ورود کاربران

دوبيتي هاي ولادت حضرت زهرا

 

تا مادر دهر زاده فرزند و نژاد 

صد گونه پسر چو انبيا زاد و نهاد

 

دختر که نبي شود نه پرورد جهان 

چون برتر از انبياء يکي فاطمه زاد

 

عالم صدف است و فاطمه گوهر او است 

گيتي عرض است و اين گهر جوهر او است

 

در قدر و شرافتش همي‏ن بس که ز خلق 

احمد پدر است و مرتضي شوهر او است

 

اين نيره آن کوکب ظلمت سوز است 

کز پرتو او مهر جهان افروز است

 

خورشيد منير حشر چون ظلمت اوست 

فرمود محمد که قيامت روز است

 

هر عقل که از معرفتش آگاهست 

در هر دو جهانش بحقيقت راه است

 

اين طرفه مقام را بهر کس ندهند 

کاين قدر و شرف ذلک فضل‏الله است

 

ايزد چه سرشت طنيت زهرا را 

پرورد صفات دره‏ي بيضا را

 

زان دره که داشت رنگ بيضا بجمال 

آورد بجلوه لؤلؤ حمرا را

رياحين الشريعه / ج 1 ص 147 و 148

منور خواست چون خلاق عالم چهر دنيا را

منور خواست چون خلاق عالم چهر دنيا را 

نمود از مشرق ابداع تابان نور زهرا را 

 

چه از برج نبوت مشرق آمد چهر اين کوکب 

ز نور جلوه روشن کرد عقبي را و دنيا را

 

در اين مشکوة ناسوتي از اين مصباح لاهوتي 

منور کرد يزدان روي ماه و چهر زيبا را

 

از اين دختر که با دست خدا شد پايه‏اش محکم 

بر آدم تا ابد فخر و شرف باقي است حوا را

 

از آن رو خوانده احمد نور چشم و چشمه نورش 

که پيش از آفرينش نور بود آن چشم بينا را

 

در اين ام العوالم زاد از وي علم هر عالم 

که مادر بود پيش از طفل عالم عقل دانا را

 

شد از بحر نبوت گوهري تابان که انوارش 

چراغ ليل در نه کشتي آمد هفت دريا را

 

هنوز اين نقش کاف و نون بدي در علم حق مکنون 

اگر بر دفتر امکان نمي‏زد مهر امضا را

 

نقاب افکند بر چهرش فلک چون ديد کاين کوکب 

برد از جلوه رونق آفتاب عالم آرا را

 

بچهرش پرده بست و عالم از چهرش منور شد 

بهر کس بنگرد سيماست آن نايده سميا را

 

شهود و غيبش از پاکي ز اوصاف نبي حاکي 

در اين آئينه خوش ديدي محمد روي زيبا را

 

سزاوار است گر مريم کنيزش را کنيز آيد 

و يا بهر غلامش گر غلام آرد مسيحا را

 

ز نورش تافت از خلقت حجب يکذره بر موسي 

درآمد منصعق موسي چه مندک يافت سينا را

فواد كرماني

رياحين الشريعه / ج1 / ص 146 و 147

 

چه نورش در بسيط از عرش برين آمد

 

 

چه نورش در بسيط از عرش برين آمد 

خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين آمد

 

ز عرش رحمت رب المشارق تافت بر عالم 

چه زهرا را ظهور از رحمه للعالمين آمد

 

برشک آسمان طالع شد از روي زمين ماهي 

که از شرم خورشيد خاکسترنشين آمد

 

هويدا گشت بر چرخ نبوت کوکبي تابان 

که مهرش مشتري چون زهره بر ماه جبين آمد

 

ز عرش کبريا بر فرش چون نورش هويدا شد 

ملايک در طوافش از يسار و از يمين آمد

 

چه از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر 

هزاران آفرين بر نقش از جان آفريد آمد

 

زني مانند اين مادر پسر ناورد يا دختر 

در اين ام العوالم تابنات آمد بنين آمد

 

جمالي در تجلي آمد از پيراهن امکان 

که صد خورشيد و ماهش جلوه‏گر از آستين آمد

 

صدفها بحر امکان پروريد از لؤلؤ مکنون 

که تا يک درج او را درج در در ثمين آمد

 

مگر ام‏الکتاب است اين بتول از وحي سبحاني 

که نسلش محکمات آيات قرآن مبين آمد

 

بتول آئينه شد آئينه‏ي اوصاف يزدان را 

چنان آئينه را آئينه در عالم چنين آمد

 

نجويند اهل بينش استعانت جز بنور او 

که در هر ورطه پوزش مستعان و مستعين آمد

 

ملايک را از آن شد سجده واجب بر گل آدم 

که اين نور خدا را جلوه‏اند رماء و طين آمد

 

يقين بر حق ندارد هر که شک در حق او دارد 

بلي حق اليقين از دولت عين اليقين آمد

 

ولايش آب حيوان است جاري در عروق دل 

حيوة جان انساني از اين ماه معين آمد

 

خدا بر حرمتش چون اسم اول خواند از خامس 

بشوق پايبوسش ز آسمان روح الامين آمد

 

ز حسن طلعتش افتاد عکسي آفرينش را 

ز عکس روي او پيدا بهشت و حور عين آمد

 

نمود از سايه‏ي قدش تجلي نخله‏ي طوبي 

بيانات لبش نهرين و شيرانگين آمد

 

چنان از ماه رويش روشن آمد ظلمت غبرا 

که گوئي بر زمين مهر از سپهر چارمين آمد

 

کنيزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقيسي 

غلامش را سليمان بنده‏ي تاج و نگين آمد

 

بحق فرمود الحق قرة العينش رسول حق 

که حق بين نور او در چشم خير المرسلين آمد

 

در اوصاف کمال او همين کافي است بر دانا 

که اين دوشيزه را شوهر اميرالمؤمنين آمد

 

فؤاد از جان و دل چون دوست دار آل احمد را 

بسمع جان اهل دل کلامش دل‏نشين آمد

 فواد كرماني

 رياحين الشريعه / ج 1 / ص 145 تا 147

مادر نمي ‏ماند

 

 

مادر نمي ‏ماند!

چرا مادر نماز خويش را بنشسته مي‏خواند؟!

ز فضه راز آن پرسيدم و، گويا نمي‏داند!

نفَس از سينه‏اش آيد به سختي، گشته معلومم

که بيش از چند روزي پيش ما، مادر نمي‏ماند!

طلب مرگ(حضرت زهرا)

 

طلب مرگ!

آنکه قدش، فلک از غصه دو تا کرد، منم

آنکه با قامت خم، ناله به پا کرد، منم

آنکه بين در و ديوار، ز بي‏ياري خويش

فضه را از پي‏امداد صدا کرد، منم