ورود کاربران

خدا دنبال هم اسم خودش مي گشت!!!!!

خدا دنبال هم اسم خودش مي گشت!!!!!
 
شيخ سليمان قندوزى از كتاب «مودة القربى» از عباس بن عبد المطلب روايت كرده است كه، فاطمه بنت اسد ميل داشت اسم اين فرزند را اسد بنام پدر خودش بگذارد، و حضرت ابو طالب بدين اسم راضى نبود و بفاطمه گفت: بيا با هم در شب تاريكى از كوه ابو قيس بالا رويم و خداوند آفريننده جهان را بخوانيم، شايد خودش ما را از اسم اين فرزند آگاهى دهد.
چون شب فرا رسيد هر دو از منزل خارج شده و از كوه ابو قيس بالا رفتند و هر دو خدا را خواندند و ابو طالب اين ابيات را انشاء كرد
         : يَا رَبِّ يَا ذَا الغَسَقِ الدُّجِىِّ             وَ الفَلَقِ المُبتَلَجِ المُضِىِ‏
             بَيِّن لَنَا عَن امرِكَ المَقضِىَّ             بِمَا نُسَمِّى ذلِكَ الصَّبِىِ‏
اى پروردگار من! اى صاحب اين شب تار! واى صاحب صبح روشن! از امر خود كه در قضاى تو گذشته است ما را واقف گردان كه نام اين پسر را چه بگذاريم؟
در اين حال صداى خِش خِشى بالاى سر آنها در آسمان پيدا شد، ابو طالب سر خود را بلند كرد، ديد لوحى سبز فام است مثل زبرجد، و در او چهار سطر نوشته، با دو دست او را گرفته و او را محكم بسينه خود چسبانيد در روى آن نوشته بود
                 
         خُصِّصتُما بِالوَلَدِ الزَّكِىِّ             وَ الطّاهِرِ المِنتَجَبِ الرَّضِىِ‏
             وَ إسمُهُ مِن قَاهِرٍ عَلِىٍّ             عَلِىٌ اشتُقَّ مِنَ العَلِىّ‏
من شما دو نفر را اختصاص دادم بيك فرزند پاكيزه و طاهر و اختيار شده و پسنديده و اسم او را از مقام رفيع و با عظمت على گذاردم، كه مشتق از اسم خودم على است، ابو طالب بسيار مسرور شد و سجده نمود و ده شتر عقيقه كرد، و اين لوح را در خانه كعبه آويزان نمود، و بنى هاشم باو فخر مى‏نمودند تا در زمان هشام بن عبد الملك كه حجاج با ابن زبير نبرد كرد غائب شد.

امام شناسى    ج‏1    58    كيفيت ولادت أمير المؤمنين در كعبه .....  ص : 55

بهترين خبر!!!!؟؟؟

بهترين خبر!!!!؟؟؟

و اما آنچه ابن صباغ مالكى از كتاب مناقب لابى العالى الفقيه المالكى نقل مى‏كند، آنستكه: از حضرت على بن الحسين نقل است روزى در خدمت پدرم حسين بن على نشسته بوديم، و جماعتى از زنان در آنجا مجتمع بودند يكى از آنها بسوى ما روى آورد، من به او گفتم خدا تو را رحمت كند! كِه هستى؟ گفت من زبدة دختر عجلان از بنى ساعده هستم.

گفتم: آيا مطلبى دارى؟ و مى‏خواهى ما را از آن اطلاع دهى؟

گفت: آرى سوگند بخدا، ام عمارة دختر عبادة بن فضلة بن مالك بن عجلان ساعدى مرا خبر داد كه روزى در ميان زنان عرب بوديم كه ابو طالب با حال اندوه و حزن بسوى ما آمد، من باو گفتم: چرا اينطور پريشانى؟

گفت: چون فاطمه بنت اسد در شدت درد زاييدن گرفتار است.

پس ابو طالب دست فاطمه را گرفته و بكعبه آورد و او را در داخل كعبه جاى داد و گفت همين جا بنام خدا بنشين! ناگهان يكمرتبه او را درد سختى گرفت و طفل نظيف و پاكى را كه پاكيزه‏تر از او نديده بوديم متولد شد او را ابو طالب على نام گذارده و درباره او شعرى سرود

         : سَمَّيتُهُ بِعَلِىٍّ كَى يَدُومَ لَهُ             عِزٌّ العُلُوِّ وَ عِزُّ الفَخرِ ادوَمَهُ‏

من او را على ناميدم براى آنكه عزت بلندى مقام و عزت فخر بطور مداوم و جاودان براى او باشد.

و در اينحال پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدند و از كعبه على و مادرش فاطمه را بخانه مادرش بردند.

حضرت سجّاد مى‏فرمايد: سوگند بخدا كه من هيچگاه چيز خوبى را نشنيده بودم مگر آنكه اين خبر از بهترين و خوبترين آنها بود


امام شناسى    ج‏1    56    كيفيت ولادت أمير المؤمنين در كعبه .....  ص : 55

كيفيت ولادت أمير المؤمنين در كعبه

 

كيفيت ولادت أمير المؤمنين در كعبه

اما در كيفيت ولادتش وارد است كه چون دردِ زائيدن، مادرش فاطمه را گرفت، فاطمه بخانه خدا پناه آورده، با ابتهال پرده‏هاى خانه را گرفت، و تقاضاى سهولت زائيدن نمود، و نظرى به آسمان افكند و گفت اى پروردگار من، من بتو ايمان آورده‏ام! و بهر پيغمبرى را كه فرستاده‏اى! و بهر كتابى كه نازل فرموده‏اى! و تصديق نموده‏ام بفرمايشات ابراهيم خليل كه اين خانه را بنا كرده است!

بارالها بحقّ اين خانه، و بحق بنا كننده اين خانه، و بحق اين فرزندى كه در شكم دارم و مونس من است، و با من سخن مى‏گويد، و يقين دارم كه از آيات عظمت و جلال توست، اينكه آسان كنى بر من ولادت مرا.

عباس بن عبد المطلب و يزيد بن قعنب كه شاهد قضيه بودند مى‏گويند: ديديم كه ديوار خانه (در موضح مستجار) شكافته شد و فاطمه از آن داخل بيت شد، و از ديده نهان گرديده و شكاف خانه بهم آمد، و هر چه ما خواستيم در خانه را بگشائيم و از حال فاطمه اطلاع حاصل كنيم ميسر نشد، دانستيم كه اين يكى از آيات و اسرار خداست.

اين قضيه در مكّه انتشار پيدا كرد، و زنها با يكديگر از اين خبر گفتگو مى‏كردند تا پس از سه روز همان نقطه از ديوار شكافته شد و فاطمه بنت اسد فرزند خود على را بر روى دست گرفته بخود مى‏باليد و فخر مى‏نمود، و مى‏گفت: كيست مانند من كه چنين پسرى در داخل كعبه بزايد


امام شناسي ج1 ص55

اتحاد نفس امیر المومنین بارسول الله


نور الهى و حقيقت محمدى پس از پيامبر اكرم به امير المؤمنين و بواسطه ايشان به سائر ائمه طاهرين انتقال يافت‏

و اين آثار به واسطه سعه روح و ظرفيت قلب مبارك آن حضرت است نه امر اعتبارى تشريفاتى، و سپس در ذريّه آن حضرت انتقال يافت؛ يعنى همان نور دو قسمت شد نيمى در نفس مبارك آن حضرت و نيمى در نفس أمير المؤمنين عليه السلام جاى گرفت و از لقاح نور أمير المؤمنين و حضرت صديقه سلام الله عليها بذريه آن حضرت منتقل شد.

كما آنكه فرمود إنَّ اللهَ جَعلَ ذُريَّةَ كُلّ نَبىّ فِى صُلبهِ وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِى فِى صُلب علىّ بنِ أبى طالِب [1] خداوند ذريه هر پيغمبرى را از صلب خود آن پيغمبر قرار داد و ذريّه مرا از صلب على بن أبى طالب قرار داد

از سلمان روايتست كه: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقولُ: كنتُ أنا و عَلىّ نوراً بَينَ يَدَىِ اللهِ تَعالَى قَبلَ أن يُخلَقَ آدَمُ بأربَعَةَ عَشَرَ ألفَ عامٍ فَلَمّا خَلَقَ اللهُ آدمَ قَسَّمَ ذَلك النورَ جُزئَينِ جُزءٌ أنَا وَ جُزءٌ عَلىٌّ اخرجه احمد فى المناقب. [2]

احمد بن حنبل كه يكى از بزرگان ائمه اهل تسنّن است، طبق روايت كتاب الرّياض النضره از سلمان فارسى روايت كرده است كه او مى‏گويد: از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: من و على نور واحدى بوديم در نزد خداوند تعالى، قبل از آنكه آدم را بيافريند به فاصله چهارده هزار سال.

 

سپس چون خداوند آدم را آفريد آن نور را دو قسمت نمود:

پيام و نامه معاويه به امير المؤمنين عليه السّلام‏

پيام و نامه معاويه به امير المؤمنين عليه السّلام‏

سليم مى‏گويد: در حالى كه ما همراه امير المؤمنين عليه السّلام در صفين بوديم، معاويه، ابو درداء «1» و ابو هريره را فراخواند و به ايشان گفت:

نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوئيد:

 بخدا قسم من مى‏دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان‏ «2» هستم.و من مثل سوابق تو در اسلام وخويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.

من پسر عموى عثمان و طالب خون او هستم. به من خبر رسيده است كه تو در باره قتل عثمان عذر مى‏آورى و از خون او اظهار برائت مى‏نمائى و معتقدى كه وقتى او كشته شد تو در خانه‏ات عزلت گزيده بودى، و وقتى او كشته شد تو «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» گفته‏اى.

و نيز گفته‏اى: «خدايا من راضى نبودم و كمك هم نكردم». در روز جنگ جمل وقتى اطرافيان شتر عايشه به هيجان در آمده و فرياد زده‏اند: «يا لثارات عثمان» تو گفته‏اى: «امروز قاتلين عثمان به صورت در آتش در آيند.

آيا ما او را كشتيم؟ او را آن دو (طلحه و زبير) و آن زن كه همراهشان است كشتند و فرمان قتل او را دادند در حالى كه من در خانه‏ام نشسته بودم»!من پسر عموى عثمان و ولىّ او و طالب خون او هستم.

اگر مسأله چنين است كه تو مى‏گويى، قاتلين عثمان را در اختيار ما بگذار و آنان را به ما تحويل ده تا در مقابل پسر عمويمان آنان را به قتل برسانيم، و با تو بيعت كنيم و خلافت را به تو تسليم نمائيم!

اين مطلب اوّل.

مطلب دوم اينكه جاسوسانم به من خبر داده‏اند و نامه‏هايى به دستم رسيده از طرف دوستان عثمان كه همراه تو مى‏جنگند و تو گمان مى‏كنى با تو هم عقيده‏اند و به خلافت تو راضى‏اند در حالى كه خواسته‏شان با ما و قلبشان نزد ما است و فقط بدنشان همراه توست.

و خبر اين است كه تو ولايت ابو بكر و عمر را اظهار مى‏نمائى و بر آن دو رحمت‏مى‏فرستى، ولى در باره عثمان خوددارى مى‏كنى و او را ياد نمى‏نمايى و بر او رحمت نمى‏فرستى و او را لعنت هم نمى‏كنى.

در باره تو به من خبر رسيده است كه وقتى با اهل سرّ خبيثت و شيعيانت و خواصّ گمراه و تغيير دهنده و كاذب خود در خلوت جمع مى‏شويد نزد آنان از ابو بكر و عمر و عثمان برائت مى‏جويى و آنان را لعنت مى‏كنى!

ادّعا كرده‏اى كه تو خليفه پيامبر در امّتش و وصىّ او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتابش و سنّت پيامبرش به ولايت تو امر كرده است،

و به محمّد دستور داده كه اين مطلب را در امتش بپا دارد و بر او آيه نازل كرده است كه:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ‏، بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ‏ «2»،

«اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده برسان، و اگر چنين نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده‏اى، و خداوند ترا از شرّ مردم حفظ مى‏كند».

او هم امّتش را در غدير خم جمع كرد و آنچه در باره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غائب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى، و تو نسبت به پيامبر همچون هارون نسبت به موسى هستى.

در باره تو به من خبر رسيده است كه براى مردم خطبه‏اى نمى‏خوانى مگر آنكه قبل از پائين آمدن از منبر مى‏گوئى: «بخدا قسم من سزاوارترين مردم براى آنان هستم،و از روزى كه پيامبر از دنيا رفته همچنان مظلوم بوده‏ام».

اگر اين خبرى كه در باره تو به من رسيده درست باشد ظلم ابو بكر و عمر نسبت به‏  تو بالاتر از ظلم عثمان است.

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و ما حاضر بوديم.

عمر با ابو بكر بيعت كرد و از تو دستورى نخواست و نه با تو مشورت كرد.

آن دو در مقابل انصار با حق و حجّت تو و خويشاوندى با پيامبر انصار را محكوم كردند. اگر در مقابل تو تسليم مى‏شدند و با تو بيعت مى‏كردند عثمان زودتر از همه مردم با تو بيعت مى‏كرد بخاطر خويشاوندى او با تو و حق تو بر او چرا كه او پسر عمو و پسر عمّه توست.

سپس ابو بكر عمدا اقدامى كرد و هنگام مرگش خلافت را به عمر برگرداند و هنگام جانشين قرار دادن او با تو مشورت نكرد و از تو دستورى نخواست و براى او بيعت گرفت.

سپس عمر تو را در شورى بين شش نفر قرارداد و همه مهاجرين و انصار و ديگران را از مسأله خلافت خارج ساخت.

شما هم وقتى در روز سوم ديديد مردم جمع شده‏اند و شمشيرها را كشيده‏اند و بخدا قسم ياد كرده‏اند كه اگر آفتاب غروب كند و يكى را از بين خود انتخاب نكرده باشيد گردنتان را بزنند و دستور وصيّت عمر را در باره شما اجرا كنند، وقتى اين برنامه را ديديد اختيار كار خود را به ابن عوف سپرديد. او با عثمان بيعت كرد و شما هم با او بيعت نموديد.

سپس عثمان مورد محاصره قرار گرفت و از شما كمك خواست، ولى او را يارى نكرديد، و شما را فرا خواند ولى او را اجابت نكرديد، و اين در حالى بود كه بيعت او بر گردن شما بود،

و شما اى مهاجرين و انصار حاضر و شاهد بوديد، ولى اهل مصر را آزاد گذارديد تا او را كشتند و گروههايى از شما هم آنان را در قتل وى كمك كردند و اكثريت شما او را خوار كرديد. بنا بر اين در باره او يا قاتل و يا دستور دهنده و يا خواركننده بوديد.

سپس مردم با تو بيعت كردند، و تو از من به امر خلافت سزاوارترى. پس قاتلان عثمان را در اختيار من بگذار تا آنان را بكشم و خلافت را به تو تسليم كنم، و من و همه افراد اهل شام كه نزد من هستند با تو بيعت كنيم.

______________________________

 (1) ابو درداء عويمر بن عامر بن زيد خزرجى است. در نسخه «دیگر» در همه موارد اين حديث بجاى ابو درداء نام«ابو مسلم خولانى» آمده است.

 (2) اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر وپسرش از آزادشدگان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شدند.مهاجرين و انصار هم با تو بيعت كردند پس از آنكه سه روز در باره تو مشورت نمودند. سپس نزد تو آمدند و به خواست خود و بدون اجبار با تو بيعت كردند. و اوّل كسانى كه با تو بيعت كردند طلحه و زبير بودند، ولى بعد بيعت خود را شكستند و به تو ظلم كردند و آنچه حقّشان نبود طلب كردند.

(3) سوره مائده: آيه 67.د و آنچه حقّشان نبود طلب كردند.

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم با اندکی تصرف  ص : 417تا ص: 421

 


 

 

 

 پيام و نامه امير المؤمنين عليه السّلام به معاويه‏

 وقتى امير المؤمنين عليه السّلام نامه معاويه را خواند، و ابو درداء و ابو هريره پيام و سخن او را به حضرت ابلاغ كردند، به ابو درداء فرمود: آنچه معاويه شما را براى آن فرستاده بود به من رسانديد. اكنون از من بشنويد و از قول من به او برسانيد همان طور كه از قول او به من رسانديد.

به معاويه بگوئيد: عثمان بن عفان از اين دو فرض خارج نيست: يا امام هدايتى است كه ريختن خون او حرام و كمك او واجب است و سرپيچى از فرمان او حلال نيست و امت حقّ خواركردن او را ندارند، و يا اينكه امام گمراهى است كه ريختن خون او حلال است و ولايت و يارى او جايز نيست. بنا بر اين از اين دو حالت خارج نيست.

 آنچه در حكم خدا و حكم اسلام بر مسلمين واجب است بعد از آنكه امامشان مرد يا كشته شد- چه گمراه باشد و چه هدايت شده، چه مظلوم باشد و چه ظالم، چه ريختن خونش حلال باشد و چه حرام- اين استكه؛

هيچ عملى انجام ندهند و كار جديدى بپا نكنند و دست از پا خطا نكنند و كارى را شروع نكنند قبل از آنكه براى خود امامى عفيف و عالم و با تقوى و عارف به قضاوت و به سنت برگزينند،

تا امور آنان را جمع نمايد و در بين آنان حكم نمايد،

و براى مظلوم از ظالم حقّش را بگيرد و مرزهاى آنان را حفظ نمايد،

و غنائم و حقوق مالى آنان را جمع آورى كند ،

و حجّ و نماز جمعه آنان را بپا دارد و صدقات آنان را جمع نمايد.

سپس در باره امامشان كه به ظلم كشته شده نزد او براى حكم بروند و قاتلين او را براى محاكمه نزد او ببرند تا بين آنان به حق حكم نمايد: اگر امامشان‏مظلوم كشته شده به نفع اولياء او خونش را ثابت كند، و اگر ظالم كشته شده نظر دهد كه حكم آن چيست.

 اگر اختيار در امامت بدست مردم باشد اين اوّل كارى است كه بايد انجام دهند، و امامى انتخاب كنند تا امور آنان را منظّم نمايد و تابع او شوند و او را اطاعت نمايند.

ولى اگر اختيار بدست خداوند و پيامبرش است، خدا مردم را از نظر دادن در اين مسأله و انتخاب آن كفايت كرده است، و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى آنان امامى را پسنديده و آنان را به اطاعت و تابعيت او مأمور كرده است.

 مردم بعد از قتل عثمان با من بيعت كردند و مهاجرين و انصار پس از سه روز مشورت در باره‏ام با من بيعت نمودند، و هم آنان بودند كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند و امامت آنان را منعقد كردند. اين مسأله را اهل بدر و سابقه داران از مهاجرين و انصار بر عهده گرفتند، با اين تفاوت كه با افراد قبل از من بدون مشورت عموم مردم بيعت كردند ولى بيعت من با مشورت عموم مردم بود.

‏بنا بر اين اگر خداوند جلّ اسمه اختيار را بدست امّت سپرده است و اين امت است كه بايد براى خود انتخاب كنند و نظر دهند، و انتخاب و نظرشان بهتر از انتخاب خدا و رسولش براى آنان است، و هر كس را امّت انتخاب كنند و با او بيعت نمايند بيعت او بيعت هدايت است و امامى مى‏شود كه اطاعت او و ياريش بر مردم واجب است، اگر چنين است در باره من نيز مشورت كردند و مرا به اجماع و اتفاق امّت انتخاب كردند.

 

و اگر خداوند عزّ و جلّ است كه بايد اختيار كند و حق انتخاب با اوست، خداوند مرا براى امّت انتخاب كرده است و بعنوان خليفه براى آنان قرار داده است و آنان را در كتاب منزل خود و در سنّت پيامبرش‏ مأمور به اطاعت و يارى من نموده است، و اين حجّت مرا قوى‏تر و حقّ مرا واجب‏تر مى‏نمايد.

 اگر عثمان در زمان ابو بكر و عمر كشته شده بود، آيا معاويه حق داشت بعنوان خونخواهى عثمان به جنگ آنان و قيام بر عليه آنان اقدام كند؟

ابو هريرة و ابو درداء گفتند: نه.

 حضرت فرمود: من نيز همين طور! اگر معاويه بگويد: «آرى»، به او بگوييد: در اين صورت براى هر كسى كه به او ظلمى شده يا كسى از نزديكانش كشته شده جايز مى‏شود عصاى مسلمين را بشكند و جماعت آنان را متفرق كند و مردم را بسوى خويش فراخواند!! اضافه بر اينكه فرزندان عثمان براى طلب خون پدرشان سزاوارتر از معاويه‏اند.

 سليم مى‏گويد: ابو درداء و ابو هريره ساكت شدند و گفتند: نسبت به خودت به انصاف سخن گفتى!

حضرت فرمود: بجان خودم قسم، معاويه هم اگر بر سخن خود و آنچه به من حق داده ثابت باشد نسبت به من انصاف داده است.

اينان پسران عثمان‏اند كه مرد شده‏اند و به سنّ بلوغ رسيده‏اند و كودك نيستند و كسى صاحب اختيار آنان نيست. بيايند تا بين آنان و قاتلين پدرشان جمع نمايم. اگر از استدلال در مقابل آنان عاجز ماندند براى معاويه شهادت دهند كه صاحب اختيار و وكيل آنان و نائب و طرف دعواى آنان در خصومتشان است.

 آنگاه آنان و خصم‏هايشان در مقابل من مانند خصمهايى كه نزد امام و والى با اقرار به حكم او و اجراى قضاوت او مى‏نشينند حاضر شوند، و من در دليل آنان و دليل خصمهايشان نظر دهم. اگر پدرشان ظالم كشته شده بود و ريختن خونش حلال بود خون او را باطل اعلام كنم، و اگر مظلوم بود و ريختن خونش حرام، نسبت به قاتل پدرشان‏حكم به قصاص كنم. اگر بخواهند او را بكشند و اگر بخواهند عفو كنند و اگر بخواهند ديه قبول كنند.

 اين قاتلان عثمان در لشكر من‏اند كه به قتل او اقرار دارند و به حكم من به نفع آنان يا بر عليه خود راضى‏اند. فرزندان عثمان و يا معاويه- اگر صاحب اختيار و وكيل آنان است- نزد من بيايند و قاتلين او را مورد مخاصمه قرار دهند و آنان را به محاكمه بكشند تا بين آنان طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش حكم نمايم.

 و اگر معاويه مى‏خواهد گناهى كه نكرده‏ايم به ما نسبت دهد و در پى بهانه و اباطيل است، پس هر نسبتى مى‏خواهد بدهد كه خداوند بزودى بر عليه او يارى خواهد كرد.

 ابو درداء و ابو هريره گفتند: بخدا قسم، نسبت به خود به انصاف سخن گفتى و از انصاف هم فراتر رفتى، و بهانه او را از بين بردى و دليل او را باطل كردى و دليل قوى و درستى آوردى كه اشكالى در آن نيست‏ .

 ابو هريره و ابو درداء بيرون آمدند. ناگهان بيست هزار نفر را با پوششهاى آهنين ديدند كه مى‏گفتند: «ما قاتلين عثمان هستيم و به حكم على عليه السّلام بر ضرر خود يا به نفعمان اقرار مى‏كنيم و راضى هستيم. اولياء عثمان بيايند و ما را در مورد خون پدرشان نزد امير المؤمنين عليه السّلام به محاكمه بكشند، اگر قصاص يا ديه بر ما لازم شد در مقابل حكم او صبر مى‏كنيم و تسليم مى‏شويم».

 ابو درداء و ابو هريره گفتند: به انصاف سخن گفتيد، و براى على هم جايز نيست شما را به معاويه تحويل دهد و نه اينكه شما را بكشد تا آنكه شما را نزد او به محاكمه بكشد و بين شما و خصمتان طبق كتاب خدا و سنّت پيامبرش حكم نمايد.

 

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم  اندکی تصرف درپاورقیها    ص : 421تا ص: 424

 


 

 

 

ابلاغ پيام امير المؤمنين عليه السّلام و عكس العمل معاويه‏

ابو درداء و ابو هريره براه افتادند تا نزد معاويه رسيدند و آنچه امير المؤمنين عليه السّلام و نيز آنچه قاتلين عثمان و ابو النعمان بن ضمان‏ «4» گفته بودند به او خبر دادند.

معاويه گفت: در باره رحمت فرستادن بر ابو بكر و عمر و خوددارى او از رحمت بر عثمان، و اظهار برائت پنهانى از او و آنچه در باره جانشينى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ادّعا مى‏كند، و اينكه از روز وفات پيامبر دائما مظلوم بوده است، چه جوابى به شما داد؟

آن دو گفتند: بلى، نزد ما بر ابو بكر و عمر و عثمان رحمت فرستاد و ما مى‏شنيديم‏ «5».

سپس در ضمن سخنانش به ما گفت: اگر خداوند اختيار را به امت داده است و آنانند كه انتخاب مى‏كنند و در باره خودشان نظر مى‏دهند و انتخاب آنان و نظرشان از انتخاب خدا و رسولش براى آنان بهتر و هدايت يافته‏تر است، پس همانان بودند كه مرا انتخاب كردند و با من بيعت نمودند و بنا بر اين بيعت من بيعت هدايت است و من امامى هستم كه اطاعت و ياريم بر مردم واجب است زيرا آنان در باره من مشورت كردند و مرا انتخاب نمودند.

و اگر انتخاب خدا و رسولش از انتخاب و نظر خودشان بهتر و هدايت يافته‏تر است، پس خدا و رسولش مرا براى امت انتخاب كرده و خليفه بر آنان قرار داده‏اند و به آنان دستور يارى و اطاعت مرا در كتاب منزل خدا كه بر زبان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرسلش جارى شده داده‏اند، و اين براى حجّت من قوى‏تر است و حق مرا واجب‏تر مى‏كند.

سپس امير المؤمنين عليه السّلام در ميان لشكرش بر فراز منبر قرار گرفت و مردم را و هر كس از اهل آن منطقه و مهاجرين و انصار را كه حاضر بودند جمع كرد و حمد و ثناى الهى بجا آورد و سپس فرمود:

اى مردم، مناقب من بيشتر از آن است كه احصا گردد و شمرده شود. من با ذكر آنچه خداوند در كتابش نازل كرده و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره‏ام فرموده از ذكر ساير مناقب و فضائلم صرف نظر مى‏كنم.

آيا مى‏دانيد كه خداوند در كتاب ناطقش در بيش از يك آيه، سبقت‏گيرنده در اسلام را بر مسبوق فضيلت داده است، و احدى از امّت به سوى خدا و رسولش از من سبقت نگرفته است؟ گفتند: آرى بخدا قسم.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم در اين باره كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيده شد در باره قول خداوند

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ‏ «6»، «سابقين، سابقين، آنانند مقرّبين»،

وآن حضرت فرمود: خداوند اين آيه را در باره انبياء و اوصياى آن نازل كرده است، و من افضل انبياء خدا و برادرم و وصيّم على بن ابى طالب افضل اوصياء است؟

در اينجا حدود هفتاد نفر از اهل بدر كه اكثرشان از انصار و بقيّه از مهاجرين بودند بپا خاستند كه از جمله آنان ابو الهيثم بن تيّهان و ابو ايوب خالد بن زيد انصارى و از مهاجرين عمار ياسر و غير او بودند. اينان گفتند: ما شهادت مى‏دهيم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه اين مطلب را مى‏فرمود.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم در باره قول خداوند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ «7»،

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا و رسول و اولى الامر خود اطاعت كنيد»،

و قول خداوند: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‏ «8»، «صاحب اختيار شما خدا و رسولش و كسانى هستند كه ايمان آورده نماز را بپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند»،

و سپس مى‏فرمايد: وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً «9»، «غير از خدا و رسولش و مؤمنين براى خود محل اعتمادى بر نمى‏گزيند».

مردم پرسيدند: يا رسول اللَّه، آيا اين مخصوص بعضى از مؤمنين است يا شامل همه آنان است؟ خداوند عزّ و جلّ دستور داد تا به مردم بفهماند كه آيات در باره چه كسى نازل شده است و ولايت را براى آنان تفسير كند همان طور كه نماز و روزه و زكات و حجّشان را بيان كرده است‏ آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد و فرمود:

«خداوند رسالتى را به من سپرده است كه بخاطر آن سينه‏ام به تنگ آمده است و چنين گمان برده‏ام كه مردم مراتكذيب مى‏كنند، ولى خداوند مرا ترسانده كه بايد ابلاغ كنم و گر نه مرا عذاب خواهد كرد.اى على بپا خيز»! 

سپس نداى نماز جماعت داد و نماز ظهر را با مردم خواند و سپس فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و اختيارم بر آنان از خودشان بيشتر است. بدانيد كه هر كس من صاحب اختيار او بوده‏ام على صاحب اختيار اوست. پروردگارا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد. يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار گردان هر كس او را خوار كند».

سلمان فارسى بپا خاست و گفت: يا رسول اللَّه، ولايت او چگونه است؟ فرمود:

«ولايت او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او صاحب اختيارتر از خودش هستم على هم نسبت به او صاحب اختيارتر است».

خداوند تعالى هم اين آيه را نازل كرد:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً «10»،

«امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما به حد كمال رساندم و اسلام را بعنوان دين شما راضى شدم».

سلمان فارسى پرسيد: يا رسول اللَّه، آيا اين آيات بخصوص در باره على نازل شده است؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «در باره او و جانشينانم‏  تا روز قيامت نازل شده است». و سپس فرمود: «اى سلمان، تو و كسانى كه با تو در اين مطلب حاضر بودند شاهد باشيد و حاضران به غائبان برسانند.

سلمان فارسى عرض كرد: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما بيان فرما. فرمود: «على برادرم و وزيرم و وصيّم و وارثم و خليفه‏ام در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و يازده امام از فرزندانش، اوّل آنان فرزندم حسن و سپس حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان است و آنان با قرآنند، و از آن جدا نمى‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند».

دوازده نفر از بدريّين برخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه اين مطالب را همان طور كه گفتى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم، نه يك حرف زياد نمودى و نه كم كردى، و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ما را بر اين مطلب شاهد گرفت.

بقيّه هفتاد نفر هم گفتند: اين مطالب را شنيديم ولى همه آن را حفظ نكرديم، ولى اين دوازده نفر برگزيدگان و بهتران ما هستند.

حضرت فرمود: راست گفتيد. همه مردم در حفظ يكسان نيستند، بعضى از مردم از ديگران بهتر حفظ مى‏كنند «11».

از بين دوازده نفر چهار نفر برخاستند: ابو الهيثم بن تيهان، ابو ايّوب انصارى، عمّار بن ياسر، خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين كه خداوند آنان را رحمت كند. اينان گفتند:

شهادت مى‏دهيم كه سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را شنيديم و آن را حفظ كرديم كه در آن روز فرمود در حالى كه ايستاده بود و على هم در كنار او ايستاده بود

. سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «اى مردم، خداوند به من دستور داده كه براى شما امام و وصىّ و جانشينى منصوب كنم كه وصىّ پيامبرتان در ميان شما و جانشين من در امّتم و بين اهل بيتم بعد از من باشد. كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و به شما دستور ولايت او را داده است. من از ترس اهل نفاق و تكذيب آنان از پروردگارم خواستم كه اين دستور را از عهده من بردارد، ولى خداوند مرا ترسانيد كه بايد ابلاغ كنم و گر نه مرا عذاب خواهد كرد.

سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز دستور داده و من آن را براى شما بيان كردم و سنّتهاى آن را گفتم، و به زكات و روزه و حج امر كرده و من براى شما بيان كردم و تفسير نمودم و در كتابش به ولايت‏ «12» دستور داده

و من- اى مردم-شما را شاهد مى‏گيرم كه آن مخصوص على بن ابى طالب و جانشينان از فرزندان من و فرزندان برادرم و وصيّم است. على اوّل ايشان و سپس حسن و بعد حسين و سپس نه نفر از فرزندان پسرم حسين‏اند. از قرآن جدا نمى‏شوند و قرآن از آنان جدا نمى‏شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. اى مردم، من پناهگاه شما و امامتان بعد از خودم و راهنما  و هدايت‏كننده شما را به شما معرّفى كرده‏ام و او برادرم على بن ابى طالب است.

او در بين شما مثل من در ميانتان است. دين خود را بر عهده او بسپاريد و در همه امورتان از او اطاعت كنيد. همه آنچه خداوند به من آموخته نزد اوست، و خداوند به من دستور داده آنها را به او بياموزم و به شما بفهمانم كه آن علوم نزد اوست. از او سؤال كنيد و از او و جانشينان بعد از او بياموزيد. به آنان ياد ندهيد و از آنان پيشى نگيريد و از آنان تخلف نكنيد. آنان با حق‏اند و حق با آنان است، نه از آن جدا مى‏شوند و نه حقّ از آنان جدا مى‏شود».

سپس على عليه السّلام به ابو هريره و ابو درداء و كسانى كه در اطرافش بودند فرمود: اى مردم، آيا مى‏دانيد خداوند تبارك و تعالى در كتابش چنين نازل كرده است:

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «13»،

«خداوند چنين مى‏خواهد كه هر بدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك گرداند».

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرا و فاطمه و حسن و حسين را همراه خود زير عبايش جمع كرد و عرض كرد: «خدايا، اينان عترت و خاصّان من و اهل بيتم هستند. هر بدى را از اينان ببر و ايشان را پاك گردان».

امّ سلمه گفت: يا رسول اللَّه، آيا من هستم؟ فرمود: «تو خوب هستى ولى اين آيه بخصوص در باره من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو پسرم حسن و حسين و نه امام‏از فرزندان پسرم حسين نازل شده و هيچ كس جز ما در اين مورد همراهمان نيست».

همه افراد (يعنى هفتاد نفر اهل بدر) برخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم امّ سلمه اين مطلب را بر ايمان نقل كرد «14». ما هم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين مطلب را سؤال كرديم و آن حضرت همان طور كه امّ سلمه نقل كرده بود بر ايمان نقل كرد.

سپس على عليه السّلام فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم، آيا مى‏دانيد كه خداوند- جل اسمه- در كتابش چنين نازل كرده است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ‏ «15»،

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا بترسيد و با صادقين باشيد».

سلمان پرسيد: يا رسول اللَّه، اين آيه عامّ است يا خاصّ؟ فرمود: آنان كه دستور داده شده‏اند عامّ‏اند زيرا جمعيّت مؤمنين به اين دستور مأمور شده‏اند، ولى «صادقين» مخصوص برادرم على بن ابى طالب و جانشينانم بعد از او تا روز قيامت است.

 على عليه السّلام فرمود: من در جنگ تبوك به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عرض كردم: يا رسول اللَّه، چرا مرا بجاى خود در مدينه گذاشتى (و با خود نبردى)؟ فرمود: يا على، مدينه صلاحيّت كسى جز من و تو را ندارد، و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى مگر در نبوّت كه پيامبرى بعد از من نيست.

عدّه‏اى از مهاجرين و انصار كه همراه حضرت بودند برخاستند و گفتند: شهادت مى‏دهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در جنگ تبوك شنيديم.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم، آيا مى‏دانيد كه خداى عزّ و جلّ در سوره حج چنين نازل كرده است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ‏ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ «16»،

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، ركوع و سجده كنيد و پروردگارتان را عبادت نمائيد و كار خير انجام دهيد، به اميد آنكه رستگار شويد، و در راه خدا آن طور كه بايد جهاد كنيد. او شما را انتخاب كرده و در دين بر شما سختى قرار نداده است. دين پدرتان ابراهيم، كه او شما را از قبل «مسلمان» ناميد. و در اين باره تا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر شما شاهد باشد و شما شاهد بر مردم باشيد. پس نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد و به خداوند اعتصام جوئيد. اوست صاحب اختيار شما، و خوب صاحب اختيار و خوب كمك‏كننده‏اى است».

سلمان برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، اينها چه كسانى هستند كه تو بر آنان شاهدى و آنان شاهد بر مردم‏اند، و خداوند آنان را انتخاب كرده و در دين براى آنان سختى قرار نداده، دين پدرشان ابراهيم؟

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «خداوند از اينان سيزده نفر را قصد كرده است: من و برادرم على بن ابى طالب و يازده نفر از فرزندانم يكى پس از ديگرى، كه همگى امام هستند. قرآن با آنان و آنان با قرآنند. از يك ديگر جدا نمى‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند».

گفتند: آرى بخدا قسم‏ «17».

على عليه السّلام فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم، آيا مى‏دانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بعنوان خطابه برخاست و بعد از آن خطبه‏اى نخواند پ، و فرمود: «اى مردم، من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به آنها تمسّك كرده‏ايد هرگز گمراه نمى‏شويد: كتاب خدا و عترت من اهل بيتم. خداوند لطيف خبير به من سپرده است كه اين دو از يك ديگر جدا نمى‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند»؟

گفتند: آرى بخدا قسم، ما در همه اين مطالب نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حاضر بوديم. فرمود:

خداوند مرا بس است.

دوازده نفر از جماعت اهل بدر برخاستند و گفتند: شهادت مى‏دهيم وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين خطابه را در روزى كه از دنيا رفت ايراد فرمود،

عمر بن خطّاب بحالت شبه غضب برخاست و گفت: يا رسول اللَّه، آيا همه اهل بيتت؟ فرمود: نه، بلكه جانشينانم، برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه‏ام در امّتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من از آنهاست و يازده نفر از فرزندانش.

اين (على) اوّل آنان و افضلشان است، سپس اين دو پسرم- و حضرت اشاره به امام حسن و امام حسين عليهما السّلام كردند- سپس وصىّ پسرم كه بنام برادرم على ناميده مى‏شود و پسر حسين است. سپس وصىّ على كه فرزند اوست و نامش محمّد است. سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس علىّ بن موسى، سپس محمّد بن على، سپس علىّ بن محمّد، سپس حسن بن علىّ، سپس محمّد بن الحسن مهدىّ امّت كه نامش نام من و طينت او همچون طينت من است. طبق امر من امر مى‏كند و طبق نهى من نهى مى‏نمايد. زمين را پر از عدل و داد مى‏كند همان طور كه از ظلم و جور پر شده باشد. هر كدام از آنها يكى پس از ديگرى و پشت سر هم خواهند آمد «19» تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. آنان شاهدان خدا در زمين و حجّت‏هاى او بر خلقش هستند.

هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس از آنان سرپيچى كند خدا را عصيان كرده است.

بقيّه هفتاد نفر بدريّين و همان تعداد از ديگران برخاستند و گفتند: مطلبى كه فراموش كرده بوديم بيادمان آوردى! ما شهادت مى‏دهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم.

 سپس امير المؤمنين عليه السّلام به سؤال و جواب بازگشت، و مطلبى از آنچه در زمان حكومت عثمان در مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از آن حضرت پرسيده بودند «باقى نگذاشت مگر آنكه در آن باره آنان را قسم داد، تا آنكه همه مناقبش را و آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره‏اش فرموده بود ذكر كرد، و در همه آنها او را تصديق مى‏كردند و شهادت مى‏دادند كه مطلب حقّى است كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده‏اند.

______________________________
(4) ابو النعمان شناخته نشد و جهت ذكر نامش در اينجا نيز معلوم نيست. احتمالا او كسى بوده كه به نيابت از قاتلين عثمان سخن مى‏گفته است.

(5) توضيح لازم در باره اين مسأله از لسان خود امير المؤمنين عليه السّلام در ص 435 و 440 از همين كتاب ذكر خواهد شد.

(6) سوره واقعه: آيه 10 و 11.

(7) سوره نساء: آيه 59.

(8) سوره مائده: آيه 55.

(9) سوره توبه: آيه 16.

 (10) سوره مائده: آيه 3.

 (11) «نسخه دیگر»: بقيه هفتاد نفر گفتند: آنچه گفتى بياد داريم و اكثر اين مطالب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بخاطر سپرده‏ايم، ولى اين دوازده نفر از بزرگان اصحاب آن حضرت و افضل آنانند، و اينان از قول او آنچه گفتى و ما هم شنيده‏ايم را بياد دارند، و همه مردم در حفظ يكسان نيستند چرا كه بعضى از بعض ديگر بهتر حفظ مى‏كنند.

 (12) « نسخه دیگر »: به ولايت على عليه السّلام.

(13) سوره احزاب: آيه 33.

 (14) «نسخه دیگر»: مردى از اصحاب حضرت برخاست و گفت: شهادت مى‏دهم كه امّ سلمه اين مطلب را برايم نقل كرد. بعد از او عده‏اى از مهاجرين و انصار از جا برخاستند و گفتند: ما هم شهادت مى‏دهيم كه امّ سلمه اين مطلب را بر ايمان نقل كرد.

 (15) سوره توبه: آيه 119.

(16) سوره حج: آيه‏هاى 77 و 78.

(17) «نسخه دیگر»: جمعى از مردم گفتند: آرى بخدا. بخدا قسم ما شهادت مى‏دهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم.

(18) در «الف» عبارات فوق چنين است: «سپس جانشين من اين پسرم است- و حضرت اشاره به امام حسن عليه السّلام كردند- سپس جانشين او اين است- و حضرت اشاره به امام حسين عليه السّلام كردند- سپس جانشين من پسرم همنام برادرم است. سپس جانشين او همنام من است. سپس هفت نفر از فرزندانش ....

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم با اندکی تصرف درپاورقیها   ابلاغ ص : 425تا ص: 434