند

حضرت امام حسن مجتبى بر اساس قرآن بود؛ روح و جسم او حقيقت قرآن بود. طهارت قرآن شراشر وجود او را گرفته، ظلماتْ مكانِ خود را به نور داده، دريك دنياى عظمت و علم و اراده به عظمت و علم و اراده خدا زندگى مى‏نمود.

كناسى از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه قال:

خَرَجَ الحَسَنُ بنُ عَلِىٍّ عَلَيهما السّلامُ فى بَعضِ عُمَرِهِ و مَعَهُ رَجُلٌ مِن وُلدِ الزُّبَيرِ، كانَ يَقُولُ بِإمامَتِهِ. فَنَزَلُوا فى مَنهَلٍ[1] مِن تِلكَ المَناهِلِ تَحتَ نَخلٍ يابِسٍ قَد يَبِسَ مِنَ العَطَشِ؛ فَفُرِشَ لِلحَسَنِ عَلَيه السّلامُ تَحتَ نَخلَة و فُرِشَ لِلزُّبَيرِىِّ بِحِذاهُ تَحتَ نَخلَة اخرَى. فَقالَ الزُّبَيرِىُّ- و رَفَعَ رَأسَهُ-: لَو كانَ فى هَذا النَّخلِ رُطَبٌ لَأكَلنا مِنهُ! فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السّلام: و إنَّكَ لَتَشتَهِى الرُّطَبَ؟ فَقالَ الزُّبَيرِىُّ: نَعَم! فَرَفَعَ [يَدَهُ‏] رَأسَهُ إلَى السَّماءِ فَدَعا بِكَلامٍ لَم أفهَمهُ؛ فَاخضَرَّتِ النَّخلَة ثُمَّ صارَت إلَى حالِها فَأورَقَت و حَمَلَت رُطَبًا. فَقالَ الجَمّالُ الَّذِى اكتَرَوا مِنهُ: سِحرٌ و اللهِ! فَقالَ الحَسَنُ عَلَيه السّلامُ: وَيلَكَ لَيسَ بِسِحرٍ! ولَكِن دَعوَة ابنِ نَبِىٍّ مُستَجابَة. قالَ: فَصَعِدُوا إلَى النَّخلَة فَصَرَمُوا ما [كانَ فِيهِ‏] فيها فَكَفاهُم.[2]

 «در يكى از سفرهاى عمره امام حسن مجتبى عليه السّلام با يكى از اولاد زبير كه قائل به امامت او بود همراه شدند. براى استراحت در منزلى از منازل بين راه فرود آمدند و در زير درخت خشك خرمائى نشستند. براى حضرت زير درخت خرمائى و براى زبيرى زير درخت ديگرى فراش گستردند. در اين وقت آن مرد سرش را بالا آورد و نگاهى به شاخه‏هاى خشك درخت خرما انداخت و گفت: اى كاش اين درخت خرما مى‏داشت و ما از آن تناول مى‏كرديم. امام مجتبى عليه السّلام رو به آن مرد نموده و فرمودند: خرما ميل دارى؟ عرض كرد: بلى. حضرت سر را به آسمان برداشتند و به كلامى تكلّم كردند كه من متوجّه معناى آن نشدم در اين هنگام درخت سبز شد و خوشه‏هاى خرما از آن آويزان گشت. در اين وقت ساربان رو كرد به آنها و گفت: قسم به خدا اين مرد سحر كرده است. امام مجتبى عليه السّلام فرمود: واى بر تو، اين سحر نيست ولى درخواست فرزند پيامبر است كه خداوند آنرا ردّ نمى‏كند. سپس افراد به بالاى درخت رفتند و آنقدر خرما چيدند كه همگى را كفايت نمود.»

                        انوارالملكوت، ج‏2، ص: 29



[1] منهل: جائى كه آب مى‏خورند.

[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 144؛ الكافى، ج 1، ص 462؛ و در بحار الأنوار، ج 43، ص 323، از بصائر الدرجات ص 276 با اندكى اختلاف

ماه ما در نيمه ماه خدا پيدا شده

ماه ما در نيمه ماه خدا پيدا شده 
بنگرش ماه خدا روشن ز ماه ما شده

گشته در اين ماه يك ماه مبارك تابناك 
زين سبب ماه مبارك ماه بي همتا شده

آفتاب و ماه از نور جمالش مستنير 
قامت چرخ از قيام قامت او تا شده

روح و ريحان محمد سرو بستان علي 
زينت آغوش ناز زهره زهرا شده

سبط اكبر، سرور جمع جوانان بهشت 
كز ازل فرمان فرمانداري اش امضاء شده

خسرو شيرين زبان و شهد لب شكر سخن 
نوبر و نوشين روان و نوگل و زيبا شده

نام نيكويش حسن، خلقش حسن، خويش حسن 
حسن سر تا سر، ز پا تا سر، ز سر تا پا شده

آن چه خوبان جهان دارند از حسن و جمال 
جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده

شه شده شهزاد گشته، ره شده رهبر شده 
سر شده سردار گشته، مه شده، مولي شده

مجمع اسماء حسني را كه «فادعوه بها» ست 
مظهر نص «له الاسماء والحسني» شده

لمعه اي از پرتو روي نكويش «والضحي» 
تار مويش لام «و الليل اذا يغشي» شده

از نگاه چشم مستش حور حيران در قصور 
قهرمان «يعمل الجهر و ما يخفي» شده

بر دم عيسي دميده تا مسيحا دم شده 
دست موسي را گرفته تا يد بيضا شده

همچو جدش مصطفي پيشاني نوراني اش 
نقش نور «سبح اسم ربك الاعلي» شده

همچو بابش مرتضي چون ماه در شبهاي تار 
نور بخش بي چراغان شب يلدا شده

خوان جودش «ربنا انزل علينا مايده» 
نان بي من و اذايش «من والسلوي» شده

طاق ابروي خمش، بر آن خم ابر و قسم 
در ره معراج ما چون «مسجد الاقصي» شده

نسل پاك احمد و حيدر حسين است و حسن 
اين دو دريا بار ديگر باز يك دريا شده

جاي پيغمبر حسن، جاي علي باشد حسين 
زين دو نور انوار نيكان جهان انشا شده

هر كه در حسن حسن حسن خداوندي نديد 
روز ديد از ديدن دادار نابينا شده

«فكرت خراساني»

اي علوي ذات و خدايي صفات

اي علوي ذات و خدايي صفات 
صدر نشين همه كاينات

سيد و سالار شباب بهشت 
دست قضا و قلم سرنوشت

زاده طوبي و بهشت برين 
نور خدا در ظلمات زمين

نور دل و ديده ختمي ماب 
سايه يي از پرتو تو آفتاب

علت غايي همه ممكنات 
عمر ابد داد به آب حيات

پاكترين گوهر نسل بشر 
جن و ملك بر قدمش سوده سر

صاحب عنوان بشير و نذير 
بر فلك وحي سراج منير

آينه پاك كه نور خدا 
تابد از اين آينه بر ماسوي

باب تو سر سلسله اولياست 
چشم پر از نور خدا مرتضي است

مادر تو دخت پيمبر بود 
آيه اي از سوره كوثر بود

پرده نشين حرم كبريا 
فاطمه آن زهره زهراي ما

عاشق كل حضرت سلطان عشق 
خون خدا شاه شهيدان عشق

با تو ز يك گوهر و يك مادر است 
ظل خدايي تواش بر سر است

آيه تطهير به شان شماست 
حكم شما امر اولوالامر ماست

سينه سيناي شما طور وحي 
نور شما شاخه اي از نور وحي

در رمضان ماه نشاط و سرور 
ماه دعا، ماه خدا، ماه نور

نورفشان شد ز دو سو آسمان 
در دو افق تافت دو خورشيد جان

وحي خدا از افق ايزدي 
نور حسن از افق احمدي

مشگ و گلاب بهم آميختند 
در قدح اهل ولا ريختند

اي رمضان از تو شرف يافته 
نور تو بر جبهه او تافته

نيمه ماه رمضان عزيز 
گيسوي مشگين تو شد مشگ ريز

نور خدا تافت از آن روي ماه 
خاصه از آن چشم درشت سياه

سرخي گل عكس گل روي توست 
ظلمت شب سايه گيسوي توست

روز كه خورشيد درخشان صبح 
سر زند از چاك گريبان صبح

سرخي آن نور و پگاه سپيد 
روي افق نقش تو آيد پديد

اي رخ تو در رمضان بدر ما 
هر سر موي تو شب قدر ما

ديده كه بي نور تو شد كور به 
سر كه نه در پاي تو، در گور به

بعد علي شاخص عترت تويي 
وارث ميراث نبوت تويي

مصلحت ملت اسلام و دين 
كرد تو را گوشه عزلت نشين

هيچ گذشتي چو گذشت تو نيست 
آنكه ز شاهي بكشد، دست كيست

صبر هم از صبر تو بي تاب شد 
كوزه شد و زهر شد و آب شد

بعد شهادت نكشيد از تو دست 
تير شد و بر تن پاكت نشست

سبزه بر آمد ز گلستان دين 
تا رخ سبز شد از زهر كين

ريشه دين گشت همايون درخت 
تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت

ملت اسلام كه پاينده باد 
مشعل توحيد كه تابنده باد

هر دو رهين خدمات تواند 
شكر گزارنده ذات تواند

تا ابد اي خسرو والا مقام 
بر تو و بر دين محمد (ص) سلام

كلك «رياضي» كه گهر ريز شد 
زان نظر مرحمت آميز شد

رياضي يزدي

صبا ز لطف چو عنقا برو بقله قاف

صبا ز لطف چو عنقا برو بقله قاف 
كه آشيانه قدس است و شرفه اشراف

چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمي 
كه كوي عين حياتست و منبع الطاف

بطوف كعبه روحانيان به بند احرام 
كه مستجار نفوس است و للعقول مطاف

بطرف قبله اهل قبول كن اقبال 
بگير كام ز تقبيل خاك آن اطراف

بزن به قايمه عرش معدلت دستي 
بگو كه اي ز تو بر پا قواعد انصاف

به درد خويش چرا درد من دوا نكني 
به محفلي كه بنوشند عارفان مي صاف

به جام ما همه خون ريختند جاي مدام 
نصيب ما همه جور و جفا شد از اجلاف

منم گرفته بكف نقد جان، تويي نقاد 
منم اسير صروف زمان، تويي صراف

شها بمصر حقيقت تو يوسف حسني 
من و بضاعت مزجاه و اين كلافه لاف

رخ مبين تو، آيينه تجلي ذات 
مه جبين تو نور معالي اوصاف

تو معني قلمي، لوح عشق را رقمي 
تو فالق عدمي، آن وجود غيب شكاف

تو عين فاتحه اي، بلكه سر بسمله اي 
تو باء و نقطه بايي و ربط نوني و كاف

اساس ملك سعادت بذات تو منسوب 
وجود غيب و شهادت به حضرت تو مضاف

طفيل بود تو فيض وجود نامحدود 
جهانيان همه برخوان نعمتت اضياف

برند فيض تو لاهوتيان بحد كمال 
خورند رزق تو ناسوتيان بقدر كفاف

علوم مصطفوي را لسان تو تبيان 
معارف علوي را بيان تو كشاف

لب شكر شكنت روح بخش گاه سخن 
حسام سرفكنت دل شكاف گاه مصاف

محيط بحر مكارم ز شعبه هاشم 
مدار و فخر اكارم ز آل عبد مناف

ابو محمد امام دوم باستحقاق 
يگانه وارث جد و پدر باستخلاف

تو را قلمرو حلم و رضا بزير قلم 
به لوح نفس تو نقش صيانت است و عفاف

سپهر مهر دو فرمانبرند در شب و روز 
يكي غلام مرصع نشان، يكي زرباف

ز كهكشان سپهر و خط شعاعي مهر 
سپهر غاشيه كش، مهر خاوري سياف

غبار خاك درت نوربخش مردم چشم 
نسيم رهگذرت رشك مشك نافه ناف

در تو قبله حاجات و كعبه محتاج 
ملاذ عالميان در جوانب و اكناف

يكي بطي مراحل براي استظهار 
يكي به عرض مشاكل براي استكشاف

به سوي روي تو چشم اميد دشمن و دوست 
بگرد كوي تو اهل وفاق و اهل خلاف

بر آستان ملك پاسبانت از دل و جان 
ملوك را سر ذلت بدون استنكاف

نه نعت شان رفيع تو كار هر منطيق 
نه وصف قدر منيع تو حد هر وصاف

شهود ذات نباشد نصيب هر عارف 
نه آفتاب حقيقت مجال هر خشاف

نه در شريعت عقلست بي ادب معذور 
نه در طريقت عشقست از مديحه معاف

كمپاني

بيت وحي

بيت وحي

تازيانه، خصم اگر بر دخت پيغمبر نمي‏زد

کعب ني هرگز کسي بر زينب اطهر نمي‏زد!

گر نمي‏شد حقّ حيدر غصب، تا روز قيامت

پشت پا کس بر حقوق آل ‏پيغمبر نمي‏زد

ولادت امام حسین و گريستن پيامبر

ولادت امام حسین و گريستن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله‏

هنگامى كه مژده تولد سبط پيامبر اكرم به آن حضرت داده شد، بلافاصله به خانه بضعه‏اش فاطمه عليها السّلام شتافت، در حالى كه قدمهايش را سنگين برمى‏داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايى گرفته و اندوهناك صدا زد: «اى اسما! پسرم را نزد من بياور».
 اسما، وى را به آن حضرت داد. پيامبر او را در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالى كه گريه را سر داده بود.

اسماء پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد از چه رو مى‏گريى؟!».
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه چشمانش از اشك پر بود، به وى پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مى‏گريم».
حيرت و سرگردانى بر او دست يافته بود و معناى اين پديده و موضوع آن را درك نمى‏كرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اكنون به دنيا آمده است».
پيامبر با صدايى از غم و اندوه، بريده به وى پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاكار بعد از من او را مى‏كشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد ...».
سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا كه وى تازه فارغ شده است ...» «1».
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايى كه هر موجود زنده‏اى را سراسيمه مى‏سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج‏1،ص:34-35

خواب ام الفضل‏ و قطعه از بدن پیامبر

خواب  ام الفضل‏ و قطعه از بدن پیامبر

سيده ام الفضل دختر حارث «1»، رؤياى عجيبى را ديد كه تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته‏اى ديدم كه قطعه‏اى از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هراس وى را برطرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود: «خير ديده‏اى! ان شاء اللّه، فاطمه پسرى به دنيا مى‏آورد و در دامن تو قرار مى‏گيرد ...».

 روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج‏1،ص:32-33

----------------------

(1) «ام الفضل»: لبابه كبرى همسر عباس بن عبد المطلب، نخستين بانويى است كه بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مكه مسلمان شد. وى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جايگاهى داشت 
شرح حال وى در هر يك از كتابهاى طبقات كبرى 8/ 278، الاصابة 4/ 464 و الاستيعاب آمده است.

زیر مجموعه ها