ورود کاربران

چرا امام مجتبی علیه السلام قاتل پدر را عفو نکرد

علّت عدم عفو حضرت مجتبى عليه السلام قاتل أمير المؤمنين را

و امّا عدم عفو حضرت مجتبى به علّت عدم مساعدت جوّ و منطقه اسلام در آن روز بوده است. چون با وجود توطئه‏هاى معاويه، و تمرّد اهالى كوفه از ادامه جنگ، و اضطراب و تشويش دولت و حكومت اسلام؛ عفو عبد الرّحمن بن ملجم دليل بر شكست و ضعف دولت حضرت مجتبى محسوب ميشد، فلذا حضرت بر اساس مصلحت عامّه مسلمانان قصاص را مقدّم داشتند.

ميل أمير المؤمنين عليه السّلام به عفو بر اساس كرامت نفس و گذشت شخصى خود بوده، و قصاص حضرت مجتبى بر اساس صلاح عامّه و حفظ دولت اسلام بوده است.

اين است كه عامّه مسلمين در مرگ آن حضرت در سوگ نشستند، چون چنين امام متحقّق به حقّ و عادلى را از دست دادند، و اين مصيبت تمام شهر مكّه و مدينه و خانه‏هاى آنجا را گرفت.

أمير المؤمنين عليه السّلام در شب ضربت خوردن، رؤيا و خواب مُوحش و مُدهش خود را براى امام حسن عليه السّلام نقل كردند و فرمودند: من ديدم مثل اينكه جبرائيل عليه السّلام از آسمان نزول كرد و بر روى كوه أبو قبيس قرار گرفت، و از آن كوه دو پاره سنگ‏ برداشت و آنها را در كعبه آورد، و بر بام كعبه رها كرد و آن دو سنگ را چنان به هم كوفت كه مانند خاكستر نرم شد، و آن گردها را به باد داد، و هيچ خانه‏اى در مكّه و در مدينه نماند مگر آنكه در آن از آن گرد و خاكستر داخل شد.

حضرت مجتبى عليه السّلام عرض كرد: اى پدر جان! تعبير اين رؤيا چيست؟

حضرت فرمود: اى نور ديده من! اگر اين رؤيا صادق باشد تعبيرش آنست كه لا محاله پدرت كشته خواهد شد، و هيچ خانه‏اى در مكّه و مدينه نمى‏ماند مگر آنكه از مصيبت شهادت من، در آن غم و اندوهى وارد ميشود.[1]

معاد شناسى، ج‏4، ص: 161 و 162



[1] «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 670

ميل أمير المؤمنين عليه السلام به عفو قاتل خود

ميل أمير المؤمنين عليه السلام به عفو قاتل خود

در وصيّت خود ميفرمايد:

إنْ أَبْقَ فَأَنا وَلِىُّ دَمِى، وَ إنْ أَفْنَ فَالْفَنَآءُ مِيعَادِى، وَ إنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِى قُرْبَةٌ، وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ؛ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا، أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَهُ لَكُمْ؟

فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِى غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمْرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، أَوْ يُؤَدِّيهِ أَيَّامُهُ إلَى شَقْوَةٍ. جَعَلَنَا اللَهُ وَ إيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللَهِ رَغْبَةٌ، أَوْ يُحْمَلُ عَلَيْهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نِقْمَةٌ، فَإنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: يَا بُنَىَّ! ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ، وَ لَا تَأْثِمْ.[1]

 «اگر من زنده بمانم خود صاحب اختيار و ولىّ خون خود هستم، و اگر بميرم و فانى گردم، فناء ميعاد و ميقات من است، و اگر ضارب‏ را عفو كنم اين عفو براى من موجب تقرّب و براى شما حسنه‏اى است. پس بنابراين عفو كنيد و از جرم ضارب چشم بپوشيد، آيا دوست نداريد كه خداوند نيز از خطاها و گناهان شما درگذرد؟

پس چه بسيار حسرت است براى كسيكه در غفلت بسر ميبرد اينكه عُمرش، حجّت خدا عليه او باشد، يا آنكه روزگار و ايامّش او را به شقاوت بكشاند.

خداوند ما را و شما را از افرادى قرار دهد كه هيچ رغبت و ميلى آنها را از اطاعت خداى تعالى باز ندارد، و بعد از مردن هيچ نقمت و گرفتارى و عقوبتى بر آنها بار نشود، پس حقّاً و صرفاً ما براى خدا هستيم و به خدا هستيم.

پس رو به حضرت امام حسن عليه السّلام نموده و فرمودند: اى نور چشم و اى فرزند من! فقط يك ضربه در مقابل يك ضربه؛ و در زياده روى گناه است، و گناه مكن.»

اوّلًا چرا أمير المؤمنين عليه السّلام نسبت به قاتل خود تا اين سرحدّ، شفقت و مدارا داشتند؟

و ثانياً چرا حضرت امام حسن عليه السّلام قاتل را عفو ننمودند، و او را به قصاص كشتند؟

براى حلّ اين موضوع بايد گفت:

ميدانيم كه كارهاى أمير المؤمنين عليه السّلام برمحور تشفّىِ خاطرِ شهوى يا غضبى، و يا بر اساس حسد و كينه و طمع و بخل دور نميزده است، بلكه تمام افعال آن امامِ راستين طبق عدل و تقوى وطهارت باطن بوده است و بلكه بهترين و عالى‏ترين نمونه كتاب الهى و معلّم بشريّت است.

جائى كه در قرآن كريم وارد است:

وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصبِرِينَ.[2]

 «اگر بخواهيد پاداش عقوبتى را كه بر شما وارد شده است بدهيد، پس به همان مقدار و همان كيفيّتى كه عقوبت شده‏ايد پاداش دهيد. و اگر صبر كنيد و از گناه عقوبت كننده درگذريد، هر آينه اين صبر براى شكيبايان مورد پسند و اختيار است!»

بنابراين، أمير المؤمنين كه امير و پيشواى مؤمنان است، خود در عمل بدين آيه مباركه يگانه الگو و نمونه بارز و برنامه راستين است.[3]

معاد شناسى، ج‏4، ص: 159 و 160



[1] «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 651 به نقل از «كافى»؛ و «بحار» طبع حروفى، ج 42، ص 207؛ و در «بحار» ج 9، ص 661 به نقل از «مَن لا يحضُره الفقيه» آورده است كه: ثُمَّ أقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فَقالَ: يا بُنَىَّ! أنْتَ وَلىُّ الامْرِ بَعْدى وَ وَلىُّ الدَّمِ؛ فَإنْ عَفَوْتَ فَلَكَ، وَ إنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةً مَكانَ ضَرْبَةٍ، وَ لا تَأْثِمْ‏

[2] آيه 126، از سوره 16: النّحل‏

[3] در جائى كه ابن عبّاس از رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرمود: ما أنْزَلَ اللَهُ ءَايَةً فِيها «يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا» إلّا وَ عَلىٌّ رَأْسُها وَ أميرُها. «هيچ آيه‏اى از قرآن كريم نيامده است كه در آن يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا باشد، مگر آنكه على رأس آن و امير آنست.» يعنى أمير المؤمنين بر تمام مؤمنان در خطابات و تكاليف وارده نسبت به آنان رياست و امارت دارد. و اين رياست عنوان اعتبارى نيست، بلكه بر اساس ملكات شريفه موجوده در نفس آن حضرت است، بنابراين در اين مفاد آيه شريفه وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ نيز امير مؤمنان رياست و امارت دارد. يعنى در تحقّق به اين مقام امير عفو كنندگان و صبر كنندگان است؛ و گرنه اگر ايشان عفو را مقدّم نميداشتند و بتّاً حكم به قصاص مى‏نمودند، اگر از زمان رسول خدا تا روز قيامت يك فرد از افراد امّت پيدا ميشد كه در چنين موقعيّتى عفو را مقدّم دارد، تحقيقاً در عمل به اين آيه و انجام اين تكليف، او امام، و أمير المؤمنين مأموم قرار ميگرفت و چنين نيست. روايت وارده از ابن عبّاس را در «حلية الاوليآء» ج 1، ص 64؛ و در «مطالب السَّؤول» طبع سنگى، ص 21 از «حلية الاوليآء»؛ و در «ينابيع المودّة» باب 56، ص 212 آورده‏اند

كشتن امام مجتبى ابن ملجم را و علت عدم به قتل رسانيدن اميرالمومنين ابن ملجم را

كشتن امام مجتبى ابن ملجم را و علت عدم به قتل رسانيدن اميرالمومنين ابن ملجم را

بعد از خطبه، حضرت مجتبى عليه السّلام يكسره به سراغ ابن ملجم آمدند؛ چون حضرت امّ كلثوم آن حضرت را سوگند داده بود كه بعد از شهادت پدرم، به آن خدائى كه عالم را خلق كرده است راضى نيستم يك ساعت در قتل ابن ملجم درنگ كنى.

امام فرمود: اى ابن ملجم كه ترا وادار كرد كه دست به چنين كارى زدى؟

گفت: عهدى كه با خدا كرده بودم! حالا اگر مرا اجازه دهى به شام ميروم و معاويه را هم مى‏كشم و به نزد تو بر ميگردم، اگر خواهى مرا قصاص كن و اگر خواهى عفو نما!

حضرت فرمود: سوگند بخدا كه هيچ مهلت ندارى تا به دوزخ واصل شوى! در اينحال فقط با يك شمشير او را كشتند، و سپس مردم جثّه‏اش را برداشته و در مغاك انداختند.

رواياتى كه در عذاب برزخى ابن ملجم وارد شده، از عذابهاى برزخى بسيار شديد است و علماء اسلام در كتب مفصّله خود نوشته‏اند در اينجا در دو موضوع بايد بحث نمود

چرا أمير المؤمنين عليه السلام قاتل خود را نكشتند

اوّل آنكه: چرا أمير المؤمنين عليه السّلام در زمان حيات خود، قاتل خود ابن ملجم را نكشتند، با آنكه كراراً خود آن حضرت خبر داده بود كه عبد الرّحمن بن مُلجم مُرادى قاتل من است؛ و بسيارى از اصحاب به آن حضرت عرض كرده بودند كه شما او را بكشيد[1] وحتّى خود عبد الرّحمن نيز به آن حضرت پيشنهاد كشتن خود را نموده بود!؟

. جواب آنكه: اوّلًا أمير المؤمنين عليه السّلام كه خود مصدر عدالت و محور داد و قسط است، به چه جرم و جنايتى عبد الرّحمن را كه تا آن هنگام مرتكب گناهى نشده است بكشد؟ آيا اين خود جرم و جنايت نيست؟ در اينصورت حضرت به جاى ابن ملجم، جانى و ابن ملجم به جاى حضرت، معصوم و بى گناه نِمود مى‏نمود. و بر كسى كه خود ميزان قسط و عدالت است، اين عمل صحيح نيست‏

. علّت عدم امكان كشتن كسى قاتل خودش را

بلكه قصاص قبل از جنايت، خود جنايتى است. زيرا ميدانيم كه قصاص فقط در صورت قتل است، نه نيّت و اراده قتل، و نه ميل و اشتياق به قتل؛ و در صورت عدم تحقّق قتل، گرچه نيّت و ميل و اراده‏اش نيز تحقّق يافته باشد قصاصى نيست‏

. ثانيا اينكه تا علّت تامّه قتل تحقّق نپذيرد، قتل واقع نخواهد شد، و يكى از علل كشتن أمير المؤمنين عليه السّلام ابن ملجم را اينستكه آن حضرت اراده كشتن او را بنمايند، و چون اين كشتن غير مشروع است به علّت آنكه جنايتى هنوز از او سر نزده است، لذا كشتن ابن ملجم محال است‏

. ثالثاً اينكه اگر واقعاً و حقيقةً در علم خداوند بر اساس سلسله اسباب و مسبّبات و علل و معلولات چنين معيّن و مقدّر است كه‏ ابن ملجم قاتل و حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام مقتول باشند، بنابراين چگونه به عكس گردد و أمير المؤمنين قاتل و ابن ملجم مقتول واقع شود؟! و اين جز خرابى علم خدا چيزى نيست نعوذُ بالله.

و مُحصَّل مطلب آنكه اگر اين علم صحيح باشد، ابن ملجم قاتل خواهد بود گرچه ثَقَلَين جمع شوند و مانع گردند؛ و اگر صحيح نباشد در اينصورت كشتن ابن ملجم بيمورد بوده و شخص بى گناه و بدون جريره‏اى را كشته‏اند.

نظير اين اشتباه بزرگ، به فرعون نسبت داده شده است كه چون كاهنان به او گفتند كه از بنى إسرائيل و سِبطيان پسرى متولّد ميشود كه تاج و تخت تو را بر هم ميزند، او شروع به كشتن پسران نمود، و هر پسرى كه از هر زن سبطى متولّد ميشد سر ميبريد.

مسكين نميدانست كه اگر واقعاً اخبار كَهَنه صحيح باشد بالاخره آن پسرى كه تاج و تخت را بر هم ميزند خواهد آمد، و او در بين اين پسران جان سالم بدر خواهد برد، و در اينصورت پسرانى كه كشته شده‏اند همگى غير از آن پسر معهود بوده و همه بى گناه ذبح شده‏اند.

و اگر اخبار كهنه غلط باشد، در اينصورت نيز همگى آن پسران را بى گناه ذبح نموده است.

و بر همين اساس است كه چون آن حضرت إخبار از شهادت خود به دست ابن ملجم داد، و اصحاب گفتند: أَوَلَا تَقْتُلُهُ؟ أَوْ قَالَ: نَقْتُلُهُ؟ آيا نمى‏كشى او را؟ يا آيا ما او را نكشيم؟

حضرت در پاسخ فرمود: مَا أَعْجَبُ مِنْ هَذَا؟ تَأْمُرُونِّى أَنْ‏ أَقْتُلَ قَاتِلِى؟[2]

 «چقدر اين كلام شما براى من موجب شگفت است؟ آيا شما مرا امر مى‏كنيد كه قاتل خود را بكشم‏

»؟ دوّم آنكه: حضرت درباره عبد الرّحمن سفارش نمودند كه از غذا و خوراك و آشاميدنى او كم نگذارند؛ و خود پس از نوشيدن جرعه‏اى از شير، ظرف شير را براى او فرستاد. و به حضرت امام حسن عليه السّلام وصيّت كرد كه او را مُثلَه[3] نكنند، چشم و گوش و. بينى و زبان و دست و پاى او را نبرند، و او را زنده نسوزانند؛ بلكه چون يك شمشير زده است فقط يك ضربه از شمشير بر سر او فرود آورند، و اگر نيز او را عفو كنند بهتر است

‏معاد شناسى، ج‏4، ص: 154 تا 158

 

 



[1] در «بحار الانوار» طبع حروفى، ج 42، ص 196 به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 24 با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أمير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده است كه: عبد الرّحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد، و آنها را محمّد بن أبى بكر (ره) فرستاده، و نامه معرّفى آن مسافرين و وافدين در دست عبد الرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت ميكرد و مرورش به نام عبد الرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبد الرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبد الرّحمن را! عرض كرد: بلى اى امير مؤمنان! من عبد الرّحمن هستم! سوگند بخدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم!

حضرت فرمود: سوگند بخدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.

ابن ملجم گفت: اى امير مؤمنان! من سه بار سوگند ميخورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد ميكنى كه من تو را دوست ندارم؟

حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمى‏شناسد!

و چون ابن ملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى‏كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مى‏كنيد كه قاتل خود را بكشم‏

 

[2] «بحار» طبع حروفى، ج 42، ص 196 به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 24؛ و بنا به نقل «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 646 و 647 از «كشف الغُمّة» از «مناقب» خوارزمى در يكجا كه به أمير المؤمنين عرض كردند: أفَلا تَقْتُلُهُ؟ قالَ: لا؛ فَمَنْ يَقْتُلُنى إذًا؟ «اگر من او را بكشم پس چه كسى مرا مى‏كشد؟»

[3] ] در رساله 47 از «نهج البلاغة» ج 2، ص 77 از طبع عبده مصر، وارد است كه آن حضرت در ضمن وصيّت‏هاى خود فرمودند: انْظُروا إذا أنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَ لا يُمَثَّلْ بِالرَّجُلِ؛ فَإنّى سَمِعْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ يَقولُ: إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقورِ.

و در «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 663 به همين الفاظ از «نهج البلاغة» آورده است، و در ص 660 از «مناقب» خوارزمى نقل كرده است. و در «تاريخ طبرى» به تحقيق محمّد أبو الفضل إبراهيم ج 5، ص 148 آورده كه:

وَ قَدْ كانَ عَلىٌّ نَهَى الْحَسَنَ عَنِ الْمُثْلَةِ. وَ قالَ يا بَنى عَبْدِ الْمُطَلِّبِ! لا الْفيَنَّكُمْ تَخوضونَ دِمآءَ الْمُسْلِمينَ تَقولونَ: قُتِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ، قُتِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ! ألا لا يُقْتَلَنَّ إلّا قاتِلى. انْظُرْ يا حَسَنُ! إنْ أَنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبْهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ؛ وَ لا تُمَثِّلْ بِالرَّجُلِ فَإنّى سَمِعْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْه‏] وَ ءَالِهِ [وَ سَلَّمَ يَقولُ: إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ أنَّها بِالْكَلْبِ الْعَقورِ.

و عين اين حديث را ابن أثير در «كامل» ج 3، ص 391 آورده است‏

 

خطبه امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدر

خطبه امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدر

و حضرت امام حسن عليه السّلام به مسجد كوفه آمد و برفراز منبر رفت، و در حاليكه جمعيّت در مسجد موج ميزد خطبه مفصّلى ايراد فرمود. در ابتداى خطبه گريه گلويش را گرفت.[1] و سپس بعد از درنگ، و حمد بر خداوند فرمود: اى مردم! بدانيد كه ديشب پدر من از دنيا رفت؛ همان شبى كه وصىّ حضرت عيسى، يوشَع بن نون ازدنيا رفت.

پدر من از دنيا رفت نه درهمى باقى گذاشت و نه دينارى؛ لَا صَفْرَآءَ وَ لَا بَيْضَآءَ (نه زردى و نه سپيدى) جز هفتصد درهم كه ميخواست براى اهل خود خادمى بخرد.[2]

حاكم در «مستدرَك» چنين آورده است كه:

خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ النَّاسَ حِينَ قُتِلَ عَلِىٌّ، فَحَمِدَ اللَهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ قُبِضَ فِى هَذِهِ اللَيْلَةِ رَجُلٌ لَا يَسْبِقُهُ الاوَّلُونَ بِعَمَلٍ، وَ لَا يُدْرِكُهُ الاخِرُونَ.

وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ يُعْطِيهِ رَايَتَهُ، فَيُقَاتِلُ وَ جِبْرِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَآئِيلُ عَنْ يَسَارِهِ، فَمَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحُ اللَهُ عَلَيْهِ.

وَ مَا تَرَكَ عَلَى أَهْلِ الارْضِ صَفْرَآءَ وَ لَا بَيْضَآءَ إلَّا سَبْعَ مِئَةِ دِرْهَمٍ فَضُلَتْ مِنْ عَطَايَاهُ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ بِهَا خَادِمًا لِاهْلِهِ.[3]

ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِى فَقَدْ عَرَفَنِى؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِى فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَ أَنَا ابْنُ النَّبِىِّ، وَ أَنَا ابْنُ الْوَصِىِّ، وَ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ، وَ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ، وَ أَنَا ابْنُ الدَّاعِى إلَى اللَهِ بِإذْنِهِ، وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِى كَانَ جِبْرِيلُ يَنْزِلُ إلَيْنَا وَيَصْعَدُ مِنْ عِنْدِنَا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِى أَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيرًا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِى افْتَرَضَ اللَهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِنَبِيِّهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى‏ وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ و فِيهَا حُسْنًا؛ فَاقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.[4]

 «بعد از شهادت أمير المؤمنين عليه السّلام امام حسن مجتبى عليه السّلام خطبه‏اى ايراد فرمودند و پس از حمد و ثناى حضرت بارى تعالى شأنه چنين به سخن پرداختند:

به تحقيق كه در اين شب گذشته، روح مردى به سراى جاودانى شتافت كه هيچيك از پيشينيان به كردار و عمل او نرسيده‏اند، و در ميدان مسابقه تقوى و عمل صالح از برابرى و پيشى گيرى بر او عاجز و فرو مانده‏اند؛ و نيز هيچيك از پسينيان در اين مضمار سبق به او نخواهند رسيد.

مردى بود كه رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم رايت جنگ را به او ميداد، و در ميدان كارزار با دشمنان خدا مى‏جنگيد در حاليكه جبرائيل از طرف راستش و ميكائيل از جانب چپش او را مدد مى‏نمودند؛ و هيچگاه پشت به جنگ نمى‏نمود و از نبرد بازنمى‏گشت مگر وقتيكه خداوند به دست او فتح ميكرد و براى مردم روى زمين به عنوان ارثيه چيزى نگذاشت نه سفيدى و نه زردى مگر هفتصد درهم كه از عطايا و بخشش‏هاى او زياد آمده بود و ميخواست با آن براى اهل خود خادمى بخرد.

سپس فرمود: اى مردم! هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد؛ و كسى كه مرا نمى‏شناسد پس من حسن بن علىّ هستم، و من فرزند پيغمبر خدايم، و من فرزند وصىّ رسول الله‏ام، و من فرزند بشارت دهنده به بهشت هستم، و من فرزند ترساننده از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كننده مردم بسوى خدا به اذن او هستم، و من فرزند چراغ تابناك و مشعل فروزان هدايتم، و من از اهل بيتى هستم كه جبرائيل در خانه ما هبوط ميكند و از منزل ما از نزد ما صعود مى‏نمايد، و من از اهل بيتى هستم كه خداوند اراده كرده است هر گونه رجس و پليدى را از آنان بردارد و آنها را به مقام طهارت مطلقه برساند، و من از اهل بيتى هستم كه خداوند مودّت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده است و خداوند تبارك و تعالى به پيامبرش چنين خطاب فرموده است: بگو من از شما هيچ مُزدى را نمى‏خواهم مگر مودّت به ذوى القُرباى من، و كسيكه مرتكب حسنه‏اى گردد، ما نيكوئى را درباره او زياد ميگردانيم؛ ارتكاب حسنه مودّت ما اهل بيت است.»

نظير اين استشهاد را نسبت به مقام طهارت، هَيتَمى در «مجمع الزّوآئد» از حضرت مجتبى عليه السّلام آورده است.[5]

«غاية المرام» و «فرآئد السِّمْطين» و «ينابيع المودّة» نيز روايت كرده‏اند.[6]

معاد شناسى، ج‏4، ص: 150 تا 153

 



[1] «مقاتل الطّالبيّين» ص 52

[2] تلخيص از روايت وارده در «أمالى» صدوق، طبع سنگى، ص 192

[3] «طبقات» ابن سعد، ج 3، ص 38؛ و «تاريخ طبرى» ج 5، ص 157، دار المعارف مصر. و نيز همين مضمون را در «أمالى» صدوق، مجلس پنجاه و دوّم ص 192 از طبع سنگى؛ و در «اصول كافى» ج 1، ص 457؛ و در «بحار» ج 9، ص 649 از طبع كمپانى به نقل از «أمالى» صدوق آورده‏اند.

[4] مستدرك حاكم» بابُ فضآئلِ حسنِ بنِ علىٍّ عليهما السّلام، ج 3، ص 172؛ و «مقاتل الطّالبيّين» ص 52

[5] «مجمع الزّوآئد» بابُ فضآئلِ أهلِ البيت، ج 9، ص 172

[6] . غاية المرام» طبع سنگى، ص 295، حديث شانزدهم؛ و حَمْوينى در «فرآئد السّمطين» بنا به نقل «غاية المرام» ص 291، حديث سى و پنجم؛ و «ينابيع المودّة» باب 90، ص 479 از حافظ جمال الدّين زَرَندى در نظم «دُرر السِّمطين» نقل كرده است.

وصيّت أمير المؤمنين به امام حسن عليهما السّلام‏

وصيّت أمير المؤمنين به امام حسن عليهما السّلام‏

حضرت امام حسن عليه السّلام براى من بيان فرمود كه: چون وفات پدرم نزديك شد، به ما رو كرد و بدينگونه وصيّت نمود: هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ أَخُو مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَهِ، وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صَاحِبُهُ.

اوّل وصيّت من آنستكه شهادت ميدهم كه هيچ معبودى جز ذات مقدّس خدا نيست، و اينكه محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم رسول خدا و برگزيده اوست؛ خداوند او را به علم خود انتخاب كرد و براى مقام رسالت براى بندگان خود پسنديد.

و شهادت ميدهم كه خداوند مردگان را از ميان قبرها برخواهد انگيخت، و از كردار و رفتارشان پرسش خواهد نمود. و خداوند عالِمُ السّرِّ و الْخَفيّات است و بدانچه در سينه‏هاى مردم پنهان است داناست‏

. اى فرزند من حسن! تو را وصيّت ميكنم بدانچه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم مرا بدان وصيّت فرمود؛ تو كافى هستى براى وصيّت من!

چون از دنيا رخت بر بستم امّت با تو به مخالفت برخيزند! ملازم خانه خود باش. و بر خطيئه خود گريه كن. و دنيا را مقصد و مقصود بزرگ خود مشمار

! و وصيّت ميكنم تو را اى نور ديده‏ام كه نماز را در اوّل وقت‏ بپاى دار. و زكوة را در وقت خود به اهلش برسان. و در كارهاى شبهه ناك توقّف كن و سكوت اختيار كن. و در هر دو حال رضا و غضب به ميانه روى و عدل رفتار كن. و با همسايگان مهربان باش. ميهمان را محترم و گرامى بدار. و بر كسانى كه دچار رنج و بلا هستند و مشكلاتى بدانها روى آورده ترحّم كن. و صله رحم بجاى آور. بر مسكينان و تهيدستان رحمت آور و آنها را دوست بدار و با آنها همنشينى كن.

پيوسته با خلق خدا به تواضع و فروتنى رفتار كن كه آن أفضل عبادات است. آرزوهاى خود را كوتاه كن؛ و مرگ را به ياد داشته باش، و در امور دنيوى بى رغبت باش، زيرا كه تو گروگان مرگى، و در اين جهان هدف آماج بلا و گرفتار مصائب، و افكنده رنج و ناملايمات.

ترا وصيّت ميكنم كه در پنهان و آشكار پيوسته از خداوند قهّار در ترس و خشيت باشى، و از ساحت جلال و عظمتش غافل نشوى. ترا نهى ميكنم از آنكه بدون تفكّر و انديشه سخن گوئى، و در گفتار و كردارت سرعت كنى.

چون كارى از امور آخرت پيش آيد بلادرنگ بجاى بياور؛ و چون كارى از امور دنيا پيش آيد در آن تأمّل و درنگ كن تا اينكه صلاح آن بر تو آشكار شود.

از رفتن به جاهائى كه محلّ تهمت است بپرهيز، و از مجلسى كه گمان بد به افراد آن برده ميشود دورى كن! زيرا كه همنشين بد براى رفيقش ضرر دارد، و اخلاق او را تغيير ميدهد.

اى پسر من! كردارت براى خدا باشد. از فحش و هرزه گوئى فرارى باش. مردم را به كارهاى نيك و ستوده دعوت كن؛ و از كارهاى ناپسند و زشت بازدار!

با برادران دينى خود براى رضاى خدا برادر باش. مردم نيكوكار و صالح العمل را به جهت صلاح و خوبى آنها دوست بدار؛ و با فاسقان كه مرام و عقيده دينى تو را ندارند مدارا كن كه ضرر به دين تو نرسانند، امّا در دلت آنها را دشمن بدار، و در عمل از آنان جدا باش تا مثل آنان نباشى.

در راهها و معابر منشين. با جاهلان و سفيهان مجادله و گفتگو مكن!

اى پسر من! در امور زندگى و معيشت خود ميانه روى كن؛ و در أمر عبادت نيز ميانه و اقتصاد را رعايت بنما؛ و در عبادات خود به عبادتى بپرداز كه بتوانى در انجام آن مداومت نمائى و قدرت آنرا داشته باشى. خاموشى را پيشه ساز تا از مفاسد و عواقب سخن ناسنجيده زبان در سلامت بمانى. براى روز بازپسين خود، اعمال صالحه را از پيش بفرست تا بهرمند گردى؛ و در مقام تعلّم و ياد گرفتنِ امور خيريّه و خوبى‏ها باش تا دانا باشى.

در همه احوال ياد خدا باش. بر كوچكان از اهل خود رحمت آور؛ و بزرگان آنها را تعظيم و توقير كن.

هيچ غذائى را مخور مگر آنكه قبل از خوردن قدرى از آن راتصدّق كنى!

بر تو باد به روزه داشتن، كه روزه زكوة و صحّت بدن و سپر از آتش جهنّم است!

با نفس خود مجاهده كن. و از همنشينت بپرهيز؛ و از دشمنت اجتناب كن. و بر تو باد به مجالس ذكر خدا، و از رفتن به آنها دريغ مكن! و تا ميتوانى دعا بسيار كن‏

! واى پسر من! من در پند و اندرز با تو كوتاهى نكردم؛ و اينك هنگام جدائى و فراق است.

و نيز درباره برادرت محمّد به تو وصيّت ميكنم، چون برادر پدرى تست و ميدانى كه من او را دوست دارم؛ و امّا برادرت حسين پس او برادر مادرى تست و برادر أعيانى تست.

و زياده بر اين سفارش نمى‏كنم. خداوند خليفه و جانشين من براى شما باشد. و از او مسألت دارم اينكه امور شما را اصلاح فرمايد، و شرّ طاغيان و ستمكاران را از سر شما بگرداند.

و بر شما باد به صبر، صبر! تا زمانى كه خداوند امرش را نازل فرمايد: وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ.[1]ژ

معاد شناسى، ج‏4، ص: 235 تا 237

 



[1] «مجالس» مفيد، مجلس 26، ص 129 و 130؛ «أمالى» طوسى، مجلس اوّل طبع سنگى، ص 4 و 5؛ و طبع نجف ص 6 و 7؛ و «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9، ص 649