ورود کاربران

پرستار و بيمار(حضرت زهرا)

 

پرستار و بيمار!

به بستر، فاطمه افتاده و مولا پرستارش

ببين حال پرستار و مپرس احوال بيمارش

کسي از آشنايان هم به ديدارش نمي‏آيد

بوَد چشمش به در، تا کي اجل آيد به ديدارش؟

چشم انتظاري(حضرت زهرا)

 

چشم انتظاري!

درين شبها ز بس چشم انتظاري مي‏برد زهرا

پناه از شدّت غمها، به زاري مي‏برد زهرا!

ز چشم اشکبار خود، نه تنها از منِ بيدل 

که صبر و طاقت از ابر بهاري مي‏برد زهرا

علي تنها ماند

علي تنها ماند!

زينب! اي دختر غمديده ‏ي من

روشني بخش دل و ديده ‏ي من

اي تو در برج ولا، کوکب وحي 

اي خاك تو به چشم ملك توتيا، بقيع!

اي خاك تو به چشم ملك توتيا، بقيع! 
اي محترمتر از حرم كبريا! بقيع!

يك باغ گل به دامن تو جا گرفته است 
از گلشن خزان زده‌ي مصطفي بقيع!

با قطره‌هاي اشك، دل از دست مي‌دهد 
بگذارد آنكه گرد حريم تو پا، بقيع!

اي شاهد خزان شدن باغ آرزو! 
بر قصه‌هاي غصه‌ي خود لب گشا، بقيع!

آغوش تو، به پاكي دامان فاطمه ست 
اي تربت چهار ولي خدا! بقيع!

بر برگ برگ دفتر تو نقش بسته است 
با خط خون، حديث غم لاله‌ها، بقيع!

خاك تو و سكوت شب و اشك مرتضي 
با ما بگو حكايت آن ماجرا، بقيع!

محمد نعيمي (نعيمي)