ورود کاربران

سخنان امير المؤمنين در بیان مظلومیتش

سخنان حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) در بیان مظلومیتش

 از خطبه حضرت كه بعد از رحلت رسول خدا ايراد كردند در وقتى كه عبّاس بن عبد المطلّب و ابو سفيان براى بيعت كردن با آن حضرت آمده بودند پيداست كه چقدر آن حضرت تنها و بدون ياور بوده كه خود را بدون جناح و بال معرّفى مى‏كند

ايُّهَا النّاسُ شُقُّوا امْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ وَ ضَعُوا عَنْ تيجانِ الْمُفاخَرَةِ. افْلَحَ مَنْ نَهَضَ بَجَناحٍ اوِ اسْتَسْلَمَ فَاراحَ. هذا ماءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آكِلُها وَ مُجْتَنِى الَّثَمَرةِ لِغْيرِ وَقتِ ايناعِها كَالزّارِعِ بِغَيْرِ ارْضِهِ. فَانْ اقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَ انْ اسْكُتْ يَقُولُوا: جَزِعَ مِنْ الْمَوْتِ، هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيّا وَ الَّتى. وَ اللهِ لَابْنُ ابى طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ امِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابِ الْارْشِيَةِ فِى الطَّوِىِّ الْبَعيدَةِ 

«اى مردم بشكافيد موجهاى فتنه‏ها را كه مانند درياهاى متلاطم در خروشند به كشتى‏هاى نجات (كه مراد آل بيت رسول خدا هستند چون طبق روايت مسلّمى كه از طريق شيعه و سنّى روايت شده است حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مَثَلُ اهْلِ بَيْتى فيكُمْ كَسَفينَةِ نوحٍ مَنْ رَكِبَها نَجا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ: مثال اهل بيت من در ميان شما مانند كشتى نوح است كسى كه در آن سوار شود نجات يابد و كسى كه تخلّف ورزد غرق خواهد شد)، و از پيمودن راه منافرت عدول نموده برگرديد و تاج‏هاى مفاخرت و سركشى و شخصيّت طلبى را از سرهاى خود برداريد (تا فتنه آرام گيرد و اسلام چهره رخشان خود را به عالَم به واسطه علوم و معارف اهل بيت نشان دهد، و گرنه اگر شما بخواهيد بر اساس خود پرستى و نفع طلبى عليه كسانى كه آنان نيز بر اين اساس قيام نموده‏اند برخيزيد و پيكار و كارزار خونينى در صحنه مقارب رحلت رسول خدا به وجود آيد ديگر اسمى از اسلام نخواهد ماند). كاميابى و رستگارى براى كسى است كه با وجود اعوان و ياران كافى قيام كند و حقّ خود را بگيرد چون مرغى كه با دو بال توانا و درست بر آسمان پرواز مى‏كند، يا براى كسى است كه در صورت فقدان اعوان و انصار خود را كنار كشيده و از جنگ و ستيز آن خود را آسوده بدارد. اين خلافتى كه مرا به آن دعوت مى‏كنيد و اصرار بر بيعت داريد گرچه حقّ مسلّم من طبق آيات قرآن و وصاياى رسول خداست لكن با وجود مخالفت بنى تَيْم و بنى عَدِىّ، كه بلادرنگ بعد از رحلت رسول خدا مردم را به بيعت خود دعوت كرده‏اند و جدا در مقام مخالفت و انكار وصاياى آن حضرت ايستاده‏اند، مانند آب گنديده‏اى است كه صفاى خود را در اثر مقارنت هواها و هوسها از دست داده و به ملازمت اين افكار سوء و نيّات فاسده متعفّن گرديده است، و مانند لقمه غذاى پُر تيغ و خارى شده كه هنگام فرو بردن گلو را بشكافد و در آن گير كند. و كسى كه ميوه را از درخت قبل از رسيدن بچيند آن ميوه تلخ و زننده و بيفايده بوده مانند شخص زارعى كه در غير زمين خود زراعت كند البتّه منتفع نخواهد شد (خلافت من يك خلافت الهى بر اساس تقوى و ولايت شرعيّه رسول خدا براى هدايت مردم به مقامات عاليّه معنوى و ظاهرى است. و در صورت قيام بر عليه اين مخالفان با وجود عدم انصار و اعوانى كه بر آنها غالب آيند نتيجه، هرج و مرج، خونريزى‏ها و فتنه‏ها خواهد بود. و معلوم است كه منافقان امت انتظار چنين روزى را مى‏برند). بنابر اين اگر بگويم كه من در امر خلافت رغبت دارم مى‏گويند: بر حكومت و رياست حرص ورزيده است، و اگر سكوت اختيار كنم مى‏گويند: از مرگ ترسيده است. وه چه دور است از على كه بعد از آن شدائد و ناملايمات و منغمر شدن در معركه جنگها و غزوات و تحمّل مشاقّ و مشكلات از مرگ بهراسد. سوگند به خدا كه فرزند ابى طالب، انسش به مرگ بيشتر است از انسى كه طفل شيرخوار به پستان مادر خود دارد، بلكه سبب عدم قيام من براى گرفتن خلافت آن است كه چنان بر علوم و اسرار الهى و معارف قضا و قدر و تكليف و سعادت و شقاوت وقوف يافته و آن خزينه‏هاى از علوم در نفس من پيچيده و منطوى شده كه هر آينه اگر بعض آنرا بر شما آشكار كنم مانند لرزش و تكان ريسمانى دراز در چاه‏هاى دور و دراز به خود خواهيد لرزيد و تاب و توان شنيدن آنرا نداريد».

امام شناسى، ج‏2، ص: 159الی 161

 

دست خدا و «نفْس» پيمبر فقط علي است

دست خدا و «نفْس» پيمبر فقط علي است 
شمشير و شير خالق اكبر فقط علي است 
بعد از نبي به امر خداوند ذوالجلال 
ما را امام و هادي و رهبر فقط علي است 
دست خدا كه با سر انگشت خويشتن 
خورشيد را نمود مسخر فقط علي است 
بر آن دو تن كه هر دو ز خيبر گريختند 
اعلان كنيد فاتح خيبر فقط علي است 
اين نام را مباد به ديگر كسان دهند 
اين حق حيدر است كه حيدر فقط علي است 
مردي كه جان به دست، شب ليله المبيت 
جاي رسول خفت به بستر فقط علي است 
اي تشنگان حشر به حق خدا قسم 
باور كنيد ساقي كوثر فقط علي است 
مردي كه در مهاجر و انصار از نخست 
گرديد با رسول برادر فقط علي است 
ديوار كعبه سينه گشود از براي او 
مولود بيت حضرت داور فقط علي است 
نوزاد بيت و صاحب بيت و امير بيت 
مهمان بيت همره مادر فقط علي است 
آن شير كبريا كه در ايام كودكي 
از هم دريد پيكر اژدر فقط علي است 
روز احد به رغم تمام فراريان 
ياري كه گشت دور پيمبر فقط علي است 
از منبر رسول خدا آيد اين ندا 
بعد از رسول صاحب منبر فقط علي است 
كس را چه زهره تا كه شود كفو فاطمه 
آنكس كه شد به فاطمه شوهر فقط علي است 
ممدوح «انما» كه خدا گفته در كتاب 
گفتيم و گفته‌اند مكرر فقط علي است 
در روز حشر پيشرو ختم انبيا 
صاحب علم به عرص? محشر فقط علي است 
شاهي كه رخت كهنه به تن كرد و رخت نو 
با دست خويش داد به قنبر فقط علي است 
دست خدا كه يك تنه در عرص? نبرد 
بگرفت سر ز عمر دلاور فقط علي است 
در فتح بدر و خيبر و در خندق و احد 
بالله قسم امير مظفر فقط علي است 
آن بت‌شكن كه در حرم خاص كبريا 
بگذاشت پا به دوش پيمبر فقط علي است 
«الا علي» نداي خدا بود در احد 
ممدوح اين نداي منور فقط علي است 
فرمود مصطفي كه منم شهر علم و بس 
اين شهر علم را كه منم، در فقط علي است 
آن كو به كودكي به رسول خدا مدام 
بودي انيس و مونس و ياور فقط علي است 
گو صد خليفه بعد پيمبر فقط علي است 
آن را كه حق نموده مقرر فقط علي است 
«ميثم» امير خلق و رفيق فقير شهر 
در عالم وجود سراسر فقط علي است

اشعار امام شافعي در مكارم اخلاق و معالى درجات أمير المؤمنين

اشعار امام شافعي در مكارم اخلاق و معالى درجات و مقامات روحى أمير المؤمنين

اين مكارم اخلاق و معالى درجات و مقامات روحى أمير المؤمنين بوده است كه او را امام بشريّت كرده است.

او وصىّ رسول الله است و درباره رسول الله آمده است: وَ إِنَّكَ لَعَلَى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ.[1]

چه خوب امام شافعى بنا به نقل «ينابيع المودّة» سروده است‏

         : قيلَ لى قُلْ فى عَلىٍّ مَدَحاً             ذِكْرُهُ يُخْمِدُ ناراً مُؤْصَدَهْ (1)

             قُلْتُ لا اقْدِمُ فى مَدْحِ امْرِىٍ             ضَلَّ ذُو اللُبِّ إلَى أنْ عَبَدَهْ (2)

             وَ النَّبىُّ الْمُصْطَفَى قالَ لَنا             لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمَّا صَعَّدَهْ (3)

             وَضَعَ اللَهُ بِظَهْرى يَدَهُ             فَأحَسَّ الْقَلْبُ أنْ قَدْ بَرَّدَهْ (4)

         وَ عَلىٌّ واضِعٌ أقْدامَهُ             فى مَحَلٍّ وَضَعَ اللَهُ يَدَهْ (5)[2]

 

1- به من گفته شده است كه درباره علىّ بن أبى طالب مدحى بگو كه ياد نمودن از آن مدح، آتشى را كه از هر طرف احاطه كرده است ساكن و خاموش نمايد.

2- من گفتم: من هيچگاه در توان خود نمى‏بينم كه مدح كسى را بگويم كه عقلاء درباره او چنان گمراه شدند تا سرحدّى كه او را معبود خود دانسته و به پرستش او قيام كردند.

3- و پيامبر اسلام حضرت مصطفى به ما چنين فرمود: در شب معراج كه به آسمانها بالا رفتم،

4- خداوند دست خود را در كتف من گذارد، بطوريكه دل من احساس خُنكى و طراوت از دست خدا مى‏نمود.

5- و علىّ مرتضى پاهاى خود را گذارده است در همان محلّى كه خداوند دست خود را قرار داده بود

                        معاد شناسى، ج‏4، ص: 163



[1] آيه 4، از سوره 68: القلم‏

[2] « ينابيع المودّة» باب 48، ص‏

چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام ميزان اعمال است؟

چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام ميزان اعمال است؟

معنى «ميزان» و توضيح اين مقام محتاج به دو مقدّمه است:

مقدّمه اوّل آنكه: الفاظى كه در لغت وضع شده است آنها داراى معانى كليّه هستند، نه آنكه معنى آنها خصوص فردى خاصّ باشد؛ مثلًا لفظ «چراغ» را كه وضع كردند براى يك معنى كلّى بود كه عبارت است از موجودى نورانى كه در تحت خود موجودات ظلمانى را روشن مى‏كند. در آن زمان چراغ منحصر بود به يك رشته كه در ظرف روغن مى‏گذاردند و سر رشته را آتش زده از او روشنى و دود خارج مى‏شد؛ به اين موجود خاصّ به اين كيفيّت خاصّه چراغ مى‏گفتند. سپس كه چراغ نفت رائج شد و نفت را در ظرفى سر بسته ريخته و فتيله‏اى در آن گذارده و روى فتيله حبابى از شيشه قرار مى‏دادند به اين هم «چراغ» گفتند، بدون مختصر عنايتى در تغيير اسم چراغ؛ گوئى همان معنى چراغى كه سابقاً با روغن بود همان معنا به عينه در اين چراغ نفتى حباب‏دار وجود دارد. پس خصوصيّت روغن چراغ و دود فتيله دخالتى در معنى اسم چراغ نداشته، بلكه معنا همان معناى كلّى بوده كه جسمى خود نورانى و نوردهنده باشد. و چون اين معنى كلّى در اين دو فرد از ساختمان چراغ تفاوت نداشت لذا به همان عنايت اوليّه‏اى كه لفظ چراغ را براى آن فرد اول استعمال كردند به همان عنايت در فرد دوّم نيز استعمال مى‏كنند و هكذا. پس از آنكه چراغ گازى اختراع شد و به دنبال آن چراغ كهربائى و برق پيدا شد با انواع و اشكال مختلفه آن، به همه همان چراغ را گفتند. اين مطلب اختصاص به لفظ چراغ ندارد، لفظ چراغ يك مثالى بود كه زده شده، تمام الفاظ از اين قبيلند.

لفظ «ميزان» نيز اينطور است. ميزان يعنى ترازو و آلت سنجش، اجسام را كه اوّل با يك ترازوى دو كفّه‏اى كه به اطراف كفّه‏هاى آن زنجيرهاى بلندى بود و در رأس آن شاهين قرار داشت مى‏گفتند، سپس به ترازوهائى كه با دو كفّه بوده و زنجير ندارد و شاهين آن پائين است به همان عنايت اوليّه مى‏گويند، و سپس به قپان كه يك كفّه بيش ندارد، و به باسكول و قپانهاى فنرى به همه به يك منوال و يك عنايت ترازو و ميزان مى‏گويند. و در عين حال باز ملاحظه مى‏شود كه لفظ ميزان را براى عيار خصوص جسمانيات و سنگينى آنها وضع نكرده‏اند، بلكه ميزان يعنى آلت سنجش؛ و بديهى است كه آلت سنجش هر موجودى غير از اصناف و انواع ديگر است. به آلت سنجش مقدار مصرف كيلووات برق كنتور يا ميزانيّه مى‏گويند، به آلت سنجش مقدار جريان آب ميزانيّه مى‏گويند به آلت سنجش حرارت بدن درجه و ميزانيّه مى‏گويند، و به آلت سنجش فشار خون و ضربان قلب و به آلت سنجش مقدار شدّت جريان برق و يا قوّه الكتروموتورى به همه ميزانيّه مى‏گويند، به آلت سنجش باد و زلزله و حرارت جوّ و فشار جوّ ميزانيّه مى‏گويند.

پس ميزانيّه لفظ عامّى است كه به همه گفته مى‏شود، و ميزان سنجش هر چيز متناسب با خود اوست. ميزان سنجش آب غير از حرارت، و ميزان سنجش ضربان قلب غير از ترازوى هيزم كشى است. اگر بخواهيم محبّت را اندازه بگيريم و مقدار آنرا با ميزانيّه صحيحى در افراد معيّن كنيم چه ميزانيّه‏اى لازم است و بايد به چه شكلى بوده باشد؟ اگر بخواهيم خضوع و خشوع و عبوديّت و تقوى و صدق و غيرت و حميّت و ايثار و انفاق و جهاد و شجاعت و فناى از هستى مجازى و بقاء بوجود حقّ و تجلّى اسماء و صفات و درجه معرفت را اندازه‏گيرى كنيم هر يك از آنها چه ميزانيّه‏اى لازم دارد و به چه شكل بايد بوده باشد؟ پس از آنكه دانستيم ميزانيّه هر چيز حتماً بايد متناسب با خود او بوده باشد.

مقدّمه دوّم آنكه: در آيات قرآن و أخبار ائمّه طاهرين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين وارد است كه: در دنيا خدا ميزانى براى أعمال قرار داده، و در آخرت نيز اعمال را توزين مى‏كنند؛ وليكن در هيچ آيه و خبرى ديده نمى‏شود كه ترازوى اعمال در يك كفّه‏اش حسنات و در كفّه ديگر بديها و سيّئات است. بلكه آيات و اخبار دلالت دارد بر آنكه حسنات داراى ارزش و ثقل بوده و سيّئات‏ بى‏ارزش و بى‏ثقل است؛ و در آن عالم ربوبى آنچه دست را مى‏گيرد حسنات است، و سيّئات در آنجا تاب مقاومت و ايستادگى ندارد. كسى كه اعمال نيكوى او زياد باشد ميزان او سنگين، و كسى كه كم باشد سبك است؛ و سيّئات موجب سبكى ميزان مى‏گردد: وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُون[1]

در «توحيد» مرحوم صدوق روايتست از أميرالمؤمنين عليه السّلام:

إنَّما يَعنِى الحِسابَ توزَنُ الحَسَنَاتِ و السَّيِّئاتِ، وَ الحَسَناتُ ثِقلُ المِيزانِ وَ السَّيِّئاتُ خِفَّة المِيزانِ.[2]

و در «احتجاج» از حضرت صادق عليه السّلام روايتست:

أنَّهُ سُئلَ أوَ لَيسَ تُوزَنُ الأعمالُ؟ قالَ: لا! لأنّ الأعمالَ لَيسَ أجسامًا و إنَّما هِىَ صِفَة ما عَمِلُوا، و إنَّما يَحتاجُ إلَى وَزنِ الشَّى‏ءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأشياءِ و لايَعرِفُ ثِقلَها و خِفَّتَها و أنّ اللهَ لايَخفَى عَلَيهِ شَى‏ءٌ. قيلَ: فَما مَعنَى الميزانِ؟ قالَ: العَدلُ. قيلَ: فَما مَعناهُ فى كِتابِهِ: فَمَن ثَقُلَت مَوازينُهُ؟ قالَ: فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ.[3]

از اينجا خوب استفاده مى‏شود كه عمل خير در نزد خدا مى‏رود و روح انسان را با ارزش مى‏كند، و عمل شرّ بسوى خدا نمى‏رود بلكه در جهت عكس به عالم بُعد و دورى انسان را مى‏كشاند. خدا حقّ است و چيزى كه در نزد خدا است حقّ‏ است، و در مقابل چيزى كه در نزد خدا نيست هَباء و باطل و گم و خراب است.

در قرآن مجيد وارد است: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه،[4] و همچنين در (سوره 58 مجادله، آيه 11) مى‏فرمايد: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات؛[5] كه در اين دو آيه صعود و رفع در اعمال صالحه ملحوظ است. و به عكس راجع به دورى يا عمل زشت، صعود تعبير نمى‏كند بلكه هبوط و پائين آمدن و گم شدن است: ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين؛[6] و در (سوره رعد 13 آيه 17) مى‏فرمايد: فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْض.[7]

و درباره كسانى كه اعتقاد به خدا و روز قيامت ندارند خداوند مى‏فرمايد: اصلًا آنها عمل ارزنده ندارند؛ و بنابراين چون حسنات آنها صفر است و سيّئات هم كه قابل اندازه‏گيرى نيست (چون هباء و باطل و نابود است) لذا ابداً در روز قيامت ميزانى براى آنها اقامه نمى‏شود: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالًا، الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياة الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَة وَزْنا.[8] و در مقام بيان‏عدل خدا، بيان مى‏فرمايد كه: اگر به اندازه يك حبّه از خردل كسى كار نيك كرده باشد آن يك حبّه را حاضر مى‏كنند، و به او حتّى به اين مقدار هم ستم نمى‏شود: وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَة فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبينَ.[9]

معلوم است كه مراد از حبّه خردل از حسنات است نه از سيّئات. چون خدا در مقام بيان نفى ستم است به ذى نفسى، و ستم آن وقتى است كه حسنات او را به شمارش نياورند، ولى اگر سيّئات او را به شمارش نياورند لطفى است به او نه ستمى است به او؛ و از اين آيه نيز خوب واضح مى‏شود كه حسنات قابل آوردن و حساب كشيدن و در موازين قسط وارد نمودن است.

به هرحال پس از واضح شدن اين دو مقدّمه مى‏گوئيم كه:

مراد از ميزان عمل هر امّتى عمل پيغمبر يا وصىّ آن پيغمبر است. چون خدا آن پيغمبر و وصىّ او را فرستاده تا مردم را در سطح عقايد و افكار و رفتار خود دعوت كند؛ پس هر فردى كه عملش به عمل پيغمبرش نزديكتر باشد در مقام اخروى به او قريب‏تر، و هر كس حسناتش كمتر باشد دورتر واقع خواهد شد.

در «كافى» و «معانى الاخبار» از حضرت صادق عليه السّلام منقولست:

أنّه سُئِلَ عَن قَولِ اللهِ عَزَّوجَلَّ: وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَة قَالَ: هُمُ‏ الأنبياءُ و الأوصياءُ عَلَيهِمُ السَّلامُ.[10]

بنابراين معانى اين أخبار كه مى‏فرمايد: علىّ بن أبى‏طالب ميزان عمل است، و در زيارت آن حضرت مى‏خوانيم: السّلامُ عَلَى مِيزانِ الأعمالِ خوب واضح مى‏شود، كه اعمال زشت موجب دورى و بُعد و قابل توزين نيست، و اعمال حسنه است كه بايد اندازه‏گيرى شود؛ در اين صورت اعمال امّت را با اعمال حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام اندازه‏گيرى مى‏كنند. مثلًا در مقام عبادت، عبادتهاى آن حضرت را مى‏گذارند و عبادت هر فرد را با او مى‏سنجند؛ از نقطه نظر خلوص هر قدر درجه آن عبادت به آن حضرت نزديك باشد مقام او به مقام آن حضرت نزديكتر، و هر چه دورتر باشد دورتر است. در مقام نماز، نماز آن حضرت را مى‏گذارند و نماز هر كس را با آن نماز مى‏سنجند؛ آن نمازهائى كه از آن حضرت ديده شد، آن طيران روح در حال نماز و بيهوش افتادن در ميان نخلستان و تير از پا بيرون كشيدن و يكسره محو در انوار خدا شدن.

در مقام عدل و انصاف، عدل آن حضرت را معيار قرار مى‏دهند، كه چگونه در عين آنكه ممالك اسلامى در دست آن حضرت بود و أقران آن حضرت مانند عبدالرّحمن بن عوف و عبدالرّحمن بن أبى‏بكر و معاويه و عمرو عاص هر يك كوههائى از ثروت اندوختند و پس از موت بعضى از آنها براى تقسيم تركه تا چند روز تبرزن شمشهاى طلائين آنان را خرد مى‏كرد، ولى آن حضرت براى يك صاع گندم كه[11] به برادرش عقيل بدهد، درحاليكه مى‏دانست او و فرزندانش گرسنه‏اند و گرد و غبار فقر و پريشانى در چهره آنان نشسته بود، و چندين بار عقيل خدمت آن حضرت رسيد و يك من گندم از بيت المال طلب كرد، آن حضرت آهن را داغ‏ كند و بر بدن او نزديك كند بطورى كه ناله عقيل بالا آيد، و حضرت به او بگويد: واى بر تو! از اين آتش كه انسانى به جهت لعب تهيه كرده ناله مى‏كنى، و چگونه مرا دعوت مى‏كنى به آن آتشى كه جبّار آن را به جهت غضب براى ستمكاران تهيّه نموده است؟! و يا دخترش از بيت‏المال گلوبندى عاريه بگيرد، و آنطور حضرت به او پرخاش كند! و حضرت امام حسن عليه السّلام پس از رحلت آن حضرت در فراز منبر در مسجد كوفه فرمود: پدرم از دنيا رفت و چيزى نگذارد جز چهار صد درهم كه مى‏خواست براى اهل خود كنيزى بخرد!

آرى آن كسى كه مى‏فرمايد:

وَ اللهِ لَو اعطيتُ الأقاليمَ السَّبعَة بِما تَحتَ أفلاكِها عَلَى أن أعصِىَ اللهَ فى نَملَة أسلُبُها جُلبَ شَعيرَة ما فَعَلتُ! و أنّ دُنياكُم عِندى لاهوَنُ مِن وَرَقَة فى فَمِ جَرادَة تَقضَمُها![12]

و نه تنها آنچه از افلاك در دست او باشد حاضر است بدهد و جلب شعيرى را از دهان مورچه‏اى نربايد، بلكه قسم ياد مى‏كند كه اگر به سخت‏ترين عقوبت گرفتار آيم در نزد من خوشتر است از آنكه به كسى ستم كنم:

وَ اللهِ لأن أبيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعدانِ مُسَهَّدًا أو اجَرَّ فى الأغلالِ مُصَفَّدًا أحَبُّ إلَىَّ مِن أن القَى اللهَ و رَسُولَهُ يَومَ القيامَة ظالِمًا لِبَعضِ العِبادِ و غاصِبًا لِشَى‏ءٍ مِنَ الحُطامِ![13]

و در مقام ايثار و انفاق به مساكين، ايثار و انفاق آن حضرت را معيار قرار مى‏دهند: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيرا.[14] و در مقام جهاد فى سبيل الله بالأموال و الأنفس و الألسن، جهادهاى آن حضرت را ميزان مى‏گيرند. و در مقام كظم غيظ و بدون هوى و هوس زيست كردن، كظم غيظ و طهارت آن حضرت را ميزان مى‏گيرند.

در وقتى[15] كه آن حضرت به بصره براى دفع اصحاب جمل حركت مى‏كرد در ربذه فرود آمده و در خيمه خود مشغول پينه زدن به نعل خود بود. حجّاج كه از مكّه مراجعت كرده بودند آمده بودند از آن حضرت مسائلى سؤال كرده آن حضرت را ملاقات كنند؛ و در بيرون خيمه انتظار مى‏كشيدند. ابن عبّاس داخل خيمه آن حضرت رفت و گفت: يا على قسم به خدا اين امّت محتاج‏ترند به تو از آنكه در خيمه بنشينى و كفش خود را وصله بزنى! أميرالمؤمنين به كلام او هيچ اعتنائى ننمود تا كفش خود را پينه زد، و سپس دو لنگه را پهلوى هم قرار داده گفت: اى ابن عبّاس! بگو ببينم اين يك جفت نعل چقدر قيمت دارد؟ ابن عبّاس گفت: درهمٌ او نصفٌ. أميرالمؤمنين فرمود: قسم به خدا ارزش اين يك جفت نعال در نزد من بيشتر است از اين حكومتى كه مرا به او دعوت مى‏كنيد، مگر آنكه بتوانم حقّى را بپاى دارم يا باطلى را دفع كنم![16]

و در مقام ايثار و فداكارى شخصيّت درباره رسول اكرم و دين، ليلة المبيت‏ و دفاع آن حضرت را از حضرت رسول الله در غزوه احد و ساير غزوات معيار و ميزان قرار مى‏دهند.

و بطور كلّى در تمام صفات و افعال، آن حضرت را شاخص مى‏گيرند و اعمال امّت و شيعيان را با اعمال او اندازه‏گيرى مى‏كنند. عمل هر كس به عمل آن حضرت نزديكتر و عقربه ميزانيّه عمل‏سنج، نمازسنج، جهادسنج، زكات‏سنج، قرآن‏سنج و ... نزديك عمل او قرار گرفت آن عمل ثقيل‏تر و سنگين‏تر است. و اگر فرضاً كسى عملى انجام داد كه از هر جهت صد در صد خالصاً لوجه الله الكريم بوده باشد عقربه عمل‏سنج روى عمل آن حضرت قرار مى‏گيرد، و در اين صورت آن كس فانى در مقام ولايت او شده است؛ هنيئاً له. و اگر كسى هيچ عمل خوبى نداشت، عقربه در آن طرف كه طرف مقابل است واقع مى‏شود. و افرادى كه عمل دارند ولى مشوب است در اين بين به حسب اختلاف درجه اخلاص و غير اخلاص قرار مى‏گيرند؛ و لذا هر كس در قيامت مقام و منزلتى خاصّ دارد. اين راجع به ميزان بودن آن حضرت.

 

انوارالملكوت، ج‏2، ص: 133 تا 141

 



[1] سوره الأعراف (7) آيه 8 و 9: [ميزان سنجش در آن روز، حقّ مى‏باشد؛ پس كسى كه ميزآنهاى وى سنگين باشد پس ايشانند البتّه رستگاران. و كسى كه ميزانهاى وى سبك باشد، پس ايشانند كسانى كه نفوس خود را به ضرر باخته‏اند؛ به سبب آنكه دأبشان اين بوده است كه به آيات ما ستم روا مى‏داشته‏اند.]

[2] تفسير الصافى، ج 2، ص 181.

[3] همان مصدر.

[4] سوره فاطر (35) آيه 10: [كلمه پاك و پاكيزه به سوى خدا بالا مى‏رود؛ و عمل صالح كلمه پاك را بالا مى‏برد.]

[5] [تا بدين سبب، خداوند مقام كسانى را كه از شما ايمان آورده‏اند به يك درجه؛ و كسانى را كه به ايشان علم داده شده است، به چندين درجه بالا ببرد.]

[6] سوره التّين (95) آيه 5: [و سپس او را در پائين‏ترين درجات سفل و پستى پائين آورديم.]

[7] [پس امّا آن كف به واسطه حركت سيل به كنارى پرتاب مى‏شود. و امّا آنچه براى مردم مفيد و نافع است در روى زمين؛ پس از نشستن سيل باقى مى‏ماند.]

[8] سوره الكهف (18) آيه 103 إلى 105: [بگو (اى پيامبر!) آيا من شما را آگاه بنمايم بر آن كسانى كه اعمالشان زيان‏بارتر است؟! آنان كسانى هستند كه سعى و كوشش آنها در راه تحصيل زندگانى پائين‏تر و پست‏تر گم شده است در حالى كه خودشان مى‏پندارند كه از جهت كار و كردار، نيكو عمل مى‏نمايند! هان اى پيامبر! ايشانند كسانى كه به آيات و علامات پروردگارشان، و به ديدار و لقاى وى كفر ورزيده‏اند! بنابراين اعمالشان جملگى حبط و نابودگرديده است؛ و ما براى آنها در روز بازپسين ميزان عملى را اقامه نخواهيم نمود.]

[9] سوره الأنبيآء (21) آيه 47: [ما براى روز قيامت، ميزآنهاى عدل و داد را قرار مى‏دهيم؛ پس ابداً به صاحب نفسى ستم نمى‏شود. و اگر آن ستم به قدر سنگينى يك حبّه خردل (يك دانه فلفل) بوده باشد ما آن را مى‏آوريم و ما محاسب كافى و تامّ و تمامى هستيم.]

[10] تفسير الصّافى، ج 3، ص 341: [سؤال شد از كلام الهى: «ما در روز قيامت ميزان قسط و عدل برقرار مى‏نمائيم.» فرمود: ميزان عدل و قسط انبياء و اوصياء عليهم السّلام هستند. مترجم‏]

[11] نهج البلاغه، ج 2، ص 216، فى خطبة رقم 224 أوّلها: واللهِ لأن ابيتَ علَى حَسَكِ السَّعدانِ مُسَهَّدًا.

[12] نهج البلاغة، شرح عبده، ج 2، ص 218، خطبه 224: [قسم به خدا اگر تمامى آسمانهاى هفتگانه را با كُرات درون آنها به من ببخشايند در مقابل اينكه دانه جوى را از دهان مورى درآورم انجام نخواهم داد. و بدرستى كه دنياى شما نزد من پست‏تر است از برگ گياهى كه در دهان ملخى در حال جويدن است. مترجم‏]

[13] نهج البلاغه، ج 2، ص 216، فى خطبة رقم 224: [قسم به خدا اگر بر روى خار مغيلان شب را به روز آورم و يا در ميان غل و زنجير بر روى زمين كشيده شوم پسنديده‏تر است نزد من از اينكه خداوند را ملاقات كنم در روز قيامت درحاليكه نسبت به بعضى از بندگانش ظلم نموده باشم و از حطام دنيا غصب كرده باشم. مترجم‏]

[14] سوره الإنسان (76) آيه 8: [و بر اساس محبّت خداوندى مسكين و يتيم و اسير را اطعام مى‏نمايند.]

[15] منتهى الآمال، ص 109، نقلًا عن المفيد (ره).

[16] در نهج البلاغه، فى باب الحكم، طبع مصر، عبده، ج 4، ص 52، حكمة 236: قال عليه السّلام: واللهِ لدنياكم هذه أهون فى عينى من عِراق خنزير فى يد مجذوم! و در ج 1، ص 37 ضمن مكاتبه به عثمان بن حنيف مى‏فرمايد: و لألفيتم انَّ دنياكم هذه ازهد عندى من عطفه عنزٍ!

چرا اميرالومنين عليه السلام صراط مستقيم هستند ؟

چرا اميرالومنين عليه السلام صراط مستقيم هستند ؟

معنى «صراط» ؛ چگونه آن حضرت صراط مستقيم است؟

 براى توضيح اين مطلب مى‏گوئيم:

صراط به معنى طريق و راه است، و معلوم است كه اين راه بسوى خداست، و چون خدا محلّ و مكان خارجى ندارد پس مقصود راهى است از نفس براى معرفت ذات مقدّس او جلّ جلاله. و چون انسان از اوّل عمر تا آخرين لحظه حيات حالات مختلفه روحى دارد، و حركات نفسانيّه و ملكات روحيه‏اى دارد كه از تكرّر اعمال و حالات در او بوجود آمده است و دائماً از صورتى به صورت ديگر و از حالى به حال ديگر و از عقيده‏اى به عقيده ديگر و از كمالى به كمال ديگر منتقل مى‏شود، تا آنكه از مقرّبين گشته و از سابقين قرار گيرد، اگر عنايت خدا دست او را بگيرد و از كمّلين گردد، و اگر از متوسّطين باشد از اصحاب يمين‏ گردد، و اگر شيطان و نفس امّاره راهبر او باشد از اشقياء و اصحاب شمال گردد.

و در هر كس از نفس او راهى است باطنى كه تمام اعمالى كه در ظاهر انجام مى‏دهد طبق نقشه باطنى اوست؛ آن راه باطنى صراط است. و اين صراط در صورتى مستقيم است كه راهرو را با أقصر فاصله و كوتاه‏تر زمان به بهشت و رضوان و لقاى خدا برساند. و اين همان راه خدا و معرفت است كه هر امام مبيّن آن است؛ بلكه نفس خودِ امام صراط است براى تابعين، تا پيروان از راه نفس او همان راهى را روند كه خود رفته است. و چون نفس امام نزديكترين راه بسوى خداست پس امام صراط مستقيم است كه حقّاً از مو باريكتر و از شمشير برّنده‏تر است.

روى عن الصّادق عليه السّلام:

إنّ الصُّورَة الإنسانِيَّة هِىَ الطَّرِيقُ المُسْتَقيمُ إلَى كُلِّ خَيرٍ و الجِسرُ المَمدُودُ بَينَ الجَنَّة و النّارِ.[1]

                        صراط ظهور راهى است كه انسان در دنيا دارد

 

و البتّه صراط در روز قيامت ظهورى است از همين راهى را كه انسان در دنيا دارد. چون حقيقت دنيا جهنّم است، و صراط جهنّم راهى است كه انسان در دنيا بسوى خدا دارد. بعضى براى عبور از اين صراط مى‏لنگند و به جهنّم مى‏افتند، و اين آن كسانى هستند كه در شهوات منغمر شده و در مادّيات و لذائذ دنيّه غوطه خورده‏اند؛ و بعضى مانند برق خاطف از جهنّم عبور مى‏كنند: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا، ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيًّا.[2]

عن عبدالله بن مسعود عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم قال:

يَرِدُ النّاسُ النّارَ ثُمَّ يَصدُرُونَ بِأعمالِهِم؛ فَأوَّلُهُم كَلَمعِ البَرقِ، ثُمَّ كَمَرِّ الرِّيحِ، ثُمَّ كَحُضرِ[3] الفَرَسِ، ثُمَّ كَالرّاكِبِ، ثُمَّ كَشَدِّ[4] الرَّجُلِ، ثُمَّ كَمَشيِهِ.[5]

و فى «تفسير[6] القمّى» عن الصّادق عليه السّلام:

الصِّراطُ أدَقُّ مِنَ الشَّعرِ و أحَدِّ من السَّيفِ؛ فَمِنهُم مَن يَمُرُّ عليه مِثلَ البَرقِ، و مِنهُم مَن يَمُرُّ عليه مِثلَ عَدوِ الفَرَسِ، و مِنهُم مَن يَمُرُّ عليه مَاشيًا، و مِنهُم مَن يَمُرُّ عليه حَبوًا، و مِنهُم مَن يَمُرُّ عليه مُتَعَلِّقًا فتَأخُذُ النّارُ مِنهُ شَيئًا و تَترُكُ شَيئًا.[7]

بالجمله جهنّم ظهور دنياست، و هر كس كه در دنيا آمده حتماً در جهنّم مى‏رود؛ غاية الأمر بعضى مانند برق خاطف عبور كردند مانند پيغمبران و اوصياء، و بعضى مانند تندباد، و بعضى كه از اصحاب يمين بودند مانند عَدو الفرس، و بعضى كه گاهى معصيت مى‏كردند و توبه مانند شدّ الرّجل، و شهوت‏رانان هم در جهنّم مى‏افتند.

بنابراين عَلىٌّ عَليهِ السَّلامُ هُو الصِّراطُ المُستَقِيم‏

انوارالملكوت، ج‏2، ص: 142 تا 144

 



[1] تفسير صافى، ج 1، ص 86: [و از حضرت صادق عليه السّلام درباره معنى صراط، روايتى است كه فرمود: صورت نفس ناطقه و ملكوتى انسان، صراط مستقيم است به سوى هر خيرى؛ و آن است پلى كه ميان بهشت و آتش كشيده شده است.]

[2] سوره مريم (19) آيه 71 و 72: [هيچيك از شما نيست مگر آنكه وارد جهنّم خواهد شد، و اين حكم قطعى است كه خداوند بر عهده خود گرفته و از قضاى حتمى خود گذرانيده است. و سپس ما افراد پرهيزكار را نجات مى‏دهيم، و مى‏گذاريم كه ستمگران در آن جهنّم به رو در افتاده و به زانو درآمده بمانند.]

[3] حَضَرَ الفرسُ: عدا عدواً شديداً.

[4] شَدَّ الرَّجُلُ: عدا و ركض.

[5] تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 442: [عبد الله بن مسعود از رسول خدا نقل مى‏كند كه فرمودند: تمامى انسانها در روز قيامت وارد بر آتش خواهند شد و هر شخص به ميزان اعمالى كه در دنيا انجام داده از آن عبور خواهد كرد. دسته اوّل مانند برق از آن مى‏گذرند. دسته دوّم مانند باد آن را درمى‏نوردند، و بعضى مانند اسب دونده و برخى چون سواره و گروهى چون انسان دونده و بعضى مانند پياده. مترجم‏]

[6] سيّد حميرى گويد:

         سَمّاهُ جَبَّارُ السَّما             صِراطُ حَقّ فَسُمى‏

             فَقالَ فى الذِّكرِ و ما             كانَ حَديثًا يُفتَرى‏

             هَذا صِراطى فَاتَّبِعُوا             و عَنهُم تُخدَعوا

             فَخالَفوا ما سَمِعوا             و الخُلفُ مِمَّن شَرَعوا

 (ديوان سيّد، ص 64 تخريج از أعيان الشيعة 214: 13؛ مناقب آل أبى طالب، لإبن شهر آشوب، ج 2، ص 272.)

[7] تفسير القمّى، ج 1، ص 29: [امام صادق عليه السّلام فرمودند: پل صراط از مو نازكتر و از شمشير تيزتر است، بعضى مثل برق و بعضى مثل دويدن اسب و برخى پياده و گروهى سينه‏خيز و عدّه‏اى آويزان شده درون آتش قرار مى‏گيرند و آتش پاره‏اى از وجود آنان را فرا مى‏گيرد. مترجم‏]