عشق اگر عشق است سرگردان راه زينب است
ناز و مهر مهر ورزان از نگاه زينب است
زن مگو مردان عالم مانده در مردانگي اش
تابش خورشيد غيرت از پگاه زينب است
يك زن و اين قدر قدر و منزلت نزد خدا
برترين سوگند مهدي هم به جاه زينب است
گاه و بيگاه از دو چشمم اشك مي بارد بر او
اين بلا تكليفي چشم از نگاه زينب است
هاي هايش هو هوي باد است در گيسوي بيد
شيون باد خزان از آه آه زينب است
حق به عشق او حجاب كعبه را انداخته
رنگ رخت كعبه از رخت سياه زينب است
يك طرف خورشيد اميدش به روي نيزه ها
در كنار نيزه خورشيد ماه زينب است
اشك و آه و ناله ي ايتام سربازان او
دختري كوچك علمدار سپاه زينب است