کاش جانم قَرینِ جانت بود(شعر)
ای خیالت بهشت راز آلود کاش جانم قَرینِ جانت بود
چون تو در حُسنِ خلق لُطفِ نظر در جهان کس ندید و کس نشنود
دور باد از حضور شیرینت گوش نامحرمان و چشم حسود
صحن دل از تو گشته آبادان بامِ دل گشته از تو مِهر اندود!
چشم امیدشان به رحمتِ توست هرچه، در هر کجا بُود، موجود
شب معراج از تلألوی تو نور باران شد آسمان کبود
از لبت مثل نور، مرغ دعا بال در باغ آسمان، بگشود
از جمالِ خدای عزّ وَ جل شعله زد در دل آتشی بی دود
پل زدی با کلام شیرینت در جهان بین ساجد و مسجود
سروسان، چون دَر ایستی به نماز فارغ از خیال بود و بَود
سایه سنگ و صخره، خار و درخت با تو در ذکر و در قیام و قعود
کاش افتد به قَلبِ خَشِیَتِ ما نور پاک تو در رکوع و سجود
کاش یک لحظه در نظر آیی وقت دیدار، لحظه موعود
ای عزیزی که احمدت خواندند ای مقامت به نزد حق محمود
در حریم خدا، تویی مَحرم ز آفرینش تو بوده ای مقصود
یاورت می شود فرشته وحی دوست می داردت، خدای ودود
صورتت مثل سیرتت، نیکو بعثتت، چون ولادتت مسعود
آن درودی که از خداوند است بر تو باد آن درود، نامعدود
ای عزیزی که دوست داشتنت هست ما را ز ژرفنای وجود
لطف تو آفتاب هستی بخش شامل خلق، بی ثغور و حدود
خواست هرکس تو را، بهشتی شد هر که در سایه تو بود آسود
بر تو و آل تو که نیکانند ای محمّد، درود باد، درود
- توضیحات
- مدیحه
- 28 خرداد 1391
- حجة الاسلام شیخ محمد کمالی
- 5666