اباعبدالله الحسین علیه السلام :
قَالَ : أُنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ‏ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا : اللَّهُمَّ نَعَم‏
--------------------------------
من با سوگند به خدا از شما می پرسم : آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او (امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب پدرم) را در روز غدیر خمّ نصب نمود و ندای ولایت او را در داد و گفت : واجب است که حضّار ، این مطالب را برای غائبین بازگو کنند؟ گفتند : بار پروردگارا ! آری !

ورود کاربران

مختصری از مناقب و فضائل امام باقر علیه السلام

 

در حلم و حسن خلق آن حضرت است :
شـیـخ طـوسـى از مـحـمـّد بـن سـلیـمـان از پـدر خـود روایـت کـرده کـه گـفـت : مـردى از اهـل شـام بـه خـدمـت حـضـرت امام محمدباقر علیه السلام رفت و آمدى داشتى و مرکزش ‍ در مدینه بود اما در مجلس محترم امام علیه السلام فراوان مى آمد و عرض مى کرد: همانا محبت و دوستى من با تو مرا به این حضرت نمى آورد و نمى گویم که در روى زمین کسى هست که از شـمـا اهـل بـیـت نـزد مـن مـبـغوض تر و دشمن تر باشد و مى دانم که طاعت یزدان و طاعت رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و طاعت امیرالمؤ منین علیه السلام عداوت ورزیدن بـا شـمـا اسـت لکـن تـو را مـردى فـصـیـح اللّسـان و داراى فـنـون و فـضـائل و آداب و نـیـکـو کـلام مـى نـگـرم از ایـن روى بـه مـجـلس تو مى آیم ، اما حضرت ابـوجعفر علیه السلام به او به خوبى و خیر سخن مى فرموده  وَ یَقُولُ لَنْ تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِیَةٌ  ؛ هیچ چیز در نزد یزدان پنهان نیست .
بالجمله ؛ روزى چند بر نگذشت که مرد شامى رنجور گردید و درد و رنجش شدت یافت و چون ثقیل و سنگین گردید ولىّ خویش را بخواست و گفت چون بمردم و جامه بر من کشیدى بـه خـدمـت مـحـمّد بن على علیهما السلام بشتاب و از حضرتش ‍ مساءلت کن که بر من نماز بگزارد و هم در خدمتش معروض دار که من خود با تو این سخن گذاشته ام .
بـالجـمـله ؛ چون شب به نیمه رسید گمان کردند که وى از جهان برفته است ، پس او را در هم پوشانیدند و در بامداد ولىّ او به مسجد درآمد و درنگ فرمود تا آن حضرت از نماز خود فراغت یافت  وَ تَوَرَّکَ وَ کانَ عَقَّبَ فى مَجْلِسِهِ  ، یعنى متوّرکا جلوس فرموده ظـاهـر پـاى راسـت را در بـاطـن پـاى چپ قرار داده بود و در مجلس ‍ خود به تعقیب نماز مى پرداخت . عرض کرد: یا اباجعفر! همانا فلان مرد شامى هلاک شد و از تو خواستار گردید که بر او نماز گزارى ، فرمود: کلاّ اِنَّ بِلادِ الشّامِ بِلادُ بَرْدٍ وَ الْحِجازَ بِلادُ حَرِّ وَ لَهَبُها شَدیدٌ فَانْطَلِقْ فَلا تَعْجَلْ عَلى صاحِبِکَ حَتّى اتِیکُمْ؛ 
یـعـنـى چنین نیست که پندارید و دانسته اید که او هلاک شده چه بلاد شام سخت سرد است و بـلاد حـجـاز گـرمـسـیـر و سـورت گـرمـایـش سـخـت اسـت ، بـاز شـو و در کار صاحب خود تعجیل مکن تا نزد شما شوم ، پس آن حضرت برخاست و وضو بساخت و دیگرباره دو رکعت نماز بگذاشت و دست مبارک را چندان که خداى خواست در برابر چهره مبارک خود به جهت دعا بـرافراشت پس به سجده درافتاد تا آفتاب چهره گشود، پس برخاست و روانه شد به مـنـزل مـرد شـامـى و چـون داخـل آنجا شد آن مرد را بخواند شامى عرض کرد لبّیک ، یابن رسـول اللّه ! آن حضرت او را بنشاند و تکیه داد او را و شربت سویقى طلب کرده به او بیاشامانید و اهلش را فرمود شکم او را و سینه او را از طعام سرد آکنده و خنک گردانند و آن حضرت بازگشت و چیزى برنگذشت که شامى صحت و شفا یافت و به حضرت ابى جعفر عـلیه السلام بشتافت و عرض کرد با من خلوت فرماى آن حضرت چنان کرد، شامى عرض نـمـود: شـهـادت مـى دهـم کـه تو حجت خدایى بر خلق خدا و تویى آن باب که باید از آن درآمـد و هـرکـس بـیرون از این حضرت به راهى دیگر پوید و با کس دیگر گوید خائب و خـاسـر اسـت و بـه ضـلالتـى دور دچـار است . امام علیه السلام فرمود:  وَ ما بَدالَکَ؟  تو را چه پیش آمد و نمودار گردید؟ گفت : هیچ شک و شبهت ندارم که روح مرا قابض کـردنـد و مـرگ را بـه چشم خویش معاینه کردم و به ناگاه صداى منادى برخاست چنانکه بـه گـوش خویش بشنودم که ندا همى کرد که روح وى را بر تنش بازگردانید که محمّد بن على علیه السلام از ما مسئلت نموده است . حضرت ابوجعفر علیه السلام به او فرمود:  اَما عَلِمْتَ اَنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ یُبْغِضُ الْعَبْدَ وَ یُحِبُّ عَمَلَهُ؟  مـگـر نـدانـسته اى که خداى تعالى دوست مى دارد بنده اى را و عملش را مبغوض مى دارد، و مـبغوض مى دارد بنده اى را و دوست مى دارد کردارش را، یعنى گاهى چنین مى شود، چنانکه تـو در حـضرت خداوند مبغوض بودى اما محبت و دوستى تو با من در پیشگاه یزدان مطلوب بود.
و بـالجـمله ؛ راوى گوید: آن مرد شامى از آن پس از جمله اصحاب ابى جعفر علیه السلام گردید.


 

در عطاى آن حضرت است :
شیخ مفید از حسن بن کثیر روایت کرده که گفت شکایت کردم به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام از حـاجت خویشتن و جفاى اخوان ، فَقالَ:  بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ یَرْعاکَ غَنِیّا وَ یَقْطَعُکَ فـَقـیرا  ؛ یعنى نکوهیده برادرى است آن برادر که در زمان توانگرى و غناى تو با تـو بـه دوسدر عطاى آن حضرت است :

 

شیخ مفید از حسن بن کثیر روایت کرده که گفت شکایت کردم به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام از حـاجت خویشتن و جفاى اخوان ، فَقالَ:  بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ یَرْعاکَ غَنِیّا وَ یَقْطَعُکَ فـَقـیرا  ؛ یعنى نکوهیده برادرى است آن برادر که در زمان توانگرى و غناى تو با تـو بـه دوسـتـى و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنایى کند.
آنگاه غلام خویش را فرمان کرد تا کیسه اى که هفتصد درهم داشت بیاورد؛
فقال علیه السلام :  اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى . 

 

و بـه روایـتـى  اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى  ؛ یعنى این جمله (مقدار) را در مخارج خویش به کار بر و چون به مصرف رسانیدى مرا آگاه کن .ـتـى و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنایى کند.
آنگاه غلام خویش را فرمان کرد تا کیسه اى که هفتصد درهم داشت بیاورد؛
فقال علیه السلام :  اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى .  
و بـه روایـتـى  اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى  ؛ یعنى این جمله (مقدار) را در مخارج خویش به کار بر و چون به مصرف رسانیدى مرا آگاه کن .

 


منتهی الآمال-ج1-باب هفتم

 

شاگردان ممتاز مكتب امام باقر عليه السلام


شاگردان ممتاز مكتب امام باقر عليه السلام

چهار نفر از شاگردان برجسته‏ي امام باقر عليه‏السلام كه خود هر كدام شخصيتي ممتاز و مرجعي بزرگ بودند عبارتند از: زراره، ابوبصير،بريد بن معاويه عجلي و محمد بن مسلم.
روزي امام صادق عليه‏السلام از اين چهار نفر شاگرد برجسته پدرش ياد كرد و فرمود: اينها از كساني هستند كه خداوند در شانشان فرموده:
و السابقون السابقون اوليك المقربون. 25.
«پيشگامان پيشگامانند، آنها مقربان درگاه خدا مي باشند.» 26.
نيز فرمود:
اين چهار نفر از كساني هستند كه پدرم (امام باقر) آنها را امين در مسايل حلال و حرام دانست، آنها مخزن و صندوق علم پدرم بودند، هم اكنون نيز آنها مخزن اسرار من و اصحابم مي باشند، و به راستي كه از ياران نزديك پدرم بودند، هرگاه خداوند اراده‏ي عذاب به اهل زمين كند، به خاطر وجود آنها، عذاب را رفع مي نمايد، آنها ستارگان شيعيانم هستند، آنها مكتب پدرم را زنده كردند، خداوند به وسيله‏ي آنها هر بدعتي را نابود ساخت، آنها افرادي هستند كه دين اسلام را از دستبرد تحريف و انحراف طرفداران باطل، و منحرفان، حفظ مي كنند، سپس امام صادق عليه‏السلام گريه كرد.
روايت كننده پرسيد آنها كيستند؟
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «صلوات خدا بر آنها در حال زندگي و پس از مرگ، كه عبارتند از بريد عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم». 27.
نگاهي به زندگاني امام باقر عليه السلام صفحه31 و 32

اي دل ار خواهي سعادت راز خلاق جهان

اي دل ار خواهي سعادت راز خلاق جهان
شو بسوي حضرت باقر امام انس و جان
حجت دين خدا پنجم وصي مصطفي
يادگار مرتضي آن راهنماي شيعيان
باقر علم نبي بحر علوم ايزدي
از جلال و از مقام و دانش و علم و بيان
زاده زين العباد زينت فزاي دين حق
وارث فضل و علوم خاتم پيغمبران
من چه گويم در مديح آنكه وصفش را چنين
خاتم پيغمبران فرموده با علم لدن
گفت جابر زنده مي ماني تو بعد من
نور عينم را زيارت كن سلام از من رسان
آنكه در دانش سرايش هم چو طفل ابجدي
از كلامش عالمان را بهره باشد در جهان
آن سليماني كه از امرش درختي بارور
شد به هنگام خزان در پيش چشم مردمان
تا ز گمراهي رهاند گمراهان را از كرم
سنگ مي گويد سخن اشجار مي گردد روان
چشمه‏ي آب حياط از لعل جان بخشش بود
آن مسيحا دم به يك دم مي دهد بر مرده جان
تا شود قدرش مسلم نزد زيد بن حسن
كودك شش ماهه در گهواره بگشود زبان
اي دو صد افسوس كز ظلم عدو آن شاه دين
عاقبت مسموم شد از ظلم و جور مشركان
با همه قدر و حلالش كي ز خاطر مي برد
روز عقبا كربلايي را به گاه امتحان

زندگاني امام باقر عليه السلام / صفحه 15 و  16

اي دومين محمد و اي پنچمين امام

اي دومين محمد و اي پنچمين امام
از خلق و از خداي تعالي تو را سلام
چشم و چراغ فاطمه، خورشيد هفت نور
روح و روان احمد و فرزند چار امام
آن هفت نور روشني چشم هفت آفتاب
آن چار امام خود پدر اين چهار امام
وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار
نام تو را نبرده نبي جز به احترام
هم ساكنان عرش به پايت نهاده رخ
هم طايران سدره به دستت هميشه رام
حكم خدا به همت تو گشته پايدار
دين نبي به دانش تو مانده مستدام
با آنهمه جلال و مقامي كه داشتي
ديدي ستم ز خصم ستمگر علي الدوام
گه ديد چشم پاك تو بيداد از يزيد
گاهي شنيد گوش تو دشنام از هشام
گريند در عزاي تو پيوسته مرد و زن
سوزند از براي تو هر روز خاص و عام
گاهي به دشت كرب و بلا بوده اي اسير
گاهي به كوفه بر تو شد ظلم، گه به شام
خوانند سوي بزم يزيدت، بدان جلال
بردند در خرابه شامت بدان مقام
گر كف زدندن اهل ستم پيش رويتان
گر سنگ ريختند بر سرهايتان زبام
راحت شدي ز جور و جفاي هشام دون
آندم كه گشت عمر تو را از زهر كين تمام
داريم حاجتي كه ز لطف و عنايتي
بر قبر بي چراغ تو گييم يك سلام
«ميثم» هماره وصف شما خاندان كند
اي مدحتان بر اهل سخن خوشترين كلام
غلامرضا سازگار

بهار آمد هوا چون زلف يارم باز مشكين شد

بهار آمد هوا چون زلف يارم باز مشكين شد
زمين چون رويش از گل هاي رنگارنگ رنگين شد
نگارستان چيني شد زمين از نقش گوناگون
چمن رشك ختن از ياسمين وز بوي نسرين شد
دل آشفته شد محو گلي از گلشن طاها
اسير سنبلي از بوستان آل ياسين شد
چه گويم از گل رويش؟ مپرس از سنبل مويش
ز فيض لعل دلجويش مذاق دهر شيرين شد
به ميزان تعادل با گل رويش چه باشد گل
كه با آن خرمن سنبل كم از يك خوشه پروين شد
جمال جانفزاي او ظهور غيب مكنون بود
دو زلف مشك ساي او حجاب عز و تمكين شد
به باغ استقامت اولين سرو آن قد و قامت
به ميدان كرامت شهسوار ملك تكوين شد
سليل پاك احمد، زيب و زين مسند سرمد
ابوجعفر محمد، باقر علم نبيين شد
محيط علم رباني، مدار فيض سبحاني
كه در ذات و معاني ثاني عقل نخستين شد
حقايق گو، دقايق جو، رقايق جو، شقايق بو
سراج راه حق، كز او رواج دين و آيين شد
مرارت ها چشيد آن شاه خوبان از بني مروان
مگر آن تلخ كامي بهر زهر كين به تمرين شد
عجب نبود گر از آن اخگر سوزان سراپا سوخت
چه او را شاهد بزم حقيقت شمع بالين شد
براي يكه تاز عرصه ميدان جانبازان
ز جور كينه مروانيان اسب اجل زين شد
(غروي اصفهاني)

دلم پر مي‌زند امشب براي حضرت باقر

دلم پر مي‌زند امشب براي حضرت باقر
كه گويم شرحي از وصف و ثناي حضرت باقر
نديده ديده گيتي به علم و دانش و تقوا
كسي را برتر و اعلم به جاي حضرت باقر
ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده
سلاطين جهان يكسر گداي حضرت باقر
زبان از وصف او الكن قلم از مدح او عاجز
كه جز حق كس نمي‌داند بهاي حضرت باقر
نزايد مادر گيتي ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاي حضرت باقر
بود عقل بشر مات و به حيرت عارف و دانا
ز صدق و پاكي و مهر و وفاي حضرت باقر
به ذرات جهان يكسر بود او هادي رهبر
كه جان عالمي گردد فداي حضرت باقر
به زير ابر پنهان شد مه و خورشيد از حجلت
ز شرم نورروي دلرباي حضرت باقر
برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اي دل
ز بحر دانش بي منتهاي حضرت باقر
اگر گردد شفيع ما به نزد خالق يكتا
به هر دردي شفا بخشد دعاي حضرت باقر
خدا ايمن كند او را ز بيم آتش دوزخ
هر آن كس پا گذارد جاي پاي حضرت باقر
ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت
به زير سايه و تحت لواي حضرت باقر
بود «ژوليده» را اين بس كه از لطف خداوندي
زند صبح و مسا دم از ولاي حضرت باقر
(ژوليده نيشابوري)

بسر مي‌پرورانم من هواي حضرت باقر

بسر مي‌پرورانم من هواي حضرت باقر
بدل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر
ز عشقش جان من بر لب رسيده كس نمي‌داند
كه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر
بگوشم هاتف غيبي سرود اين نكته را ديشب
كه باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر
چنان بگرفته علمش آفاق را يكسر
كه پيچيده در اين عالم صداي حضرت باقر
پيمبر گفت با جابر كه خواهي ديد باقر را
سلام از من رسان آنكه براي حضرت باقر
سوالاتي كه از وي كرده دانشمند نصراني
جوابش را شنيد از گفته هاي حضرت باقر
مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولاي حضرت باقر
شد آسان وضع حمل گرگ وحشي بياباني
به روي قله ي كوه از دعاي حضرت باقر
بر ستاخيز اگر خواهي نجات از كرمي محشر
برو در سايه ظل هماي حضرت باقر
فرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور
كميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر
جلال و شان و قدر آن امام پاك بازان را
نمي داند كسي غير از خداي حضرت باقر
(رضايي) ايستاده بر در دولتسراي او
چو سايل منتظر بهر عطاي حضرت باقر

مرثیه امام صادق علیه السلام

ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت 

دل مرا که بسی بود خون ، نشانه گرفت

              چو جدخویش علی سالهابه خانه نشاند              

زد دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت

                            هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد                            

 که آتش از در  و دیوار من زبانه گرفت

زیر مجموعه ها

مختصری از مناقب و فضائل امام باقر علیه السلام

 

در حلم و حسن خلق آن حضرت است :
شـیـخ طـوسـى از مـحـمـّد بـن سـلیـمـان از پـدر خـود روایـت کـرده کـه گـفـت : مـردى از اهـل شـام بـه خـدمـت حـضـرت امام محمدباقر علیه السلام رفت و آمدى داشتى و مرکزش ‍ در مدینه بود اما در مجلس محترم امام علیه السلام فراوان مى آمد و عرض مى کرد: همانا محبت و دوستى من با تو مرا به این حضرت نمى آورد و نمى گویم که در روى زمین کسى هست که از شـمـا اهـل بـیـت نـزد مـن مـبـغوض تر و دشمن تر باشد و مى دانم که طاعت یزدان و طاعت رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و طاعت امیرالمؤ منین علیه السلام عداوت ورزیدن بـا شـمـا اسـت لکـن تـو را مـردى فـصـیـح اللّسـان و داراى فـنـون و فـضـائل و آداب و نـیـکـو کـلام مـى نـگـرم از ایـن روى بـه مـجـلس تو مى آیم ، اما حضرت ابـوجعفر علیه السلام به او به خوبى و خیر سخن مى فرموده  وَ یَقُولُ لَنْ تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِیَةٌ  ؛ هیچ چیز در نزد یزدان پنهان نیست .
بالجمله ؛ روزى چند بر نگذشت که مرد شامى رنجور گردید و درد و رنجش شدت یافت و چون ثقیل و سنگین گردید ولىّ خویش را بخواست و گفت چون بمردم و جامه بر من کشیدى بـه خـدمـت مـحـمّد بن على علیهما السلام بشتاب و از حضرتش ‍ مساءلت کن که بر من نماز بگزارد و هم در خدمتش معروض دار که من خود با تو این سخن گذاشته ام .
بـالجـمـله ؛ چون شب به نیمه رسید گمان کردند که وى از جهان برفته است ، پس او را در هم پوشانیدند و در بامداد ولىّ او به مسجد درآمد و درنگ فرمود تا آن حضرت از نماز خود فراغت یافت  وَ تَوَرَّکَ وَ کانَ عَقَّبَ فى مَجْلِسِهِ  ، یعنى متوّرکا جلوس فرموده ظـاهـر پـاى راسـت را در بـاطـن پـاى چپ قرار داده بود و در مجلس ‍ خود به تعقیب نماز مى پرداخت . عرض کرد: یا اباجعفر! همانا فلان مرد شامى هلاک شد و از تو خواستار گردید که بر او نماز گزارى ، فرمود: کلاّ اِنَّ بِلادِ الشّامِ بِلادُ بَرْدٍ وَ الْحِجازَ بِلادُ حَرِّ وَ لَهَبُها شَدیدٌ فَانْطَلِقْ فَلا تَعْجَلْ عَلى صاحِبِکَ حَتّى اتِیکُمْ؛ 
یـعـنـى چنین نیست که پندارید و دانسته اید که او هلاک شده چه بلاد شام سخت سرد است و بـلاد حـجـاز گـرمـسـیـر و سـورت گـرمـایـش سـخـت اسـت ، بـاز شـو و در کار صاحب خود تعجیل مکن تا نزد شما شوم ، پس آن حضرت برخاست و وضو بساخت و دیگرباره دو رکعت نماز بگذاشت و دست مبارک را چندان که خداى خواست در برابر چهره مبارک خود به جهت دعا بـرافراشت پس به سجده درافتاد تا آفتاب چهره گشود، پس برخاست و روانه شد به مـنـزل مـرد شـامـى و چـون داخـل آنجا شد آن مرد را بخواند شامى عرض کرد لبّیک ، یابن رسـول اللّه ! آن حضرت او را بنشاند و تکیه داد او را و شربت سویقى طلب کرده به او بیاشامانید و اهلش را فرمود شکم او را و سینه او را از طعام سرد آکنده و خنک گردانند و آن حضرت بازگشت و چیزى برنگذشت که شامى صحت و شفا یافت و به حضرت ابى جعفر عـلیه السلام بشتافت و عرض کرد با من خلوت فرماى آن حضرت چنان کرد، شامى عرض نـمـود: شـهـادت مـى دهـم کـه تو حجت خدایى بر خلق خدا و تویى آن باب که باید از آن درآمـد و هـرکـس بـیرون از این حضرت به راهى دیگر پوید و با کس دیگر گوید خائب و خـاسـر اسـت و بـه ضـلالتـى دور دچـار است . امام علیه السلام فرمود:  وَ ما بَدالَکَ؟  تو را چه پیش آمد و نمودار گردید؟ گفت : هیچ شک و شبهت ندارم که روح مرا قابض کـردنـد و مـرگ را بـه چشم خویش معاینه کردم و به ناگاه صداى منادى برخاست چنانکه بـه گـوش خویش بشنودم که ندا همى کرد که روح وى را بر تنش بازگردانید که محمّد بن على علیه السلام از ما مسئلت نموده است . حضرت ابوجعفر علیه السلام به او فرمود:  اَما عَلِمْتَ اَنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ یُبْغِضُ الْعَبْدَ وَ یُحِبُّ عَمَلَهُ؟  مـگـر نـدانـسته اى که خداى تعالى دوست مى دارد بنده اى را و عملش را مبغوض مى دارد، و مـبغوض مى دارد بنده اى را و دوست مى دارد کردارش را، یعنى گاهى چنین مى شود، چنانکه تـو در حـضرت خداوند مبغوض بودى اما محبت و دوستى تو با من در پیشگاه یزدان مطلوب بود.
و بـالجـمله ؛ راوى گوید: آن مرد شامى از آن پس از جمله اصحاب ابى جعفر علیه السلام گردید.


 

در عطاى آن حضرت است :
شیخ مفید از حسن بن کثیر روایت کرده که گفت شکایت کردم به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام از حـاجت خویشتن و جفاى اخوان ، فَقالَ:  بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ یَرْعاکَ غَنِیّا وَ یَقْطَعُکَ فـَقـیرا  ؛ یعنى نکوهیده برادرى است آن برادر که در زمان توانگرى و غناى تو با تـو بـه دوسدر عطاى آن حضرت است :

 

شیخ مفید از حسن بن کثیر روایت کرده که گفت شکایت کردم به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام از حـاجت خویشتن و جفاى اخوان ، فَقالَ:  بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ یَرْعاکَ غَنِیّا وَ یَقْطَعُکَ فـَقـیرا  ؛ یعنى نکوهیده برادرى است آن برادر که در زمان توانگرى و غناى تو با تـو بـه دوسـتـى و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنایى کند.
آنگاه غلام خویش را فرمان کرد تا کیسه اى که هفتصد درهم داشت بیاورد؛
فقال علیه السلام :  اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى . 

 

و بـه روایـتـى  اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى  ؛ یعنى این جمله (مقدار) را در مخارج خویش به کار بر و چون به مصرف رسانیدى مرا آگاه کن .ـتـى و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنایى کند.
آنگاه غلام خویش را فرمان کرد تا کیسه اى که هفتصد درهم داشت بیاورد؛
فقال علیه السلام :  اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى .  
و بـه روایـتـى  اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى  ؛ یعنى این جمله (مقدار) را در مخارج خویش به کار بر و چون به مصرف رسانیدى مرا آگاه کن .

 


منتهی الآمال-ج1-باب هفتم

 

شاگردان ممتاز مكتب امام باقر عليه السلام


شاگردان ممتاز مكتب امام باقر عليه السلام

چهار نفر از شاگردان برجسته‏ي امام باقر عليه‏السلام كه خود هر كدام شخصيتي ممتاز و مرجعي بزرگ بودند عبارتند از: زراره، ابوبصير،بريد بن معاويه عجلي و محمد بن مسلم.
روزي امام صادق عليه‏السلام از اين چهار نفر شاگرد برجسته پدرش ياد كرد و فرمود: اينها از كساني هستند كه خداوند در شانشان فرموده:
و السابقون السابقون اوليك المقربون. 25.
«پيشگامان پيشگامانند، آنها مقربان درگاه خدا مي باشند.» 26.
نيز فرمود:
اين چهار نفر از كساني هستند كه پدرم (امام باقر) آنها را امين در مسايل حلال و حرام دانست، آنها مخزن و صندوق علم پدرم بودند، هم اكنون نيز آنها مخزن اسرار من و اصحابم مي باشند، و به راستي كه از ياران نزديك پدرم بودند، هرگاه خداوند اراده‏ي عذاب به اهل زمين كند، به خاطر وجود آنها، عذاب را رفع مي نمايد، آنها ستارگان شيعيانم هستند، آنها مكتب پدرم را زنده كردند، خداوند به وسيله‏ي آنها هر بدعتي را نابود ساخت، آنها افرادي هستند كه دين اسلام را از دستبرد تحريف و انحراف طرفداران باطل، و منحرفان، حفظ مي كنند، سپس امام صادق عليه‏السلام گريه كرد.
روايت كننده پرسيد آنها كيستند؟
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «صلوات خدا بر آنها در حال زندگي و پس از مرگ، كه عبارتند از بريد عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم». 27.
نگاهي به زندگاني امام باقر عليه السلام صفحه31 و 32

اي دل ار خواهي سعادت راز خلاق جهان

اي دل ار خواهي سعادت راز خلاق جهان
شو بسوي حضرت باقر امام انس و جان
حجت دين خدا پنجم وصي مصطفي
يادگار مرتضي آن راهنماي شيعيان
باقر علم نبي بحر علوم ايزدي
از جلال و از مقام و دانش و علم و بيان
زاده زين العباد زينت فزاي دين حق
وارث فضل و علوم خاتم پيغمبران
من چه گويم در مديح آنكه وصفش را چنين
خاتم پيغمبران فرموده با علم لدن
گفت جابر زنده مي ماني تو بعد من
نور عينم را زيارت كن سلام از من رسان
آنكه در دانش سرايش هم چو طفل ابجدي
از كلامش عالمان را بهره باشد در جهان
آن سليماني كه از امرش درختي بارور
شد به هنگام خزان در پيش چشم مردمان
تا ز گمراهي رهاند گمراهان را از كرم
سنگ مي گويد سخن اشجار مي گردد روان
چشمه‏ي آب حياط از لعل جان بخشش بود
آن مسيحا دم به يك دم مي دهد بر مرده جان
تا شود قدرش مسلم نزد زيد بن حسن
كودك شش ماهه در گهواره بگشود زبان
اي دو صد افسوس كز ظلم عدو آن شاه دين
عاقبت مسموم شد از ظلم و جور مشركان
با همه قدر و حلالش كي ز خاطر مي برد
روز عقبا كربلايي را به گاه امتحان

زندگاني امام باقر عليه السلام / صفحه 15 و  16

اي دومين محمد و اي پنچمين امام

اي دومين محمد و اي پنچمين امام
از خلق و از خداي تعالي تو را سلام
چشم و چراغ فاطمه، خورشيد هفت نور
روح و روان احمد و فرزند چار امام
آن هفت نور روشني چشم هفت آفتاب
آن چار امام خود پدر اين چهار امام
وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار
نام تو را نبرده نبي جز به احترام
هم ساكنان عرش به پايت نهاده رخ
هم طايران سدره به دستت هميشه رام
حكم خدا به همت تو گشته پايدار
دين نبي به دانش تو مانده مستدام
با آنهمه جلال و مقامي كه داشتي
ديدي ستم ز خصم ستمگر علي الدوام
گه ديد چشم پاك تو بيداد از يزيد
گاهي شنيد گوش تو دشنام از هشام
گريند در عزاي تو پيوسته مرد و زن
سوزند از براي تو هر روز خاص و عام
گاهي به دشت كرب و بلا بوده اي اسير
گاهي به كوفه بر تو شد ظلم، گه به شام
خوانند سوي بزم يزيدت، بدان جلال
بردند در خرابه شامت بدان مقام
گر كف زدندن اهل ستم پيش رويتان
گر سنگ ريختند بر سرهايتان زبام
راحت شدي ز جور و جفاي هشام دون
آندم كه گشت عمر تو را از زهر كين تمام
داريم حاجتي كه ز لطف و عنايتي
بر قبر بي چراغ تو گييم يك سلام
«ميثم» هماره وصف شما خاندان كند
اي مدحتان بر اهل سخن خوشترين كلام
غلامرضا سازگار

بهار آمد هوا چون زلف يارم باز مشكين شد

بهار آمد هوا چون زلف يارم باز مشكين شد
زمين چون رويش از گل هاي رنگارنگ رنگين شد
نگارستان چيني شد زمين از نقش گوناگون
چمن رشك ختن از ياسمين وز بوي نسرين شد
دل آشفته شد محو گلي از گلشن طاها
اسير سنبلي از بوستان آل ياسين شد
چه گويم از گل رويش؟ مپرس از سنبل مويش
ز فيض لعل دلجويش مذاق دهر شيرين شد
به ميزان تعادل با گل رويش چه باشد گل
كه با آن خرمن سنبل كم از يك خوشه پروين شد
جمال جانفزاي او ظهور غيب مكنون بود
دو زلف مشك ساي او حجاب عز و تمكين شد
به باغ استقامت اولين سرو آن قد و قامت
به ميدان كرامت شهسوار ملك تكوين شد
سليل پاك احمد، زيب و زين مسند سرمد
ابوجعفر محمد، باقر علم نبيين شد
محيط علم رباني، مدار فيض سبحاني
كه در ذات و معاني ثاني عقل نخستين شد
حقايق گو، دقايق جو، رقايق جو، شقايق بو
سراج راه حق، كز او رواج دين و آيين شد
مرارت ها چشيد آن شاه خوبان از بني مروان
مگر آن تلخ كامي بهر زهر كين به تمرين شد
عجب نبود گر از آن اخگر سوزان سراپا سوخت
چه او را شاهد بزم حقيقت شمع بالين شد
براي يكه تاز عرصه ميدان جانبازان
ز جور كينه مروانيان اسب اجل زين شد
(غروي اصفهاني)

دلم پر مي‌زند امشب براي حضرت باقر

دلم پر مي‌زند امشب براي حضرت باقر
كه گويم شرحي از وصف و ثناي حضرت باقر
نديده ديده گيتي به علم و دانش و تقوا
كسي را برتر و اعلم به جاي حضرت باقر
ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده
سلاطين جهان يكسر گداي حضرت باقر
زبان از وصف او الكن قلم از مدح او عاجز
كه جز حق كس نمي‌داند بهاي حضرت باقر
نزايد مادر گيتي ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاي حضرت باقر
بود عقل بشر مات و به حيرت عارف و دانا
ز صدق و پاكي و مهر و وفاي حضرت باقر
به ذرات جهان يكسر بود او هادي رهبر
كه جان عالمي گردد فداي حضرت باقر
به زير ابر پنهان شد مه و خورشيد از حجلت
ز شرم نورروي دلرباي حضرت باقر
برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اي دل
ز بحر دانش بي منتهاي حضرت باقر
اگر گردد شفيع ما به نزد خالق يكتا
به هر دردي شفا بخشد دعاي حضرت باقر
خدا ايمن كند او را ز بيم آتش دوزخ
هر آن كس پا گذارد جاي پاي حضرت باقر
ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت
به زير سايه و تحت لواي حضرت باقر
بود «ژوليده» را اين بس كه از لطف خداوندي
زند صبح و مسا دم از ولاي حضرت باقر
(ژوليده نيشابوري)

بسر مي‌پرورانم من هواي حضرت باقر

بسر مي‌پرورانم من هواي حضرت باقر
بدل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر
ز عشقش جان من بر لب رسيده كس نمي‌داند
كه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر
بگوشم هاتف غيبي سرود اين نكته را ديشب
كه باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر
چنان بگرفته علمش آفاق را يكسر
كه پيچيده در اين عالم صداي حضرت باقر
پيمبر گفت با جابر كه خواهي ديد باقر را
سلام از من رسان آنكه براي حضرت باقر
سوالاتي كه از وي كرده دانشمند نصراني
جوابش را شنيد از گفته هاي حضرت باقر
مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولاي حضرت باقر
شد آسان وضع حمل گرگ وحشي بياباني
به روي قله ي كوه از دعاي حضرت باقر
بر ستاخيز اگر خواهي نجات از كرمي محشر
برو در سايه ظل هماي حضرت باقر
فرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور
كميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر
جلال و شان و قدر آن امام پاك بازان را
نمي داند كسي غير از خداي حضرت باقر
(رضايي) ايستاده بر در دولتسراي او
چو سايل منتظر بهر عطاي حضرت باقر

مرثیه امام صادق علیه السلام

ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت 

دل مرا که بسی بود خون ، نشانه گرفت

              چو جدخویش علی سالهابه خانه نشاند              

زد دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت

                            هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد                            

 که آتش از در  و دیوار من زبانه گرفت

زیر مجموعه ها