اباعبدالله الحسین علیه السلام :
قَالَ : أُنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا : اللَّهُمَّ نَعَم‏
--------------------------------
من با سوگند به خدا از شما می پرسم : آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او (امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب پدرم) را در روز غدیر خمّ نصب نمود و ندای ولایت او را در داد و گفت : واجب است که حضّار ، این مطالب را برای غائبین بازگو کنند؟ گفتند : بار پروردگارا ! آری !

ورود کاربران

مقتل حضرت معصومه سلام الله علیها

بسم الله الرحمن الرحیم

محبت بین امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه سلام الله علیها مثال زدنی بود . به قدری که دوری یکدیگر را اصلا نتوانستند تحمل کنند : لذا امام رضا علیه السلام وقتی در مرو اسقرار یافت نامه ای نوشت و حضرت معصومه سلام الله علیها را به مرو دعوت نمود . جالب این است که امام رضا به غلامشان دستور دادند که حضرت را سریع و بدون توقف به مرو بیاورند (1) .

به نقلی حضرت معصومه سلام الله علیها به همراه 5 برادرش و جمعی از برادرزادگان و غلامان و کنیزان بود . به شهر ساوه که رسید ، 23 تن از عزیزان و برادران خود را در ساوه به خون غلطان مشاهده کرد (2) . حضرت شروع به گریه کردن کرد به طوری که مریضی سختی حضرت را فرا گرفت . 

مردم قم وقتی از جریان شهادت برادران حضرت معصومه علیها سلام باخبر شدند و از ورود حضرت به ساوه نیز خبردار شدند به شهر ساوه رفته و آن حضرت را با استقبال گسترده ای به شهر قم آوردند و در منزل موسی بن خزرج ، بزرگ اشعری های قم جای دادند . بانوان با فضیلت قم دسته دسته به دیدار آن بانوی مجلله می شتافتند و اورا در سوگ عزیزان ازدست رفته اش تسلیت می گفتند  . و این در حالی بود که حضرت احوال مناسبی نداشتند(3) . چند روزی حضرت در شهر مقدس قم تشریف داشتند تا به دیارباقی شتافتند . 

بدن مطهر آن حضرت را غسل داده ، کفن کردند و به طرف باغ موسی بن خزرج -مکان فعلی حرم مطهر - آوردند . دوسوار نقاب دار از بیرون شهر آمدند و بر بدن آن حضرت نماز خواندند . آنگاه داخل سرداب شده و بدن مطهر را دفن کردند و رفتند و کسی آنان را نشناخت . (بعضی گفته اند این دو وجود نازنین حضرت رضا و امام جوادالائمه علیهما السلام بودند ، که با قلبی آکنده از اندوه و مصیبت آمده و یکی عزادار خواهر و دیگری عزادار عمه خود بوده) و موسی بن خزرج آن باغ را وقف حضرت معصومه سلام الله علیها نمود . و از بوریا و حصیر سقفی برروی قبر مطهر حضرت قرار داد . (4)

منابع : 1-من لا یحضره الخطیب .ج4ص461 . به نقل ازعلی اکبر مهدی پور . زندگانی کریمه اهل بیت علیهم السلام .ص142

2-علی اکبر مهدی پور ، زندگانی کریمه اهل بیت علیهم السلام ص143

3-علی اکبر مهدی پور ، زندگانی کریمه اهل بیت علیهم السلام ص144

4-تقویم شیعه .ص133

 

 

از امام جواد عليه السلام چيزي نمي دانم

تاريخ ولادت و اسم و لقب و كنيه و نسب حضرت جواد عليه السلام را بيشتر بدانيم

بـدان كـه در تاريخ ولادت آن حضرت اختلاف است . اشهر بين علما و مشايخ آن است كه در نوزدهم شهر رمضان يا نيمه آن سنه صد و پنج در مدينه مشرفه متولد شده ، و ابن عياش ولادت شريف را در دهم رجب ذكر كرده و در دعاى ناحيه مقدسه :

 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فى رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍ الثّانى و ابْنِهِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ  . مؤ يد قول او است .
اسـم شـريـف آن جناب محمّد و كنيت مشهور او ابوجعفر و القاب شريفش تقى و جواد است ، و مـخـتار و منتخب و مرتضى و قانع و عالم و غير اينها نيز گفته شده ، شيخ صدوق فرموده كه آن حضرت را  تقى  گفتند براى آنكه از حق تعالى ترسيد پس خداوند عز و جـل او را نـگـاه داشـت از شـر مـاءمـون در وقـتـى كـه مـاءمـون بـا حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشير زد بر آن حضرت تا آنكه گمان كرد كه آن جناب را به قتل رسانيد پس حق تعالى او را نگاه داشت از شر او. 

مؤ لف گويد: كه تفصيل اين بيايد در فصل معجزات آن حضرت ان شاء اللّه تعالى .

والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود كه او را  سبيكه  مى گفتند و حضرت امام رضا عـليـه السـلام او را خـيـزران نـامـيـد و آن مـعـظـمـه از اهل نوبه بود و از اهلبيت ماريه قبطيه مادر ابراهيم پسر حضرت صلى اللّه عليه و آله و سـلم . و بـود آن مـخـدره از افـضـل زنـهـاى زمـان خـود و اشـاره فـرمـود بـه او حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم در قول خود. بِاَبىِ ابْنَ خِيَرَةِ اْلاِماءِ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ  ؛پـدرم بـه قـربـان پـسـر بـهـتـريـن كـنـيـزان كـه از اهـل نـوبـه و پاكيزه است . و در خبر يزيد بن سليط و ملاقات او امام موسى عليه السلام اسـت در طـريـق مـكـه كـه فـرمـود بـه او كـه مـرا مـى گـيـرنـد در ايـن سال و امر به سوى پسرم على عليه السلام است كه همنام ( على ) و ( على ) است ، اما على اول ، پس على بن ابى طالب عليه السلام است و اما على ديگر، پس على بن الحـسـيـن عـليـه السـلام . خـداونـد عـطـا فـرمـايـد بـه پـسـرم عـلى فـهـم عـى اول و حـكمت و بينايى و محبت و دين او را و محنت على ديگر و صبر او را بر چيزى كه مكروه او اسـت و جـايـز نـيـسـت از بـراى او كـه تـكـلم كـنـد مـگـر بـعـد از هـارون بـه چـهـار سـال ؛ پس فرمود: هرگاه مرور كردى به اين موضع و ملاقات كردى او را و زود است كه ملاقات كنى او را پس بشارت بده او را به آنكه متولد مى شود از براى او پسرى كه امين و امانت دار و مبارك باشد و اعلام كند ترا به آنكه تو مرا ملاقات كردى پس خبر بده او را در آن وقـت كه آن جاريه كه اين پسر از او خواهد شد از اهلبيت ماريه قبطيه جاريه پيغمبر صـلى اللّه عـليه و آله و سلم است و اگر توانستى كه سلام مرا به آن جاريه برسانى برسان .
مـؤ لف گـويـد: كـه كـافـى اسـت در جـلالت اين معظمه جليله كه حضرت موسى بن جعفر عـليـه السـلام امـر فـرمـايـد يـزيـد بـن سليط را كه سلام آن حضرت را به او برساند هـمـچـنـان كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلم امر فرمود جابر بن عبداللّه انصارى را كه سلام آن حضرت را به حضرت باقر عليه السلام برساند.

و اما كيفيت ولادت آن حضرت پس چنان است كه علامه مجلسى رحمه اللّه در  جلاءالعيون  ذكر كرده ، فرموده : ابن شهر آشوب به سند معتبر از حكميه خاتون صبيه محترمه امـام مـوسـى كـاظم عليه السلام روايت كرده است كه روزى برادرم حضرت امام رضا عليه السـلام مـرا طـلبـيد و فرمود كه اى حكيمه امشب فرزند مبارك خيزران متولد مى شود بايد كـه در وقـت ولادت او حـاضـر بـاشـى ، مـن در خـدمـت آن حـضرت ماندم چون شب درآمد مرا با خيزران و زنان قابله در حجره آورد و از حجره بيرون رفت و چراغى نزد ما افروخت و در را بـر روى مـا بـسـت چـون او را درد زايـيـدن گرفت و او را بر بالاى طشت نشانديم چراغ ما خـامـوش شـد و از خاموش شدن چراغ مغمون شديم ناگاه ديديم كه آن خورشيد امامت از افق رحـم طـالع گـرديـد و در مـيـان طشت نزول نمود و بر آن حضرت پرده نازكى احاطه كرده بـود مـانـند جامه و نورى از آن حضرت ساطع بود كه تمام آن حجره منور شد و ما از چراغ مـسـتـغـنـى شـديـم . پـس آن نـور مبين را برگرفتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از خـورشـيـد جـمـالش دور كردم ناگاه حضرت امام رضا عليه السلام به حجره درآمد بعد از آنكه او را در جامه هاى مطهر پيچيده بوديم و آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت و در گـهـواره عـزت و كـرامـت گذاشت و آن مهد شرف و عزت را به من سپرد و فرمود كه از اين گـهـواره جـدا مـشـو. چـون روز سـوم ولادت آن حـضرت شد ديده حقيقت بين خود را به سوى آسـمـان گـشـود و بـه جـانب راست و چب خود نظر كرد و به زبان فصيح ندا كرد كه  اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. چون اين حالت غريب را از آن نور ديـده مـشاهده كردم به خدمت حضرت شتافتم و آنچه ديده و شنيده بودم به خدمت آن حضرت عـرض كـردم ، حـضـرت فـرمـود كـه آنـچـه بـعـد از ايـن عـجـايـب احوال او مشاهده خواهى كرد زياده است از آنچه اكنون مشاهده كردى .
و در كتاب  عيون المعجزات  به سند معتبر از كليم بن عمران روايت كرده است كه گـفـت : بـه خـدمـت حـضـرت امـام رضـا عليه السلام عرض كردم كه دعا كن حق تعالى ترا فـرزنـدى كرامت فرمايد، حضرت فرمود كه حق تعالى به من يك پسر كرامت خواهد كرد و او وارث امـامـت مـن خـواهـد بـود. چـون حضرت امام محمّد تقى عليه السلام متولد شد حضرت فـرمـود كـه حـق تعالى به من فرزندى عطا كرده است كه شبيه است به موسى بن عمران عـليه السلام كه درياها را مى شكافت و نظير عيسى بن مريم عليه السلام كه حق تعالى مقدس و مطهر گردانيده بود مادر او را و طاهر و مطهر آفريده شده بود پس حضرت فرمود كـه ايـن فـرزنـد مـن بـه جـور و سـتـم كـشـتـه خـواهـد شـد و بـر او خـواهـنـد گـريـسـت اهـل آسـمانها و حق تعالى غضب خواهد كرد بر دشمن او و كشنده او و ستم كننده بر او و بعد از قـتـل او از زنـدگـانـى بـهـره نـخـواهـد بـرد و بـه زودى بـه عـذاب الهـى واصل خواهد گرديد. در شب ولادت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفت و اسرار الهى را به گوش الهام نيوش ‍ او مى رسانيد. و مشهور آن است كه رنگ مبارك آن حضرت گندم گون بود و بعضى سفيد گفته اند و ميانه بالا بود، و مروى اسـت كـه نـقـش خـاتـم آن حضرت نعم القادر اللّه بود. انتهى . و تسبيح آن حضرت در روز دوازدهم و سيزدهم ماه است و اين است تسبيح آن جناب :
سـُبـْحـانَ مـَنْ لايـَعـْتـَدى عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لايُؤ اخِذُ اَهْلَ اْلاَرضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ .
و در  درّالنـظـيـم  از حـكـيـمه نقل كرده كه حضرت جواد عليه السلام روز سوم ولادتـش عـطـسه كرد و گفت : اَلْحَمْدللّهِ وَ صَلَّى اللّه عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى اْلاَئِمَّةِ الرّاشِدينَ.

منتهي الآمال ج2 باب يازده

کیفیت ولادت امام جواد علیه السلام

کیفیت ولادت امام جواد علیه السلام

و روى أيضا عن حكيمة بنت أبي الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام قالت:

لما حضرت ولادة الخيزران أم أبي جعفر عليه السّلام دعاني الرّضا فقال لي: يا حكيمة احضري ولادتها و ادخلي و اياها و القابلة بيتا و وضع لنا مصباحا و اغلق الباب علينا فلما اخذها الطلق طفى المصباح و بين يديها طست فاغتممت بطفإ المصباح، فبينا نحن كذلك اذ بدر أبو جعفر عليه السّلام في الطست و اذا عليه شي‏ء رقيق كهيئة الثوب يسطع نوره حتى أضاه البيت فأبصرناه فاخذته فوضعته في حجري و نزعت عنه ذلك الغشاء.

فجاء الرّضا عليه السّلام ففتح الباب و قد فرغنا من امره، فأخذه فوضعه في المهد و قال لي: يا حكيمة الزمي مهده. قالت: فلما كان في اليوم الثالث رفع بصره الى السماء ثم نظر يمينه و يساره ثم قال: أشهد ان لا إله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه، فقمت ذعرة فزعة فأتيت ابا الحسن عليه السّلام فقلت له: لقد سمعت من هذا الصبي عجبا، فقال: و ما ذاك؟ فأخبرته الخبر، فقال: يا حكيمة ما ترون من عجائبه اكثر. «1»

ترجمه روایت: 

حكيمه دختر موسى بن جعفر عليه السّلام گفت: موقع زايمان خيزران مادر حضرت جواد كه شد امام  رضا علیه السلام من را  خواست و  فرمود: در سر زايمان فرزندم باش خودت با خيزران و قابله در يك اطاق باشيد براى ما چراغى آورد و درب را بر روى ما بست همين كه حالت زايمان دست داد چراغ خاموش شد طشتى جلو او بود من از خاموش شدن چراغ غمگين شدم ناگاه حضرت جواد در طشت قرار گرفت روى پيكرش چون جامه پرده‏اى نازك قرار داشت چنان نور از آن ميدرخشيد كه اطاق روشن شد. كاملا مشخص ديده ميشد او را برداشته در آغوش گرفتم آن روكش را از پيكرش جدا كردم حضرت رضا عليه السّلام آمد و درب را گشود ما از كار خيزران فارغ شده بوديم او را گرفت و در گهواره گذاشت بمن فرمود:

حكيمه پيوسته كنار گهواره‏اش باش.

حكيمه گفت: روز سوم چشم به آسمان انداخت بعد بجانب چپ و راست متوجه شده گفت:

 «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمّدا رسول اللَّه»

من وحشت زده از جاى پريدم و خدمت ابا الحسن حضرت رضا عليه السّلام رفتم و عرض کردم: آقا چيز عجيبى از اين كودك ديدم پرسيد چه چيز. جريان را توضيح دادم. فرمود: حكيمه عجايب زيادى از او مشاهده خواهيد كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) مسند الإمام الجواد(ع)، العطاردي ،ص:13


 

اتفاقي روشن درخانه جوادالائمه

اتفاقي روشن درخانه جوادالائمه

نجمه زارع درست مثل ستاره در يك شب مهتابي! چه درخشش زلالي! زلال مي‌آيد و شفاف مي‌رود. رد مي‌شود؛ مثل گذر باد بهار در گيسوان شاخه‌ها! ولي اين نسيم آسماني قصد توقف دارد؛ توقفي در لايه‌هاي باور زمين. اين عزيزترين و گرانبهاترين هديه خدا به جوادالايمه عليه‌السلام است. فرشتگان از عالم بالا، به خاك‌بوسي قدوم نوزادي مي آيند كه بي‌كرانگي‌اش در اتصال به خانواده عصمت آشكار است. فوج فوج ملايكه؛ دسته دسته گل؛ باران باران، طراوت؛... اما مردم چه مي‌دانند چه اتفاقي در خانه جوادالايمه عليه‌السلام در حال وقوع است؟! مردم همين قدر مي‌بينند و مي‌دانند كه امشب كودكي از آل علي عليه‌السلام به جهان پا مي‌گذارد. همين قدر مي‌فهمند كه پدر در گوشش اذان و اقامه خوانده است. همين اندازه درك مي‌كنند كه نامش علي عليه‌السلام است و لقبش هادي. اما چه كسي شعف آسمانيان را لمس مي‌كند؟ چه كسي اشتياقي را كه در سينه امام نهم عليه‌السلام موج مي‌زند، درك مي‌كند؟! چه كسي مي‌فهمد كه خدا بر زمين منت نهاده و ارزشمندترين هديه‌هاي عالم امكان را به خاك ارزاني داشته است. 

امام جواد عليه السلام از افكار من خبر داد!!!!

امام جواد عليه السلام از افكار من خبر داد
روايـت شده است از حـسـيـن مـكـارى كـه گـفـت : داخـل بـغداد شدم در هنگامى كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام نيز در بغداد بود و در نزد خليفه در نهايت جلالت بود من با خود گفتم كه ديگر حضرت جواد عليه السلام به مـديـنـه بـر نـخـواهـد گـشـت بـا ايـن مـرتـبـتـى كـه در ايـنـجـا دارد و از حـيـثـيـت جـلال و طـعـامـهاى لذيذ و غيره چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم آن جناب سر به زير افـكـند پس سر بلند كرد در حالى كه رنگ مباركش زرد شده بود و فرمود: اى حسين ، نان جـو بـا نـمك نيم كوب در حرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى كنى در اينجا.


منتهي الآمال ج2 باب 11

تبديل برگ زيتون به نقره خالص

تبديل برگ زيتون به نقره خالص
ابوجعفر طبرى روايت كرده از ابراهيم بن سعد كه گفت : ديدم حضرت امام محمّد تقى عـليـه السـلام را كه مى زد دست خود را بر برگ زيتون پس مى گرديد آن نقره ، پس من گـرفـتـم از آن حـضـرت بـسـيارى از آنها را و خرج كردم آنها را در بازار و ابدا تغييرى نكرد يعنى نقره خالص شده بود.


منتهي الآمال ج2 باب 11

گفتم چه خبر شده؟ گفتند ابن الرضا عليه السلام مي آيد!!!!!

گفتم چه خبر شده؟ گفتند ابن الرضا عليه السلام مي آيد!!!!!
در  كشف الغمه  از قاسم بن عبدالرحمن روايت كرده است كه گفت من زيدى مـذهـب بـودم وقـتـى رفـتـم بـه بـغـداد، روزى در بـغـداد بـودم ديـدم كـه مـردم در حـركت و اضـطـرابـنـد بـعـضـى مـى دوند و بعضى بالاى بلنديها مى روند و بعضى ايستاده اند، پرسيدم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا! ابن الرضا! يعنى حضرت جواد پسر حضرت امـام رضـا عليهما السلام مى آيد. گفتم به خدا سوگند كه من نيز مى ايستم و او را مشاهده مى كنم ، پس ناگاه ديدم كه آن حضرت پيدا شد و سوار بر استرى بود من با خود گفتم لعـن اللّه اصـحـاب الا مـامـة ؛ يـعـنـى دور باشند از رحمت خدا گروه اماميه هنگامى كه اعتقاد كـردنـد كـه خـداونـد طـاعـت ايـن جـوان را واجـب گـردانـيـده تـا ايـن خيال در دل من گذشت حضرت رو به من كرد و فرمود:
يـا قـاسـم بن عبدالرحمن ! اَبَشَرا مِنّا واحدا نَتَّبِعُهُ اِنّا اذا لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ  .
دوباره در دل خود گفتم كه او ساحر است ، ديگر باره رو كرد به من و فرمود:
 ءَاُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ  .
آن وقـت كـه حـضـرت از خـيـالات مـن خـبـر داد مـن اعـتـقـادم كـامـل شـد و اقـرار بـر امـامـت او نـمـودم و اذعـان نـمـودم كـه او حـجـة اللّه اسـت بـر خـلق خدا.
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن دو آيـه مـبـاركـه در سـوره قـمـر اسـت ، و مـعـنـى آيـه اول بـنـابـر آنـچـه در تـفسير است آنكه : تكذيب كردند قوم ثمود حضرت صالح پيغمبر عـليـه السـلام را و گـفـتند آيا آدمى كه از جنس ما است و يگانه است كه هيچ تبعى و حشمى ندارد پيروى كنيم او را؟ مراد انكار اين معنى است يعنى تابع شخصى نشويم كه فضلى و مـزيـتـى بـر ما ندارد و بى كس و بى يار و بى خويش و تبار است به درستى كه اين هنگام كه متابعت او كنيم در گمراهى و آتشهاى سوزان خواهيم بود. و معنى آيه دوم اين است : آيا القا كرده است وحى بر او از ميان ما و حال آنكه در ميان ما اولى و احق از وى يافت مى شود؟ نه چنين است كه وحى مختص باشد به او بلكه او درغگوى است و خودپسند و متكبر.


منتهي الآمال ج2 باب 11

رهایی از زندان

رهایی از زندان 

شيخ مفيد و طبرسى و ديگران روايت كرده اند از على بن خالد كه گفت : زمانى در عـسـكـر يـعنى در سر من راى بودم شنيدم كه مردى را از شام در قيد و بند كرده اند و آورده اند در اينجا حبس نموده اند و مى گويند او ادعاى نبوت و پيغمبرى كرده ، گفت من رفتم در آن خـانه كه او را در آنجا حبس كرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت كردم تا مرا به نـزد او بـردنـد. چـون بـا او تـكـلم كـردم يـافـتـم او را صـاحـب فـهـم و عـقـل

پس از او پرسيدم كه اى مرد بگو قصه تو چيست ؟ گفت : بدان كه من مردى بودم كه در شـام در مـوضع معروف به راءس الحسين عليه السلام يعنى موضعى كه سر امام حسين عـليـه السـلام را در آنـجـا گذاشته يا نصب كرده بودند عبادت خدا را مى نمودم ، شبى در مـحراب عبادت مشغول به ذكر خدا بودم كه ناگاه شخصى را ديدم كه نزد من است و به من فرمود: برخيز! پس برخاستم و مرا كمى راه برد ناگاه ديدم در مسجد كوفه مى باشم ، فـرمود: اين مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : بلى اين مسجد كوفه است ، پس نماز خواند و من بـا او نـمـاز خـوانـدم . پـس بـيـرون رفـتـيـم و مـرا كـمـى راه بـرد ديـدم كـه در مـسـجـد رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم مـى بـاشـم پـس ‍ سـلام كـرد بـر رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلم و نماز كرد و من هم نماز كردم پس با هم بيرون آمـديـم پس قدر كمى راه رفتيم ديدم كه در مكه مى باشم پس طواف كرد و طواف كردم با او و بـيـرون آمديم و كمى راه آمديم ديدم كه در همان محراب عبادت خود در شام مى باشم و آن شـخـص از نـظـر مـن غـائب شـد. پـس مـن در تـعـجـب مـانـدم تـا يـكـسـال ، چـون سـال ديـگر شد باز آن شخص را ديدم كه نزد من آمد، من از ديدن او مسرور شـدم پـس مـرا خـوانـد و بـا خـود بـرد بـه هـمـان مـوضـعـى كـه در سـال گـذشـتـه بـرده بـود، چون مرا برگردانيد به شام و خواست از من مفارقت كند با او گفتم كه ترا قسم مى دهم به حق آن خدايى كه اين قدرت و توانايى را به تو داده بگو تو كيستى ؟ فرمود: منم محمّد بن على بن موسى بن جعفر عليهم السلام .

پس من اين حكايت را براى شخصى نقل كردم ، اين خبر كم كم به گوش وزير معتصم محمّد بـن عـبـدالمـلك زيـات رسيد فرستاد مرا در قيد و بند كردند و آوردند مرا به عراق و حبس نمودند چنانكه مى بينى و بر من بستند كه من ادعاى پيغمبرى كرده ام . راوى گفت : به آن مـردم گـفـتـم مـيـل دارى كـه مـن قـصـه تـرا بـراى مـحمّد بن عبدالملك بنويسم تا بر حقيقت حـال تـو مـطلع گردد و ترا رها كند؟ گفت : بنويس . پس من نامه اى به محمّد بن عبدالملك نـوشـتـم و شـرح حـال آن مرد محبوس را در آن درج كردم چون جواب آمد ديدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته كه به آن مرد بگو كه بگويد به آن كسى كه او را در يك شب از شـام بـه كـوفه و مدينه و مكه برده و از مكه به شام برگردانيده بيايد او را از زندان بـيـرون بـرد. راوى گـفـت مـن از مـطـالعـه جـواب آن نـامـه خـيـلى مـغـمـوم شـدم و دلم بـر حـال آن مـرد سـوخـت روز ديـگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر كـنـم او را بـه صـبـر و شـكـيـبـايـى ، چـون بـه در زندان رسيدم ديدم پاسبانان زندان و لشـكـريـان و مـردمـان بسيارى به سرعت تمام گردش مى كنند و جستجو مى نمايند. گفتم مـگـر چـه خبر است ؟ گفتند: آن مردى كه ادعاى نبوت مى كرد در زندان حبس بود ديشب مفقود شده و هيچ اثرى از او نيست نمى دانيم به زمين فرو رفته يا مرغ هوا او را ربوده على بن خالد گفت فهميدم كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام به اعجاز او را بيرون برده است و مـن در آن وقـت زيـدى مـذهـب بـودم چـون ايـن مـعـجـزه را ديـدم امـامى مذهب شدم و اعتقادم نيكو شد.


منتهي الآمال ج2 باب11

زیر مجموعه ها

مقتل حضرت معصومه سلام الله علیها

بسم الله الرحمن الرحیم

محبت بین امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه سلام الله علیها مثال زدنی بود . به قدری که دوری یکدیگر را اصلا نتوانستند تحمل کنند : لذا امام رضا علیه السلام وقتی در مرو اسقرار یافت نامه ای نوشت و حضرت معصومه سلام الله علیها را به مرو دعوت نمود . جالب این است که امام رضا به غلامشان دستور دادند که حضرت را سریع و بدون توقف به مرو بیاورند (1) .

به نقلی حضرت معصومه سلام الله علیها به همراه 5 برادرش و جمعی از برادرزادگان و غلامان و کنیزان بود . به شهر ساوه که رسید ، 23 تن از عزیزان و برادران خود را در ساوه به خون غلطان مشاهده کرد (2) . حضرت شروع به گریه کردن کرد به طوری که مریضی سختی حضرت را فرا گرفت . 

مردم قم وقتی از جریان شهادت برادران حضرت معصومه علیها سلام باخبر شدند و از ورود حضرت به ساوه نیز خبردار شدند به شهر ساوه رفته و آن حضرت را با استقبال گسترده ای به شهر قم آوردند و در منزل موسی بن خزرج ، بزرگ اشعری های قم جای دادند . بانوان با فضیلت قم دسته دسته به دیدار آن بانوی مجلله می شتافتند و اورا در سوگ عزیزان ازدست رفته اش تسلیت می گفتند  . و این در حالی بود که حضرت احوال مناسبی نداشتند(3) . چند روزی حضرت در شهر مقدس قم تشریف داشتند تا به دیارباقی شتافتند . 

بدن مطهر آن حضرت را غسل داده ، کفن کردند و به طرف باغ موسی بن خزرج -مکان فعلی حرم مطهر - آوردند . دوسوار نقاب دار از بیرون شهر آمدند و بر بدن آن حضرت نماز خواندند . آنگاه داخل سرداب شده و بدن مطهر را دفن کردند و رفتند و کسی آنان را نشناخت . (بعضی گفته اند این دو وجود نازنین حضرت رضا و امام جوادالائمه علیهما السلام بودند ، که با قلبی آکنده از اندوه و مصیبت آمده و یکی عزادار خواهر و دیگری عزادار عمه خود بوده) و موسی بن خزرج آن باغ را وقف حضرت معصومه سلام الله علیها نمود . و از بوریا و حصیر سقفی برروی قبر مطهر حضرت قرار داد . (4)

منابع : 1-من لا یحضره الخطیب .ج4ص461 . به نقل ازعلی اکبر مهدی پور . زندگانی کریمه اهل بیت علیهم السلام .ص142

2-علی اکبر مهدی پور ، زندگانی کریمه اهل بیت علیهم السلام ص143

3-علی اکبر مهدی پور ، زندگانی کریمه اهل بیت علیهم السلام ص144

4-تقویم شیعه .ص133

 

 

از امام جواد عليه السلام چيزي نمي دانم

تاريخ ولادت و اسم و لقب و كنيه و نسب حضرت جواد عليه السلام را بيشتر بدانيم

بـدان كـه در تاريخ ولادت آن حضرت اختلاف است . اشهر بين علما و مشايخ آن است كه در نوزدهم شهر رمضان يا نيمه آن سنه صد و پنج در مدينه مشرفه متولد شده ، و ابن عياش ولادت شريف را در دهم رجب ذكر كرده و در دعاى ناحيه مقدسه :

 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فى رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍ الثّانى و ابْنِهِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ  . مؤ يد قول او است .
اسـم شـريـف آن جناب محمّد و كنيت مشهور او ابوجعفر و القاب شريفش تقى و جواد است ، و مـخـتار و منتخب و مرتضى و قانع و عالم و غير اينها نيز گفته شده ، شيخ صدوق فرموده كه آن حضرت را  تقى  گفتند براى آنكه از حق تعالى ترسيد پس خداوند عز و جـل او را نـگـاه داشـت از شـر مـاءمـون در وقـتـى كـه مـاءمـون بـا حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشير زد بر آن حضرت تا آنكه گمان كرد كه آن جناب را به قتل رسانيد پس حق تعالى او را نگاه داشت از شر او. 

مؤ لف گويد: كه تفصيل اين بيايد در فصل معجزات آن حضرت ان شاء اللّه تعالى .

والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود كه او را  سبيكه  مى گفتند و حضرت امام رضا عـليـه السـلام او را خـيـزران نـامـيـد و آن مـعـظـمـه از اهل نوبه بود و از اهلبيت ماريه قبطيه مادر ابراهيم پسر حضرت صلى اللّه عليه و آله و سـلم . و بـود آن مـخـدره از افـضـل زنـهـاى زمـان خـود و اشـاره فـرمـود بـه او حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم در قول خود. بِاَبىِ ابْنَ خِيَرَةِ اْلاِماءِ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ  ؛پـدرم بـه قـربـان پـسـر بـهـتـريـن كـنـيـزان كـه از اهـل نـوبـه و پاكيزه است . و در خبر يزيد بن سليط و ملاقات او امام موسى عليه السلام اسـت در طـريـق مـكـه كـه فـرمـود بـه او كـه مـرا مـى گـيـرنـد در ايـن سال و امر به سوى پسرم على عليه السلام است كه همنام ( على ) و ( على ) است ، اما على اول ، پس على بن ابى طالب عليه السلام است و اما على ديگر، پس على بن الحـسـيـن عـليـه السـلام . خـداونـد عـطـا فـرمـايـد بـه پـسـرم عـلى فـهـم عـى اول و حـكمت و بينايى و محبت و دين او را و محنت على ديگر و صبر او را بر چيزى كه مكروه او اسـت و جـايـز نـيـسـت از بـراى او كـه تـكـلم كـنـد مـگـر بـعـد از هـارون بـه چـهـار سـال ؛ پس فرمود: هرگاه مرور كردى به اين موضع و ملاقات كردى او را و زود است كه ملاقات كنى او را پس بشارت بده او را به آنكه متولد مى شود از براى او پسرى كه امين و امانت دار و مبارك باشد و اعلام كند ترا به آنكه تو مرا ملاقات كردى پس خبر بده او را در آن وقـت كه آن جاريه كه اين پسر از او خواهد شد از اهلبيت ماريه قبطيه جاريه پيغمبر صـلى اللّه عـليه و آله و سلم است و اگر توانستى كه سلام مرا به آن جاريه برسانى برسان .
مـؤ لف گـويـد: كـه كـافـى اسـت در جـلالت اين معظمه جليله كه حضرت موسى بن جعفر عـليـه السـلام امـر فـرمـايـد يـزيـد بـن سليط را كه سلام آن حضرت را به او برساند هـمـچـنـان كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلم امر فرمود جابر بن عبداللّه انصارى را كه سلام آن حضرت را به حضرت باقر عليه السلام برساند.

و اما كيفيت ولادت آن حضرت پس چنان است كه علامه مجلسى رحمه اللّه در  جلاءالعيون  ذكر كرده ، فرموده : ابن شهر آشوب به سند معتبر از حكميه خاتون صبيه محترمه امـام مـوسـى كـاظم عليه السلام روايت كرده است كه روزى برادرم حضرت امام رضا عليه السـلام مـرا طـلبـيد و فرمود كه اى حكيمه امشب فرزند مبارك خيزران متولد مى شود بايد كـه در وقـت ولادت او حـاضـر بـاشـى ، مـن در خـدمـت آن حـضرت ماندم چون شب درآمد مرا با خيزران و زنان قابله در حجره آورد و از حجره بيرون رفت و چراغى نزد ما افروخت و در را بـر روى مـا بـسـت چـون او را درد زايـيـدن گرفت و او را بر بالاى طشت نشانديم چراغ ما خـامـوش شـد و از خاموش شدن چراغ مغمون شديم ناگاه ديديم كه آن خورشيد امامت از افق رحـم طـالع گـرديـد و در مـيـان طشت نزول نمود و بر آن حضرت پرده نازكى احاطه كرده بـود مـانـند جامه و نورى از آن حضرت ساطع بود كه تمام آن حجره منور شد و ما از چراغ مـسـتـغـنـى شـديـم . پـس آن نـور مبين را برگرفتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از خـورشـيـد جـمـالش دور كردم ناگاه حضرت امام رضا عليه السلام به حجره درآمد بعد از آنكه او را در جامه هاى مطهر پيچيده بوديم و آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت و در گـهـواره عـزت و كـرامـت گذاشت و آن مهد شرف و عزت را به من سپرد و فرمود كه از اين گـهـواره جـدا مـشـو. چـون روز سـوم ولادت آن حـضرت شد ديده حقيقت بين خود را به سوى آسـمـان گـشـود و بـه جـانب راست و چب خود نظر كرد و به زبان فصيح ندا كرد كه  اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. چون اين حالت غريب را از آن نور ديـده مـشاهده كردم به خدمت حضرت شتافتم و آنچه ديده و شنيده بودم به خدمت آن حضرت عـرض كـردم ، حـضـرت فـرمـود كـه آنـچـه بـعـد از ايـن عـجـايـب احوال او مشاهده خواهى كرد زياده است از آنچه اكنون مشاهده كردى .
و در كتاب  عيون المعجزات  به سند معتبر از كليم بن عمران روايت كرده است كه گـفـت : بـه خـدمـت حـضـرت امـام رضـا عليه السلام عرض كردم كه دعا كن حق تعالى ترا فـرزنـدى كرامت فرمايد، حضرت فرمود كه حق تعالى به من يك پسر كرامت خواهد كرد و او وارث امـامـت مـن خـواهـد بـود. چـون حضرت امام محمّد تقى عليه السلام متولد شد حضرت فـرمـود كـه حـق تعالى به من فرزندى عطا كرده است كه شبيه است به موسى بن عمران عـليه السلام كه درياها را مى شكافت و نظير عيسى بن مريم عليه السلام كه حق تعالى مقدس و مطهر گردانيده بود مادر او را و طاهر و مطهر آفريده شده بود پس حضرت فرمود كـه ايـن فـرزنـد مـن بـه جـور و سـتـم كـشـتـه خـواهـد شـد و بـر او خـواهـنـد گـريـسـت اهـل آسـمانها و حق تعالى غضب خواهد كرد بر دشمن او و كشنده او و ستم كننده بر او و بعد از قـتـل او از زنـدگـانـى بـهـره نـخـواهـد بـرد و بـه زودى بـه عـذاب الهـى واصل خواهد گرديد. در شب ولادت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفت و اسرار الهى را به گوش الهام نيوش ‍ او مى رسانيد. و مشهور آن است كه رنگ مبارك آن حضرت گندم گون بود و بعضى سفيد گفته اند و ميانه بالا بود، و مروى اسـت كـه نـقـش خـاتـم آن حضرت نعم القادر اللّه بود. انتهى . و تسبيح آن حضرت در روز دوازدهم و سيزدهم ماه است و اين است تسبيح آن جناب :
سـُبـْحـانَ مـَنْ لايـَعـْتـَدى عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لايُؤ اخِذُ اَهْلَ اْلاَرضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ .
و در  درّالنـظـيـم  از حـكـيـمه نقل كرده كه حضرت جواد عليه السلام روز سوم ولادتـش عـطـسه كرد و گفت : اَلْحَمْدللّهِ وَ صَلَّى اللّه عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى اْلاَئِمَّةِ الرّاشِدينَ.

منتهي الآمال ج2 باب يازده

کیفیت ولادت امام جواد علیه السلام

کیفیت ولادت امام جواد علیه السلام

و روى أيضا عن حكيمة بنت أبي الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام قالت:

لما حضرت ولادة الخيزران أم أبي جعفر عليه السّلام دعاني الرّضا فقال لي: يا حكيمة احضري ولادتها و ادخلي و اياها و القابلة بيتا و وضع لنا مصباحا و اغلق الباب علينا فلما اخذها الطلق طفى المصباح و بين يديها طست فاغتممت بطفإ المصباح، فبينا نحن كذلك اذ بدر أبو جعفر عليه السّلام في الطست و اذا عليه شي‏ء رقيق كهيئة الثوب يسطع نوره حتى أضاه البيت فأبصرناه فاخذته فوضعته في حجري و نزعت عنه ذلك الغشاء.

فجاء الرّضا عليه السّلام ففتح الباب و قد فرغنا من امره، فأخذه فوضعه في المهد و قال لي: يا حكيمة الزمي مهده. قالت: فلما كان في اليوم الثالث رفع بصره الى السماء ثم نظر يمينه و يساره ثم قال: أشهد ان لا إله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه، فقمت ذعرة فزعة فأتيت ابا الحسن عليه السّلام فقلت له: لقد سمعت من هذا الصبي عجبا، فقال: و ما ذاك؟ فأخبرته الخبر، فقال: يا حكيمة ما ترون من عجائبه اكثر. «1»

ترجمه روایت: 

حكيمه دختر موسى بن جعفر عليه السّلام گفت: موقع زايمان خيزران مادر حضرت جواد كه شد امام  رضا علیه السلام من را  خواست و  فرمود: در سر زايمان فرزندم باش خودت با خيزران و قابله در يك اطاق باشيد براى ما چراغى آورد و درب را بر روى ما بست همين كه حالت زايمان دست داد چراغ خاموش شد طشتى جلو او بود من از خاموش شدن چراغ غمگين شدم ناگاه حضرت جواد در طشت قرار گرفت روى پيكرش چون جامه پرده‏اى نازك قرار داشت چنان نور از آن ميدرخشيد كه اطاق روشن شد. كاملا مشخص ديده ميشد او را برداشته در آغوش گرفتم آن روكش را از پيكرش جدا كردم حضرت رضا عليه السّلام آمد و درب را گشود ما از كار خيزران فارغ شده بوديم او را گرفت و در گهواره گذاشت بمن فرمود:

حكيمه پيوسته كنار گهواره‏اش باش.

حكيمه گفت: روز سوم چشم به آسمان انداخت بعد بجانب چپ و راست متوجه شده گفت:

 «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمّدا رسول اللَّه»

من وحشت زده از جاى پريدم و خدمت ابا الحسن حضرت رضا عليه السّلام رفتم و عرض کردم: آقا چيز عجيبى از اين كودك ديدم پرسيد چه چيز. جريان را توضيح دادم. فرمود: حكيمه عجايب زيادى از او مشاهده خواهيد كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) مسند الإمام الجواد(ع)، العطاردي ،ص:13


 

اتفاقي روشن درخانه جوادالائمه

اتفاقي روشن درخانه جوادالائمه

نجمه زارع درست مثل ستاره در يك شب مهتابي! چه درخشش زلالي! زلال مي‌آيد و شفاف مي‌رود. رد مي‌شود؛ مثل گذر باد بهار در گيسوان شاخه‌ها! ولي اين نسيم آسماني قصد توقف دارد؛ توقفي در لايه‌هاي باور زمين. اين عزيزترين و گرانبهاترين هديه خدا به جوادالايمه عليه‌السلام است. فرشتگان از عالم بالا، به خاك‌بوسي قدوم نوزادي مي آيند كه بي‌كرانگي‌اش در اتصال به خانواده عصمت آشكار است. فوج فوج ملايكه؛ دسته دسته گل؛ باران باران، طراوت؛... اما مردم چه مي‌دانند چه اتفاقي در خانه جوادالايمه عليه‌السلام در حال وقوع است؟! مردم همين قدر مي‌بينند و مي‌دانند كه امشب كودكي از آل علي عليه‌السلام به جهان پا مي‌گذارد. همين قدر مي‌فهمند كه پدر در گوشش اذان و اقامه خوانده است. همين اندازه درك مي‌كنند كه نامش علي عليه‌السلام است و لقبش هادي. اما چه كسي شعف آسمانيان را لمس مي‌كند؟ چه كسي اشتياقي را كه در سينه امام نهم عليه‌السلام موج مي‌زند، درك مي‌كند؟! چه كسي مي‌فهمد كه خدا بر زمين منت نهاده و ارزشمندترين هديه‌هاي عالم امكان را به خاك ارزاني داشته است. 

امام جواد عليه السلام از افكار من خبر داد!!!!

امام جواد عليه السلام از افكار من خبر داد
روايـت شده است از حـسـيـن مـكـارى كـه گـفـت : داخـل بـغداد شدم در هنگامى كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام نيز در بغداد بود و در نزد خليفه در نهايت جلالت بود من با خود گفتم كه ديگر حضرت جواد عليه السلام به مـديـنـه بـر نـخـواهـد گـشـت بـا ايـن مـرتـبـتـى كـه در ايـنـجـا دارد و از حـيـثـيـت جـلال و طـعـامـهاى لذيذ و غيره چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم آن جناب سر به زير افـكـند پس سر بلند كرد در حالى كه رنگ مباركش زرد شده بود و فرمود: اى حسين ، نان جـو بـا نـمك نيم كوب در حرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى كنى در اينجا.


منتهي الآمال ج2 باب 11

تبديل برگ زيتون به نقره خالص

تبديل برگ زيتون به نقره خالص
ابوجعفر طبرى روايت كرده از ابراهيم بن سعد كه گفت : ديدم حضرت امام محمّد تقى عـليـه السـلام را كه مى زد دست خود را بر برگ زيتون پس مى گرديد آن نقره ، پس من گـرفـتـم از آن حـضـرت بـسـيارى از آنها را و خرج كردم آنها را در بازار و ابدا تغييرى نكرد يعنى نقره خالص شده بود.


منتهي الآمال ج2 باب 11

گفتم چه خبر شده؟ گفتند ابن الرضا عليه السلام مي آيد!!!!!

گفتم چه خبر شده؟ گفتند ابن الرضا عليه السلام مي آيد!!!!!
در  كشف الغمه  از قاسم بن عبدالرحمن روايت كرده است كه گفت من زيدى مـذهـب بـودم وقـتـى رفـتـم بـه بـغـداد، روزى در بـغـداد بـودم ديـدم كـه مـردم در حـركت و اضـطـرابـنـد بـعـضـى مـى دوند و بعضى بالاى بلنديها مى روند و بعضى ايستاده اند، پرسيدم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا! ابن الرضا! يعنى حضرت جواد پسر حضرت امـام رضـا عليهما السلام مى آيد. گفتم به خدا سوگند كه من نيز مى ايستم و او را مشاهده مى كنم ، پس ناگاه ديدم كه آن حضرت پيدا شد و سوار بر استرى بود من با خود گفتم لعـن اللّه اصـحـاب الا مـامـة ؛ يـعـنـى دور باشند از رحمت خدا گروه اماميه هنگامى كه اعتقاد كـردنـد كـه خـداونـد طـاعـت ايـن جـوان را واجـب گـردانـيـده تـا ايـن خيال در دل من گذشت حضرت رو به من كرد و فرمود:
يـا قـاسـم بن عبدالرحمن ! اَبَشَرا مِنّا واحدا نَتَّبِعُهُ اِنّا اذا لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ  .
دوباره در دل خود گفتم كه او ساحر است ، ديگر باره رو كرد به من و فرمود:
 ءَاُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ  .
آن وقـت كـه حـضـرت از خـيـالات مـن خـبـر داد مـن اعـتـقـادم كـامـل شـد و اقـرار بـر امـامـت او نـمـودم و اذعـان نـمـودم كـه او حـجـة اللّه اسـت بـر خـلق خدا.
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن دو آيـه مـبـاركـه در سـوره قـمـر اسـت ، و مـعـنـى آيـه اول بـنـابـر آنـچـه در تـفسير است آنكه : تكذيب كردند قوم ثمود حضرت صالح پيغمبر عـليـه السـلام را و گـفـتند آيا آدمى كه از جنس ما است و يگانه است كه هيچ تبعى و حشمى ندارد پيروى كنيم او را؟ مراد انكار اين معنى است يعنى تابع شخصى نشويم كه فضلى و مـزيـتـى بـر ما ندارد و بى كس و بى يار و بى خويش و تبار است به درستى كه اين هنگام كه متابعت او كنيم در گمراهى و آتشهاى سوزان خواهيم بود. و معنى آيه دوم اين است : آيا القا كرده است وحى بر او از ميان ما و حال آنكه در ميان ما اولى و احق از وى يافت مى شود؟ نه چنين است كه وحى مختص باشد به او بلكه او درغگوى است و خودپسند و متكبر.


منتهي الآمال ج2 باب 11

رهایی از زندان

رهایی از زندان 

شيخ مفيد و طبرسى و ديگران روايت كرده اند از على بن خالد كه گفت : زمانى در عـسـكـر يـعنى در سر من راى بودم شنيدم كه مردى را از شام در قيد و بند كرده اند و آورده اند در اينجا حبس نموده اند و مى گويند او ادعاى نبوت و پيغمبرى كرده ، گفت من رفتم در آن خـانه كه او را در آنجا حبس كرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت كردم تا مرا به نـزد او بـردنـد. چـون بـا او تـكـلم كـردم يـافـتـم او را صـاحـب فـهـم و عـقـل

پس از او پرسيدم كه اى مرد بگو قصه تو چيست ؟ گفت : بدان كه من مردى بودم كه در شـام در مـوضع معروف به راءس الحسين عليه السلام يعنى موضعى كه سر امام حسين عـليـه السـلام را در آنـجـا گذاشته يا نصب كرده بودند عبادت خدا را مى نمودم ، شبى در مـحراب عبادت مشغول به ذكر خدا بودم كه ناگاه شخصى را ديدم كه نزد من است و به من فرمود: برخيز! پس برخاستم و مرا كمى راه برد ناگاه ديدم در مسجد كوفه مى باشم ، فـرمود: اين مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : بلى اين مسجد كوفه است ، پس نماز خواند و من بـا او نـمـاز خـوانـدم . پـس بـيـرون رفـتـيـم و مـرا كـمـى راه بـرد ديـدم كـه در مـسـجـد رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم مـى بـاشـم پـس ‍ سـلام كـرد بـر رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلم و نماز كرد و من هم نماز كردم پس با هم بيرون آمـديـم پس قدر كمى راه رفتيم ديدم كه در مكه مى باشم پس طواف كرد و طواف كردم با او و بـيـرون آمديم و كمى راه آمديم ديدم كه در همان محراب عبادت خود در شام مى باشم و آن شـخـص از نـظـر مـن غـائب شـد. پـس مـن در تـعـجـب مـانـدم تـا يـكـسـال ، چـون سـال ديـگر شد باز آن شخص را ديدم كه نزد من آمد، من از ديدن او مسرور شـدم پـس مـرا خـوانـد و بـا خـود بـرد بـه هـمـان مـوضـعـى كـه در سـال گـذشـتـه بـرده بـود، چون مرا برگردانيد به شام و خواست از من مفارقت كند با او گفتم كه ترا قسم مى دهم به حق آن خدايى كه اين قدرت و توانايى را به تو داده بگو تو كيستى ؟ فرمود: منم محمّد بن على بن موسى بن جعفر عليهم السلام .

پس من اين حكايت را براى شخصى نقل كردم ، اين خبر كم كم به گوش وزير معتصم محمّد بـن عـبـدالمـلك زيـات رسيد فرستاد مرا در قيد و بند كردند و آوردند مرا به عراق و حبس نمودند چنانكه مى بينى و بر من بستند كه من ادعاى پيغمبرى كرده ام . راوى گفت : به آن مـردم گـفـتـم مـيـل دارى كـه مـن قـصـه تـرا بـراى مـحمّد بن عبدالملك بنويسم تا بر حقيقت حـال تـو مـطلع گردد و ترا رها كند؟ گفت : بنويس . پس من نامه اى به محمّد بن عبدالملك نـوشـتـم و شـرح حـال آن مرد محبوس را در آن درج كردم چون جواب آمد ديدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته كه به آن مرد بگو كه بگويد به آن كسى كه او را در يك شب از شـام بـه كـوفه و مدينه و مكه برده و از مكه به شام برگردانيده بيايد او را از زندان بـيـرون بـرد. راوى گـفـت مـن از مـطـالعـه جـواب آن نـامـه خـيـلى مـغـمـوم شـدم و دلم بـر حـال آن مـرد سـوخـت روز ديـگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر كـنـم او را بـه صـبـر و شـكـيـبـايـى ، چـون بـه در زندان رسيدم ديدم پاسبانان زندان و لشـكـريـان و مـردمـان بسيارى به سرعت تمام گردش مى كنند و جستجو مى نمايند. گفتم مـگـر چـه خبر است ؟ گفتند: آن مردى كه ادعاى نبوت مى كرد در زندان حبس بود ديشب مفقود شده و هيچ اثرى از او نيست نمى دانيم به زمين فرو رفته يا مرغ هوا او را ربوده على بن خالد گفت فهميدم كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام به اعجاز او را بيرون برده است و مـن در آن وقـت زيـدى مـذهـب بـودم چـون ايـن مـعـجـزه را ديـدم امـامى مذهب شدم و اعتقادم نيكو شد.


منتهي الآمال ج2 باب11

زیر مجموعه ها