می دهی ساغر به یاد آن لب میگون مرا
ساقی امشب میکنی تا کی به ساغر خون مرا
مدعی پیوسته گوید عیب او غافل که عشق
چهره لیلی نمود از دیده مجنون مرا
در درون خلوت دل عشق آن زیبا جمال
در نیامد تا نکرد از خویشتن بیرون مرا
صد هزار افسون به کارش کردم و رامم نگشت